من در روياي خود دنيايي را ميبينم که در آن هيچ انساني انسان
ديگر را خوار نميشمارد
زمين از عشق و دوستي سرشار است
و صلح و آرامش، گذرگاههايش را ميآرايد.
من در روياي خود دنيايي را ميبينم که در آن
همهگان راه گرامي ِ آزادي را ميشناسند
حسد جان را نميگزد
و طمع روزگار را بر ما سياه نميکند.
من در روياي خود دنيايي را ميبينم که در آن
سياه يا سفيد
ــ از هر نژادي که هستي ــ
از نعمتهاي گسترهي زمين سهم ميبرد.
هر انساني آزاد است
شوربختي از شرم سر به زير ميافکند
و شادي همچون مرواريدي گران قيمت
نيازهاي تمامي ِ بشريت را برميآورد.
چنين است دنياي روياي من!
لنگستن هيوز