يادداشتي در باره مراسم 18ژوئن امسال- شورش لرستاني

مشاهدات و تجربه 20 سال اقامتم در تبعيد و بعنوان فردي که در ارتباط با مقاومت و مجاهدين در استراتژي سرنگوني سعي کرده ام در مهمترين آکسيونها و تظاهراتش در اقصي نقاط دنيا از آمريکا کرفته تا شهرهاي مختلف آلمان (دورتموند و برلين ومونستر کلن) و پاريس و لندن و بروکسل و بلژيک و ژنو و وين حضور داشته باشم و از انجام کاري در راستاي سرنگوني که از دستم بر آمده کوتاهي نکنم با شرکت اين بارم به درک واقعيتهايي رسيدم که قبلا به آن توجه جدي نمي کردم به ويژه که اينبار اين مراسم با شعار حمايت و حفظ ارتش آزاديبخش و سکونت بي خطرشان در اشرف اختصاص يافته بود و طبيعتا مقدمات آن که خارج شدن از ليست ايالات متجده است در اين برنامه جايي داشت چرا که دلايل سخيف حمله کنندگان را توجيه ملايي ميکرد براي همه از اول روشن بود که خامنه اي در پشت پرده است. همه مهمانها و خانم رجوي هم بر اين استراتژي تاکيد کردند حفاظت و حمايت از اشرف محور اصلي همه چيز بود در يک کلام رهبران مجاهدين دغدغه اصليشان نيروهايشان بوده است و با تمام قوا در جهت حفظ آنان ميکوشند با وجود اين، برخورد مجاهدين به اعضا و هوادارانش گاه و بيگاه سوژه مجادله بين خيلي از جريانات قکري هم شده است با ديدن مجموعه اين صحنه ها و يادآوري گذشته و تجربه دردناکم از جريان فدايي در دهه اول 60 همه مرا بر آن داشت تا با شهامت بگويم که بعد از 20 سال اقامت در خارج تازه دريافته ام که از يکسو چرا مجاهدين را اعضايشان از جان و دل پذيرا هستند و از سويي ديگر چرا چپهاي وطني داراي سازمان (پر مسلم است که من نيروهايي مانند توده و اکثريت را بخاطر اينکه در طول عمرشان هرگز به اپوزيسيوني در خارج پيوسته نبوده اند و مانند ديگر رفرميستها از جمله مشارکت و مجاهدين انقلاب اسلامي و ملي مذهبيها هميشه دخيلشان را به امامزاده اي از جناحي از رژيم ضد انقلابي حاکم بسته اند را در اين چهارچوب نميگنجانم) و حتي کمونيستهايي منفرد که همراه با استراتژي سرنگوني مجاهدين و در طيف جانبداران شوراي ملي مقاومت قرار ميگيرند و گاه و بيگاه نظراتشان را در رسانه ها ميشنويم و ميبينيم در مجموع به برخورد اين سازمان با نفراتش نمره منفي ميدهد کشف اين نکته و چرايي آن بعد از مراسم مهمترين دستآورد و تجربه اي بود که بعضي ابهامات را برايم روشن کرد اين نکات مهمترين ترين دريافتهاي من از سياست مجاهدين و تاکتيکهايش در استراتژي سرنگونيست به نظرم ميرسد که مجاهدين تنها نيرويي هستند که بطور جدي و حرفه اي و عملي در راه سرنگوني قدم برميدارند فقدان اين شاخصه در نيروهاي ديگر از جمله چپ که مبارزه براي سرنگوني را به تشکيل جلسات و سمينارها و کنگره ها و خبر رساني و پشتيباني مجازي و رسانه اي از جنبشهاي مختلف کارگري و دانشجويي و زنان و معلمان و کارمندان و هرجنبش اعتراضي توده اي خلاصه کرده اند (البته با آرزوي پيروي مردم بويژه کارگران از تحليلها و خطوطي که ارائه ميدهند ) آنقدر روشن است که اصلا نيازي به اثبات ندارد فقط کافيست که به زندگي رهبران اين جريانات نگاه کنيد تا ببينيد وقتي را که بايد صرف سرنگوني کرد چگونه با پرداختن به مسائل فردي و خصوصي مانند پرورش اولاد تحصيلکرده و رفتن مرخصي با دلدادگان يا رفقا و يا خانواده ميگذرانند که نقض آشکار بديهي ترين خلقيات و ويژگيهاي يک انقلابيست چيزي که هزاران مجاهد خلق را از اين اتهام بحق سياسي محفوظ ميدارد..
تمامي آنچه که چپ ايراني بدون ارزيابي علمي و صحيح از ارتباط مجاهدين با امپرياليسم تلقي و تحليل دارد گو اينکه بيان بخشي از واقعيتهاي موجود است ولي از آنجا که با يک ارزيابي شعارگونه که فقط اداي راديکاليسم را دارد گفته ميشود تا کنون ناموفق بوده و هست، من عميقا معتقدم که مجاهدين تنها نيرويي بوده و هستند که تا کنون برعکس لجنپراکنيهاي رژيم در درجه اول و بعد سلطنت طلبها گرفته تا همين چپهاي وطني که گاه و بيگاه مجاهدين را متهم به قرباني کردن اعضايشان با سياستهاي غلط ميکنند و بعضي ها هم کمپين نجات آنهم براي نجات جان انسانها اقدام کردند فقط يک دروغ فاحش را گسترش ميدهند چرا که برعکس، مجاهدين در بين تمامي نيروهاي اپوزيسيون گريخته از جهنم، نيروي منحصر به فردي هستند که تا کنون به اعضايشان بهاي لازم را داده و بيشتر از هر نيروي ديگري هواداران و اعضايش را از مهلکه کشتار رژيم نجات داده اند چيزي که متاسفانه بخش عمده چپ ايران يعني طيف فدايي متاسفانه و باز هم متاسفانه با پايينترين نمره در رفاقت سازماني رفوزه شده است سازمان چريکهاي فدايي خلق ايران اقليت که هم اکنون با نام فداييان اقليت فعاليت ميکند و نيمي از آنان نيز در سازمان ديگري بنام اتحاد فداييان خلق متشکل شده اند و نيزدر چند سازمان يگر با نام فدايي، داراي پرونده قطوري در کوتاهي براي نجات رفقاي همرزمشان از چنگال ارتجاع حاکم دارند در يک بررسي ساده سياست آنزمان اقليت در قبال رفقاي فعال تشکيلات درسرتاسر کشور باعث شد تا هزاران فدايي تنها به خاطر عدم توجه و ارزيابي غلط به زير شکنجه و زندان رفته يا اعدام شدند در صورتي که امکان انتقال اکثر آنها از جمله رفيق شهيد سعيد سلطانپور يا رفقاي خانواده بهکيش و و و...که ميبايستي با توجه و آگاهي کامل سازمان اقليت از ماهيت توده اي ها و اکثريتيها که همه هواداران و اعضاي چپ و به ويژه فدايي اقليت را مي شناختند و براي همه روشن بود که اطلاعاتشان را روزي به رژيم خواهند داد و در خوشبينانه ترين شکلش اگر آنها نخواهند از آنان بزور گرفته خواهد شد بايد و بايد از مهلکه خارج مي شدند و به کردستان انتقال ميافتند تا از نيروي آنها براي تقويت سازمان يا تشکيل ارتش خلق استفاده ميشد کاري که مجاهدين با نيروهايش کرد و البته که بخاطر گستردگي قربانيان بيشتري هم داد. متاسفانه من خودم يکي از اين قربانيان هستم که بخشي از جوانيم را به دليل اصرار سازمان در ماندن و فعاليت کردن در سياهچالهاي خميني گذراندم جالب اينکه هرگز هيچ پاسخي يا توضيحي يا حتي پرسشي از مسوول سابق گروهي از تشکيلات اقليت که با آن فعاليت ميکردام و هم اکنون در يکي از کشورهاي تاپ اروپايي ساکن است دريافت نکرده ام که چرا بدون اينکه در صدد انتقال ما از تهران بجاي امن باشد خودش را به کردستان رساند و نجات داد؟! خيلي جالب است که بدانيد اين به اصطلاح رفيق که عضو مرکزيت آنزمان و سردمدار انشعاب يک گروه کوچک فدايي نيز پس از فاجعه 64 است هرگز هيچ علاقه اي در راستاي تحقيق و پرس و جويي از بازماندگان يا رفقايي که زماني تحت مسووليتش بوده اند نشان نداده و اصلا برايش مهم نبوده که بر سرنوشت آنان يا خانواده هايشان چه آمده حتي با بازمانده اي مثل من که فقط در صدد اطلاع رساني بوده ام و نه چيز ديگري برخوردي غير کمونيستي داشته و اصلا به ايميلم حواب نداده است در حالي که در گروه ما تعدادي اعدام شدند و تعدادي هم زنداني و سپس آزاد شدند همين اطلاعات براي يک فدايي دلسوز مسوول ميتوانست حس همبستگي را نشان دهد متاسفانه اين ويژگي فداييان اپورتونيست اقليتي که بطور واضحتر خود را در فاجعه 4بهمن 64 با کشتن حد اقل 5 تن از رفقاي فدايي از جمله مسوول شاخه کردستان که به عباس پرولتر معروف بود نشان داد در خارج هم ادامه داشته است.
 در همان سالهاي اوايل اختناق در رابطه با فعاليتهاي گروه کوچک ما مي شد فقط با اشاره اين رفيق مسوول (که اگر لازم باشد نامش را افشا مي کنم) حد اقل براي جلوگيري از ضربه هاي بعدي عناصر شناخته شده گروه خودشان را حتي بدون کمک سازمان به کردستان امن برسانند تا از خطر دستگيري در امان بمانند و يا به محل ديگري منتقل شوند که ناشناخته بودند ولي خط سياسي ادامه کار بدون وجود مسوول فراري بود نه آنها فرار ما از خطر و پناه بردن به نقطه اي امن، اينرا هم بگويم که اقليت از ثروتمند ترين نيروهاي چپ ايران بود و بيشترين کمک مالي مردمي را کسب مي کرد و با قدرت مالي اي که داشت خيلي کارها در حفظ نيروهايش ميتواتست بکند که نکرد منجمله به هوادارانش براي گذران زندگي اي سياسي همراه با فعاليت که امکان کار برايشان فراهم نبود هرگز کمکي نميکرد براي مثال رفيق شهيد ايرج سليماني رابط تشکيلاتي اين گروه با شخص ياد شده که من بياد سالروز شهادتش پارسال زندگينامه اش را در صفحه ام گذاشته بودم و امسال هم ميگذارم در حالي دستگير و بعدا اعدام شد که بعلت نياز مبرم مالي براي گرفتن فقط 2 هزار تومان که پيش صاحبخانه داشت مجبور شد به منزلي که با آگاهي آنرا ترک کرده بود مراجعه کند وي از منافع سازماني و مارکسيسم در دادگاه دفاع کرد و فدايي وار اعدام شد. هدفم از بيان داستان گذشته و بخشي از مسابل آن دوران سازمان اقليت بعنوان بزرگترين سازمان انقلابي چپ و مقايسه آن با مجاهدين، يادآوري واقعياتيست که هر لحظه اش برايم با خون و زجر و شکنجه همراه بوده است زماني که ميبينم مراسم 18 ژوئن با عنوان پشتيباني و حمايت از اعضاي مجاهدين صورت ميگيرد و اينکه به باور من چپ ايران بعد از 32 سال بايد ياد بگيرد که تمام هستي خود و سازمانش را مثل مجاهدين براي حفظ اعضايش فداکند نه برعکس چرا که حفط نيرو مهمترين وظيفه يک سازمان جدي و انقلابيست امري که اينان به آن خيانت کردند و در نتيجه باعث پراکندگي و تشتت در بحشي بزرگي از جنبش تأثيرگذارفدايي شدند ببينيد آنها نتيجه بي عملي خودشان را با تحليل رابطه مجاهدين با امپرياليستها توجيه ميکنند آنها به شورا نمپيوندند که هيچ از قرباني شدن مجاهدين توسط رهبرانش گله ميکنند و در صدد کار حقوق بشري براي انتقال ساکنان اشرف بر مي آيند بدون هيچ توضيحي که خودشان با ياران و رفقاي خودشان چه کردند اين چپ هنوز براي قربانيان و شهداي سازمانيش براي ايجاد حتي يک آلبوم ليست شهدا و بزرگداشت آنان به توافق نرسيده است امري که به نظر من قضاوت عادلانه از سوي آنان در انتقاد آنها از مجاهدين را محدود ميکند. از ديد من رابطه مجاهدين با نمايندگان و سناتورها و مقامات امپرياليستي مشروع و قانوني و مجاز و اخلاقي و فقط در چهارچوب مذاکره براي رهايي و حفظ نيرو و اينکه که مجاهدين را چاره اي جز آن نبوده و نيست بوده است اينکه با زندانباناني به مذاکره بنشينند که هستي اعضايشان در کنترل ناعادلانه و غير انساني آنان است امري پسنديده و نيکوست بويژه اينکه مجاهدين از موضعي شايسته و برازنده يک سازمان انقلابي، سازماني که بر عکس خيلي جريانات ديگر با وفاداري به سوگندش در حفاظت از نيروها و اقدام عملي يراي سرنگوني تا مرز فدا شدن حفظ کرده و با اين اعتقاد بر سر ميز مذاکره نشسته است با تحليلي دقيق از شرايط حاکم بر منطقه و بين الملل نه هيچ چيز ديگر، چرا يک چيز ديگر هم هست و آن اينکه برعکس خيلي از جريانات که از سخاوت عمو سام بهره مند شده و يا درخواست بهره دارند درخواست مجاهدين رفع محدوديت و آزاد گذاشتن آنها براي مبارزه اي برحق و مشروع تا سرنگوني رژيمي است که مورد حمايت همين امپرياليستهاست بگذار چانه زني مجاهدين با امپرياليستها را براي حفظ انقلابيترين فرزندان خلق وابستگي و کرنشهاي بورژوازي قلمداد کنند حق هم دارند چنين تحليلي داشته باشند چون آنها برعکس نسل فدايي گذشته خود رفاقت را با پرونده سياهي که از گذشته خود با رفقايشان بر جا گذاشته اند به شيوه اي نو تعريف کرده اند فقط کافيست براي مثال تا بدانيد زماني که دلارهاي اهدايي دولت اتريش به کميته اي بنام سلطاتپور به مسووليت ناصر عليزاده در اتريش نفرات زيادي از همين اقليتي هاي اپورتونيست را از کردستان به اروپا منتقل ميکرد تعدادي از بهترين فداييان خلق بر اثر بي توحهي و عدم هشدار و حمايت عملي سازمان به جوخه هاي اعدام سپرده ميشدند يا وقتي از همين فداييان شکنجه ديده از سياهچال گريخته به اين کشور وارد ميشد چون در حيطه زنجيري باندبازي آنان قرار نداشت از همه چيز حتي کلاس آموزش زبان آلماني نيز بايد محروم ميشد. . 
هژموني جنبش و مجاهدين: براي شخص من آشکار است که هژموني کنوني جنبش اعتراضي سرنگوني طلب که هم اکنون دربست در کنترل مجاهدين است شريک نمي پذيرد و تقسيم نخواهد شد و بطور مسلم به شيوه کنوني هم ادامه نخواهد يافت مگر اينکه مجاهدين تصميم بگيرند تا ظرفيت تحمل يک اپوزيسيون منتقد داخل شورا را بين خودشان و اعضا و هوادارانشان مورد پذيرش رسمي قرار داده و آنرا برسميت بشناسند اينکار در دنياي متمدن يک برخورد دمکراتيک و فرهنگي مترقي سياسيست که به اتوريته مجاهدين در شورا صدمه اي نخواهد زد قبول کنيم که هزاران شرکت کننده در آکسيونهاي مجاهدين عناصر چپ هستند و نظرشان بيشتر با برنامه هاي اعلام شده خانم رجوي که بعنوان پلاتفرم عملي براي فرداي ايران اعلام شده است همخواني دارد تا اساسنامه اي که حدود 30 سال پيش با مقتضيات آنزمان نوشته شده و واژه غير قابل قبول و غير دمکراتيک جمهوري دمکراتيک اسلامي در آن گنجانده شده است اين جمله باعث شده تا هزاران ايراني از اين برنامه فاصله گرفته و بر عليه شورا لجنپراکني کنند اين وظيفه مبرم بايد بطور جدي در دستور کار جلسه بعدي شورا قرار گرفته و سريعا حذف شود. سالها اين توهم در من وجود داشت که مجاهدين از افراد غير مجاهد استفاده ابزاري مي کنند اما بعد ها به اين نتيجه رسيدم که کمونيستهاي داخل چهارچوب شورا که مسلما سازمان مهدي سامع ميتواند نقش مهمي را در آن داشته باشد بدون اينکه به حقوق دمکراتيک ديگر کمونيستهاي منفرد معتقد به آلترناتيو شورا لطمه وارد کنند همه با هم ميتوانند بعنوان يک فراکسيون چپ داخل شورا سياستهاي آنرا با استقلال بيشتر در کنار مجاهدين پيش ببرند و اين منطقي است که تا داشتن اين آلترناتيو فعلا به هژموني مطلق مجاهدين تن در دهند يا فراکسيون خودشان را ايجاد کند چون مجاهدين راه عدم همکاري را هم بازگذاشته که البته افرادي مثل من حاضرند براي تسريع در سرنگوني رژيم در صورت تشکيل نشدن اين فراکسيون چپ، هژموني مجاهدين را تا سرنگوني بپذيرند ضمن اينکه ايجاد يک فراکسيون چپ در ائتلاف شورا را دايم و آشکارا مطرح و براي آن تلاش کنند البته که خارج شدن از دايره ائتلاف شورا به دليل عدم وجود آلترناتيو ديگري سياست غلطيست و به نفع رژيم تمام ميشود پس تا گذر از اين مراحل من باورم اين نيست که از تصميمات مجاهدين با توجه به کار شبانه روزي و تلاش حرفه ايشان براي پيشبرد امر سرنگوني پشتيباني نکنيم مجاهدين در مبارزه براي سرنگوني هرگز از طرف هيچ کمونيست با وجداني تنها نخواهد ماند. .
در انتها به نظر من سياسي ترين و با شکوهترين صحنه اپيزود پيروزي مجاهدين در اين روز قرار گرفتن مريم رجوي در ميان مادران قهرمان: عزيز همه خلقهاي ايران مادر رضايي هاي شهيد و مريم صارمي همسر سمبل زندانيان سياسي پيشرو اخير بود که در واقع مبارزه ضد ديکتاتوري مجاهدين را در دو ديکتاتوري شاه و شيخ نمايندگي مي کرد زندانياني که با شهادتشان باعث تهييج هزاران انساني شدند که از خاموشي به صحنه آمدند وخروششان خيلي در سطح جامعه ملموس بود.