در انتهای صف… مريم توانا



وقتي زمان رژه رفتن فرا رسد، خيلي ها نميدانند كه دشمن واقعي آنها در جلوي صفوف در حال رژه است و صدايي كه آنها را فرماندهي ميكند، همان صداي دشمن اصلي است و كسي كه از دشمن سخن ميگويد؛ خودش دشمن است برتولت برشت زندگي انسان، مجموعه و نهايتاً چكيدة انتخابهاي اوست. سرفصلهايي كه در آن محك خورده و به آزمايش كشيده ميشود. آگاهي، اراده و اختيار فرد تماماً در خدمت رقم زدن همين لحظات انتخاب است. بقية داستان و مسير زندگي، چگونگي برخورد با اين لحظات فراموش ناشدني است. انتخابهايي كه گاه سرماية فرد، گاهاً تجربه و گاه عبرت خودش و ديگران است. با اين مقدمه، ميخواهم بگويم كه اشتباه نكنيد؛ نامة ايرج مصداقي به ”مسعود رجوي“ امروز نوشته نشده است. آن هنگام كه مصداقي راهروي مرگ را پشت به آن سربداران براي زنده ماندن ترك كرد، نقطة آغاز اين داستانسرايي براي مخدوش كردن مرز مقاومت و تسليم بود. به همين دليل، شلاق را بايد با شدت هرچه تمامتر بر سر و بدن مقاومت و آنها كه از مبارزه كوتاه نميآيند بكوبد، شايد كه درصفير آن، صداي وجدانش گم و فراموش شود. خودش البته بصورت وارونهاي بر اين حقيقت گواهي ميدهد، آنجا كه مينويسد: ” به گذشته نگاه ميكنم، به مسيري كه آمدهايم و روندي كه طي كردهايم ميانديشم و نسبت به آينده بيمناك ميشوم.“ …”ارزشهاي والايي كه به مرور از آنها چشم پوشيديم و سپس يادمان رفت و زيرپاگذاشتن آنها برايمان عادي شد“. واقعيت اينست كه انسان در قبال خطاهايش (انتخابهاي غلط) يا شرمگين است و آمادة جبران، يا با توجيهات اپورتونيستي و ديگران را به كيش خود خواندن، با سرعت در جادة بيشرافتي به پيش ميتازد و نهايتاً در ايستگاه اصلي دشمن، يعني نفي مبارزه و مبارزين، توقف ميكند. چند ماه پيش، بطور اتفاقي ميزگردي را ديدم كه تلويزيون بي بي سي فارسي با حضور مازيار بهاري و مصداقي جهت ترويج تسليم و ريختن قبح اعتراف و ندامت راه انداخته بود. در آنجا مصداقي در واكنش به توجيهات بهاري براي خيانت و توبه در زندانهاي جمهوري اسلامي، از مقاومت زندانيان مجاهد در دهة 60 در مقابل شكنجه و آرمانخواهي آنها تا پاي اعدام دفاع ميكرد. يكباره در كمال تعجب ديدم كه در مجموعة 230صفحه ای اش براي پوشاندن ندامت و خيانت خودش، با يك فرافكني رذيلانه، نه تنها همة قتل عام شدگان در زندانهاي خميني، بلكه آخرين مجاهدين سربدار در زندانهاي خامنه اي، يعني علي صارمي، جعفر كاظمي و محمد حاج آقايي را نيز نادم و ”انزجار نامه نويس“ معرفي كرده است. البته جاي شكرش باقيست كه در زمان شاه زنداني نبوده وگرنه به آن مقاومين نيز رحمي نميكرد. به نوشتة او توجه كنيد تا ببينيد كه چطور با شناعت ميخواهد اثبات كند كه هرگز مقاومتي در كار نبوده و نيست: ”من كه اينجا هستم در كشتار 67 با همين دستخط بود كه زنده ماندم. … از همين دستخطها دادم كه از زندان آزاد شدم. همة ما زندانيان سياسي مجاهد اعم از آنهايي كه در كشتار67 قتل عام شدند و آنهايي كه زنده ماندند پذيرفته بوديم كه براي آزادي از زندان انزجارنامه امضا كنيم. همة زندانيان سياسي سابقي كه امروز در ردة فرماندهي و شوراي رهبري و كانديداي مسئول اولي مجاهدين هستند، بارها از اين دستخطها داده اند. …علي صارمي و محمد حاج آقايي و جعفر كاظمي كه در سال 89جاودانه شدن هم پيشتر از اين دستخطها به رژيم دادند. البته ساواك دم به دم از اين تقاضاها نداشت وگرنه وضع در زمان شاه نيز به گونه ديگر ميبود“.


با اينهمه اما، آنچه كه مرا نسبت به نقش او يعني «پاسدار برون مرزي ولايت» به يقين ميرساند، جست و خيز او در ميداني است كه حتي جنايتكاران رژيم هم از هر قماش، ”اصولگرا يا اصلاح طلب“، به آن نزديك نشدهاند. آنجا كه با انواع تفسيرها تلاش ميكند، گناه همة قتل عام شدگان را به گردن مسعود رجوي بياندازد. اينهم از طنز تلخ روزگار دجاليت! در حاليكه رژيم جلاد آخوندي روزانه خون ميريزد و جنايت ميكند، وسي و چهارسال تسمه از گردة اين ملت كشيده است و نه تنها انسانهاي مبارز كه با جرم و بي جرم انسانهاي عادي را هم بالاي دار ميفرستد، مصداقي در نقش وكيل رژيم، يقة ”رهبر جنبش مردم ايران“ را چسبيده است كه بياييد تا دير نشده پاسخ بدهيد؟! بنابراين قسمت اول يادداشتم خطاب به مصداقي را اينگونه به پايان ميبرم كه اگر من عضو سازمان مجاهدين بودم شكيبايي و بلندنظري را كنار ميگذاشتم و بالشخصه براي اعادة حيثيت از قتل عام شدگان، و از هر زنداني مجاهدي كه تو نامش را به ندامت نامه خودت سنجاق كرده اي تو را به دادگاه ميكشاندم. اما حرف من اگر مصداقي به موزيك متن اصلي سناريواش يعني «اثبات بقاي رژيم ولايت فقيه و بيمعنا بودن مبارزه و سرنگوني» تا به آخر وفادار ميماند، از اين يادداشت در ميگذشتم. زيرا بقول خودش در شرايطي كه ”بحران سراپاي رژيم را فراگرفته و توفان در راه است“، ديگر به نعل و ميخ زدن جايي ندارد و هركس بايد آنچه هست را بنماياند، كامل و جامع! نبايد از حق گذشت، منهم شهادت ميدهم كه براستي در اين مجموعه 230صفحه اي، او آنچه بود و هست را در معرض قضاوت گذاشته است، به بهترين نحو چهرة رژيم ولايت را سفيدسازي كرده و به حق صداي خيانت پيشه گان، مزدوران گمنام و صداي دشمن شده است. اما آنچه كه مرا به نوشتن اين يادداشت مصمم كرد، حضور مصداقي در نقش رفيق دزد و شريك قافله، آنهم در پايان اين مجموعة متناقض بود. از كرامات شيخ مصداقي اينست كه بعد از 225صفحه كه استراتژي مجاهدين را در بن بست، ايدئولوژي آنرا مربوط به ”عهد عتيق“، تشكيلات آنرا ”سركوبگر“ با ”آيندهاي نا روشن“ و ”ناكارآمد“ و ”چهرة درخشان مجاهدين را تيره و تاريك“ و آلترناتيو آنرا ”شكننده و آسيب پذير“ مي بيند و انقلاب ايدئولوژيك و نشستهاي مجاهدين را با ”محاكمات و واحدهاي مسكوني“ رژيم قابل قياس ميداند، به يكباره، نگران ”آيندة ميهن“ ميشود و اعتراف ميكند كه ”هيچ ائتلاف مؤثري بدون حضور مجاهدين نه امكانپذيرست نه واقعي“. جل الخالق!! او كه خطاب به رهبري مجاهدين در بارة تشكيلاتشان طامات ميبافد: ”در نظام برآمده از تعليمات و هدايت شما يكدستي آرا وجود دارد. نيروهايي كه بتوانند آنرا به پرسش بكشند وجود ندارند و به همين دليل عملاً رشدي هم حاصل نميشود و افراد تنها به بله قربان گوياني تبديل ميشوند كه ادعا ميكنند من خودم هيچي نيستم“، به يكباره از رهبري مجاهدين درخواست ميكند كه: ”براي تشكيل يك ائتلاف پايدار و مؤثر نياز به يك تشكيلات منسجم است. شما ميتوانيد در اين زمينه مددرسان باشيد. بايد از نيرو و پتانسيل نيروهاي شما به نحو احسن استفاده كرد“. همين فرد در حاليكه خطاب به مسعود رجوي ميگويد ”متاسفانه مواضع شما مبتني بر واقعيت نيست و يك سازمان و شورا را نيز با خود همراه ميكنيد“، يكباره رنگ عوض كرده و درخواست ميكند كه: ”تا دير نشده بايد كاري كرد واقعاً حيف است، هيچ نيرويي به اندازه نيروهاي مجاهدين بها نپرداخته، فداكاري نكرده و آمادة فداكاري نيست“. 

دقيقاً درست ميگويي؛ مجاهدين و مسعود رجوي هر ايرادي هم كه داشته باشند در برابر يكي از وحشيانه ترين سركوبهاي تاريخ بشر، عظيم ترين و سازمانيافته ترين مقاومت را عرضه كردهاند، كار غولآسايي كه به اعتراف خودت از عهدة هيچكس برنيامده است. مقاومتي كه دشمن وشبه دشمن هم ديگر نميتواند آنرا ناديده گرفته، حذف و از صحنه خارج كند. مصداقي در آخر به سبك آخوندي روضة بي پايگاهي مجاهدين را سر ميدهد و مينويسد: ”مجاهدين… پس از انقلاب ضدسلطنتي بخاطر نام نيكي كه داشتند به سرعت به بزرگترين جريان سياسي كشور تبديل شدند. در سي وچهارسال گذشته هيچ نيروي ايراني به اندازة مجاهدين فداكاري و ازخودگذشتگي نكرده است، اما شهرتش لكه دار شده است“. بايد به او گفت؛ البته در بازار مكارة اهريمن سازي كه خميني از 35سال پيش آغاز كرد و تو در انتهاي صفِ آن پشتك و وارو ميزني، تلاش زيادي براي لكه داركردن نام مجاهدين شده است، اتهاماتي از قبيل شكنجة مجاهدين توسط خودشان، آتش زدن خرمن كشاورزان، گول زدن جوانهاي پاك و صاف، تا فساد دروني مجاهدين ، وضعيت زنان و مردان مجاهد و وابستگي به اينجا و آنجا، تا امروز كه تو كشف كردهاي كه: “در زمينه نقض حقوق بشر همان اقداماتي را انجام ميدهيد كه رژيم مرتكب ميشود.“ اما جناب مصداقي، همگي آب در هاون ميكوبيد، چنانكه خودت هم به ماهيت چنين كساني اذعان كرده و مينويسي: ”شانس و اقبال بلندي كه شما (مسعودرجوي) از آن برخورداريد اينست كه اكثريت قريب به اتفاق كساني كه در ارتباط با مجاهدين و روابط دروني آن افشاگري ميكنند، كساني هستند كه به مزدوري رژيم تن دادهاند…“. حرف آخر اينكه، مصداقي كه در نوشتهاش از هيچ تهمت و بغض و كيني نسبت به مسعود رجوي كوتاهي نكرده، خطاب به ايشان ميگويد ” شما در انحصار طلبي كارتان به آنجا رسيده كه خودتان را صاحب همة خونها و رنجها ميدانيد“. اين درحاليست كه خودش بر اين حقيقت تأكيد ميكند كه: “آقاي رجوي، نام شما در ميدانهاي تير، بر بالاي دار، در لحظه هاي تبدار خداحافظي با عزيزي كه عازم جوخه مرگ ميشد در شكنجه گاهها، در مراسم شادي و سرور و حزن و اندوه با سربلندي و افتخار با شور و شعف با شوق و اشتياق برده ميشد و موجب برانگيختگي و انبساط خاطر و آرامش روح و روان بود“. اگرچه اين تنها گوشهاي از واقعيت است كه نويسنده اجباراً به آن اعتراف كرده، اما خواننده بدرستي ميتواند نتيجه بگيرد كه براستي صاحب خونها و رنجها، و ضامن اين مبارزه تا سرنگوني تماميت رژيم آخوندي، كسي جز مسعود رجوي نيست. همچنانكه برتولت برشت در شعر “مرد انقلابي“ ميگويد: وقتي اختناق افزايش مييابد بسياري جرأت خود را از دست ميدهند اما او شجاعتش بيشتر ميشود او نبردش را سازماندهي ميكند آنجايي كه هميشه سكوت ميشود، او صحبت ميكند و جايي كه اختناق حاكم است و صحبت از قضا و قدر است او نامهاي ممنوعه يي را به زبان ميآورد كه كسي جرأت ندارد بياورد هرجا كه بدنبال شكار او هستند، طغيان شكل ميگيرد و هرجا كه او شكار ميشود، شورش باقي مي ماند