جنايت عليه بشريت عليه مجاهدان ليبرتي، آن روي سكه هزار اعدام در سال جاري است كه همه باندهاي اين رژيم در آن سهيم هستند. روحاني به عنوان رييس جمهور و رييس شوراي عالي امنيت اين رژيم در اين جنايت عليه بشريت مسئوليت مستقيم دارد.
مريم رجوي، با درود به شهيدان و مجروحان سرفراز حمله موشكي هفتم آبان كه مظاهر بارز پايداري ستايشانگيز ملت ايران براي سرنگوني فاشيسم ديني و كسب آزاديهستند، گفت: به طور رسمي و حقوقي، دولت عراق و سازمان ملل كه با امضاي يك يادداشت تفاهم از پايان سال2011 چهار سال است كمپ ليبرتي را به عنوان يك «محل موقت انتقال» تشكيل داده اند، بايد پاسخگو باشند. اما مانند شش حمام خون قبلي در اشرف و ليبرتي، عوامل رژيم ايران در حكومت عراق مسئوليت مستقيم حمله را بر عهده دارند و ايالات متحده و سازمان ملل از اين واقعيت به طور كامل مطلعند. وي تأكيد كرد موشكباران پناهندگاني كه هيچ سلاح و سپر دفاعي ندارند، با هر تعريفي جنايت عليه بشريت است و مسئولان آن بايد به عدالت سپرده شوند. در شرايطي كه رژيم آخوندي به ناگزير از بمب اتمي يك قدم عقب نشيني كرده و با مخاصمات دروني فزاينده مواجه است، در سوريه پي در پي شكست مي خورد و سركردگان پاسداران يكي پس از ديگري به هلاكت مي رسند و در حاليكه روحيه اعتراض و مقاومت در جامعه ايران بالاتر گرفته است، خامنهاي براي بقاي رژيمش به شدت نيازمند چنين جنايتهايي است. اما اين رژيم از سرنگوني محتوم كه خواست مبرم مردم ايران است گريزي ندارد و شهيدان و مجروحان ليبرتي، فديههاي مردم ايران در دوران سرنگوني استبداد ولايت فقيهاند. جنايت عليه بشريت عليه مجاهدان ليبرتي، آن روي سكه هزار اعدام در سال جاري است كه همه باندهاي اين رژيم در آن سهيم هستند. روحاني به عنوان رييس جمهور و رييس شوراي عالي امنيت اين رژيم در اين جنايت عليه بشريت مسئوليت مستقيم دارد. او در روز 9 شهريور با تروريست خواندن مجاهدين و تصريح بر اينك ه «هر كجا لازم باشد «با همه توان و امكان عليه تروريسم اقدام خواهيم كرد» براي چنين جنايتهايي زمينه سازي مي كرد. در ماههاي اخير با حضور مزدوران اعزامي وزارت اطلاعات به ليبرتي، رژيم آخوندي در حال تدارك يك جنايت ديگر بود و مقاومت ايران طي دهها نامه، اطلاعيه، ملاقات و تماس تلفني به مقامهاي ملل متحد و دولت آمريكا هشدار داد. خانم رجوي با ابراز تأسف از اينكه دولت آمريكا و ملل متحد تاكنون به تعهدات رسمي و مكتوب خود در قبال ليبرتي عمل نكرده اند خواستار تضمين و تأمين امنيت ساكنان ليبرتي از سوي ملل متحد و امريكا و اقدام فوري براي خارج شدن پرونده و مديريت ليبرتي از دست افراد وابسته به رژيم ايران شد. وي افزود وقتي ليبرتي تحت كنترل قاتلان اشرفيهاست و مجاهدين در بنگالهاي به شدت آسيبپذير به سر ميبرند و حتي تي والهاي بنگالها برده شده است و كلاهها و جليقه هاي حفاظتي ساكنان را به آنها نمي دهند، چگونه اين كمپ ميتواند در برابر حملات موشكي كه بارها تكرار شده، در امان باشد. دبيرخانه شوراي ملي مقاومت ايران
حمله جنایتکارانه و موشک باران وحشیانه زندان لیبرتی توسط رژیم پلید آخوندی وعواملش در دولت عراق که منجر به شهادت 23تن از فرزندان دلیر مجاهدمان و مجروح شدن شمار زیادی ازآنها گردید و وجدان جهانیان را برانگیخت، قلب همه ما را بدرد آورد. مشخص است که آخوندهای زهر خورده ودرمانده در برابر دشمن اصلی وهماورد جدی خود و برای سرپا نگهداشتن نیروهای سر خورده و روحیه باخته اشان دست به چنین جنایاتی یازیده اند. وگریزی برای رژیم روبه زوالش نخواهد یافت . ما دراین ماه محرم، هم زبان با زینب کبری علیها سلام به او میگوییم، ای یزید دوران، ما در صحنه های شهادت فرزندانمان و به آتش کشیدن خیمه های آنان در سرزمین حسین جز افتخار وسرفرازی چیزی نمی بینیم . ای یزید، گویا پیام مجاهدان لیبرتی در عاشورای حسینی که فریاد میزدند «بشنو ای یزید، مرگت در رسید» را شنیدی که این چنین هراسان به هر جنایتی متوسل می شوی . به این خاطر بازهم همزبان با حضرت زینب بتو یزید دوران میگوئیم ...” زود باشد که آرزو کنی دستانت می شکست و زبانت لال میشد و به چنین جنایات ناشایسته ای دست نمیزدی.» ما از طرف مادران شهیدان مجاهد خلق، جنایت زبونانه خامنه ای وعواملش در عراق را علیه مجاهدین محصور در زندان لیبرتی محکوم میکنیم . ما همچنین سازمان ملل متحد و دولت آمریکا را که با پشت پا زدن به همه تعهداتی که رسما داده اند تماشاگر استمرار این جنایات هستند و گامی جدی برای پایان دادن به آن بر نمیدارند را مسئول و پاسخگو میدانیم. ما این شهادت های جانسوز را به خواهرمریم ومسعود عزیز که جگرگوشه هایشان اینچنین آماج تیر دشمنان خدا وخلق قرار میگیرند تبریک و تسلیت میگویم . ما ضمن همدردی و همراهی با همه فرزندان مجاهدمان و بویژه برادر مجاهد مهدی ابریشمچی که برادرش فرمانده دلاور حسین ابریشمچی در زمره این شهداست بر ادامه راه این شهیدان تا به آخر سوگند یاد میکنیم. از طرف مادران شهدای مجاهد خلق: عزیز رضائی 8 آبان 94
بار ديگر دست جنايتکار رژيم پليد و آدمکش ملايان، در کار جنايت ديگري شد و شماري ديگر از آزادگان و شريفترين و مقاومترين فرزندان اين ميهن ستمديده را به خاک خون کشيد و بار ديگر سازمان ملل و دولت مماشاتگر آمريکا که ميبايست مطابق قرارداد و توافقات بين المللي خود،به تعهدات خود عمل کند، در بي عملي و تعلل موجبات جنايت ديگري را فراهم ساخت. اگر اين رژيم آدمکش،امروزه بعنوان پدر خوانده تروريسم و قتل و کشتار مردم منطقه شناخته ميشود و از سفاکان و جنايتکاراني همچون بشاراسد و يا نظاير آنها در عراق (مالکي و ...) و يا در لبنان و يمن و ... با تمام قوا و از جيب و به هزينه مردم ايران دفاع ميکند ... همه و همه به خاطرعدم مشروعيت مردمي در داخل مرزهاي خود است،که به وسطه آن بيش از ۶۰ بار به دليل انبوه اعدامها، کشتار و شکنجه، سرکوب و نقض اوليهترين حقوق مردم ايران، در سازمان ملل محکوم شده است.پر واضح است که براي اعمال اين سرکوب و ارعاب در داخل و در منطقه ... پيش و بيش از هر کس ديگر، اصليترين خطر و تهديد براي موجوديت خود، يعني پيشقراولان مقاومت مردمي در برابر خود را هدف موشکهاي کينه توزانه خود قرار دهد... و لاجرم اين وظيفه و مسئوليت همين اصليترين و جدي ترين نيروي مقاومت است که با مقاومت و ايستادگي (اگر چه پر هزينه!!!) نقاب از چهره اين هيولاي آدم کش برداشته، کساني را که در حال بزرگ کردن چهره اين هيولا و ابليس روحاني نما، هستند و يا عافيت جويانه بدان تن ميدهند را به مردم ايران معرفي کنند و در گام بعد به همه دولتهاي مماشاتگر، يادآور شوند، که اين کشتارها، جنايت و غيره صريحا (چه در ايران و چه منطقه) روي ديگر سياست مماشات و دعوت کردن اين هيولاي خونخوار به بازي صلح و دوستي است. درود و سلام بر ۲۳ شهيد قهرمان مقاومت سترگ ايران، کساني که در شرايط پيچيده و مه آلود جهاني و منطقهاي، راه را از بيراهه تشخيص داده و در تيرگي و غوغاي استبداد و استعمار و عافيت جويي مبتذل روشنفکرانه، پيامبرگونه، تابلوهاي جهت نماي حقيقت و آزادي شدند. راهشان پر رهرو باد. اسامي بترتيب حروف الفبا تا اين لحظه عبارتند از: فريد آزموده حسن آشتياني رضا اکبري منفرد بهزاد ترحمي ايرج حاتمي ماشاالله حائري خالد حرداني رسول حرداني امير دوربين قاضياني شاهين ذوقي تبار سعيد شيرزاد مسعود عرب چوب دار عليرضا فراهاني آيت الله سيد حسين کاظميني بروجردي صالح کهندل عليرضا گلي پور سعيد ماسوري علي معزي پيروز منصوري. جمعه هشتم آبانماه ۱۳۹۴
روز پنجشنبه ساعت ۷:۴۰ دقیقه به وقت محلی كمپ لیبرتی در عراق که اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران در آن مستقر هستند مورد حمله موشکی مزدوران رژيم زهر خورده آخوندي قرار گرفت. دبيرخانه شوراي ملي مقاومت ايران با انتشار اطلاعيه هاي پي در پي در باره اين حمله سنگين و جنايتكارانه از شلیک۸۰ موشک به درون كمپ خبر داد كه از حفاظت لازم برخوردار نيست. تاكنون ۳ ۲ نفر از مجاهدين ساكن اين كمپ به شهادت رسيده و شماري نيز به شدت مجروح گرديده اند. در اين حمله جریان برق در كمپ قطع شده و کاروانهای محل سكونت ساكنين دچار آتش سوزی شده که ساكنين با حد اقل امكاناتدر تلاش برای خاموش ک ردن آتش بودند. کمیساریای عالی پناهندگان مللمتحد حمله موشکی به کمپ لیبرتی در عراق را قویاً محکوم كرد. آنتونیو گوترز کمیسر عالی پناهندگان مللمتحد گفت: «این اسفناکترین اقدام است و من بهشدت نگران آسیبهای وارد شده به کسانی هستم که در کمپ لیبرتی زندگی میکنند، باید همچنان تمامی تلاشها را برای مجروحان و مشخص کردن و حسابرسی از مسئولان این حمله بهکار گرفت.» جان کری وزیر خارجه آمریکا نيز با صدور بیانیهای حمله موشکی به لیبرتی را قویاً محکوم کرد. در بیانیه وزیر خارجه آمریکا آمده است: ایالات متحده حمله وحشیانه و بیمعنای تروریستی به کمپ لیبرتی را که منجر به جان باختن و مجروح شدن ساکنان کمپ شد قویاً محکوم میکند. ما به خانوادههای قربانیان تسلیت میگوییم و امیدواریم مجروحان به سرعت بهبود یابند. ما با مقامهای ارشد عراقی در تماس بودهایم تا تضمین کنیم دولت عراق همه پشتیبانی پزشکی و اضطراری ممکن را به قربانیان ارائه کند. ما همچنین از دولت عراق میخواهیم مطابق التزاماتش تحت توافق 25دسامبر 2011با ملل متحد، حفاظت بیشتری برای ساکنان کمپ فراهم کند، عاملان را پیدا کند و آنها را بهخاطر این حمله مورد حسابرسی قرار بدهد. ما در حال مشاوره با دولت عراق هستیم تا ابعاد کامل این حمله ناموجه را مشخص کند. خانم مریم رجوی حمله موشکی سنگین به لیبرتی را بهشدت محکوم کرد و گفت: بهطور رسمی و حقوقی دولت عراق و سازمان ملل که با امضای یک یادداشت تفاهم از پایان سال 2011 تا کنون چیزی تحت عنوان تی.تی.ال ـ مکان ترانزیت موقت ـ ساختهاند باید پاسخگو باشند. اما به نظر ما مانند شش حمام خون قبلی در اشرف و لیبرتی عوامل رژیم ایران در حکومت عراق مسئولیت حمله را برعهده دارند و ایالات متحد و سازمان ملل هم به خوبی بر این حقیقت آگاهی و اشراف دارند. خانم رجوی افزود: ما از قبل پیوسته در این باره هشدار داده بودیم و اخیراً هم 26 نماینده کنگره آمریکا و 32 شخصیت برجسته سیاسی و نظامی آمریکایی و همچنین 70 نماینده پارلمان فرانسه در این زمینه به دولت آمریکا، مللمتحد و اتحادیه اروپا نسبت به مسئولیتشان در این زمینه هشدار داده بودند. اين حمله جنايتكارانه بي شك بدون هماهنگي با دولت عراق نبوده و مسئوليت حفاظت از ساكنين كمپ ليبرتي برعهده سازمان ملل و دولت آمريكا مي باشد كه تا كنون در حفاظت و جلوگيري از اينگونه حملات جنايتكارانه هيچ گونه اقدامي عملي نكرده اند. عكس شهدا برگرفته از فيسبوك بگونه مي باشد.
ستار بهشتي جوانمردي آزاد و با شرف بود در دفاع از حق و حقيقت در زير شكنجه دشمنان ايران و ايراني به شهادت رسيد. در سالگرد شهادت اين فرزند دلاور ايران زمين مادر قهرمانش گوهر عشقي به شرکت در مراسم بزرگداشتش فراخوان داد. بنابه خبرهاي منتشره این مراسم قرار است روز پنجشنبه 7آبان 94 بر مزار ستار بهشتی در رباط کریم برگزار شود. چند روز پيش هم سالگرد شير دْخت قهرمان ايران زمين ريحانه جباري بود كه به دست شقاوت پيشه گان اعدام شد. شماري از مادران شهدا از جمله مادر ستار بهشتي نيز در اين مراسم شرك داشتند. مادر ستار در حالی که عکس پسر شهیدش را در دست داشت چون هميشه جوشان و خروشان گفت: ”من سه ساله ساعت 5 صبح میرم سر خاک ستار و 8 شب برمیگردم ، من صدای ستار هستم ، ستار سرپرستم بود ، پرستارم بود ، بچه ی منو زیر شکنجه کشتن ، من از هیچی و هیچکسی نمیترسم ، آقای ماموری که الان اینجا هستی ، از بازوی خودت نون بخور نه از کشتن جوونای ما ، من دو سال افتخاری مرده ها رو شستم به امید اینکه یه روز جنازه ی بچه ام رو خودم بشورم .... ”من آرام نخواهم نشست، او همه چیز من بود. تازمانی که زنده باشم، کنار ستارم با اینکه ناراحتی قلبی دارم افتخار میکنم که مادر ستارم، ترس هم ندارم، ستار عشق منه... . فکرنکنید، که مادر ستار از کسی میترسه، نون از بازوی خودتان بخورید، نه از خون اینها.“.. سه سال پيش در چنين روزهائى در وبلاگي به اسم شهاب آزادي كلماتي نقش بست من سكوت نميكنم حتي اگر قرار به رسيدن لحظه مرگ من باشد.” هزاران ستار در ميهن ما به دست رژيم شقاوت پيشه خميني به شهادت رسيده اند و خانواده هاي اين شهيدان و همه مردم ايران مي توانند به خونخواهي فرزندانشان برخيزند. اين آخرين كلام وآخرين انتخاب ستاربهشتي بود انتخاب وجمله اي كه در دل تاريخ ميهن جاودانه شد و مشعلي فرا راه آيندگان. بعداز آن بود كه پليس فتا او را باخود برد جسم ستار را برد، ستار با بدني كوفته وزخمي وارد بند 350شد و با فروتني و هيجان به شهيدغلامرضا خسروي هوادار سازمان مجاهدين كه درتاريخ 11خرداد93اعدام شد) گفت: ”فقط يک روز اينجا هستم، فردا ميبرندم، قاضي برايم ۱۰ روز ديگر بازجويي دراختيار پليس فتا نوشته“، ستار ادامه ميده: ”دروبلاگم اززندانيان سياسي اوين و گوهردشت (رجايي شهر) دفاع کردهام به ويژه از محکومين به اعدام بسيار ياد کردهام، چه خوب شد که چهرههاي آشناي شما را از نزديک ديدم، کاش گوهر دشتيها را هم ميديدم، همهتان را دوست دارم“. ستار ادامه ميده: خيلي شکنجه شدم، آويزانم کردند، بهسر و شکمم ميکوبيدند، فحش و توهين و ضربوشتم بود که ميباريد درحالى که دستبند قپانى به من زده بوده و روى زمين رهايم کرده بودند بازجو پا روى سرم گذاشته و به مادر و خواهرم فحاشى مى کرد. دست و پايم را به صندلى بسته بودند و بازجو با مشت و لگد به جانم افتاده بود بازجو صراحتا بهم گفت: مى کشمت و نمى گذارم زنده از اينجا بيرون بروى، حتى نمى گذارم جنازهات به دست مادرت برسد، تنها راهى که مى توانى از اينجا بيرون بروى و دوباره مادرت را ببينى همکارى با من است و اينکه آن چيزى را که من مى خواهم بگويى و بنويسى. ستار به زخم روى گردناش اشاره ميكنه و ميگه به دليل استفاده از شوک الکتريکى اينطور شده ،تمام بدنم درد مي کند و ادرارم هم خوني شده. قراره فردا به پليس فتا ببرنم، بگيد چکار کنم که زير شکنجه طاقت بياورم، به مادرم گفتهام که اگر من شهيد شدم، غصهدار نباشيد و افتخارکنيد“ اندکی بعد ستار را صدا میزنند و دیگر او برنگشت لبخند بر لب زیر شکنجه شهابی شد جاودان همانطور که نوشته بود کشتن او در زیر شکنجه باعث شد بزودي بساط ظلم شما بر سرتان فرو خواهيد ريخت او خودش نوشته بود بدانيم يكبار بدنيا ميائيم و يكبار ميرويم ولي چه خوب است در اين يكبار با شرف زندگي كنيم و با عزت بميريم. اینچنین بود که ستار بهشتی شهابی شد برای آزادی و تا تحقق آزادی میهن و برچیده شدن بساط ظلم حاکمان کنونی پرتوش روشنای راه مبارزان و ازادیخواهان است. در سالگرد شهادتش به خونخواهي او و صد هزار ستاره برخيزيم و فرياد بر آوريم : ”چرا زندانيان سياسي در ايران، زجركش يا حلقآويز ميشوند و جهان خاموش است؟ چرا نوجوانان در ايران اعدام ميشوند و جهان نسبت به آن ساكت است؟ امروز در در زندانهاي سراسر كشور، تعداد زيادي از هموطنان بيدفاع ما مخفيانه اعدام ميشوند. و چند هزار نفر زير حكم اعدام قرار دارند. به مادران و پدرانشان فكر كنيم و به همسران و بچههايشان كه روز و شب در چه اضطرابي زندگي ميكنند. به زناني فكر كنيم كه براي پرداخت ديه و نجات همسرانشان از اعدام، كليههاي خود را ميفروشند... كساني كه بر اين همه نقض حقوق بشر ايران چشم ميپوشند، شرم كنند. شكنجه و اعدام بايد متوقف شود. اين خواست همة مردم ايران است. ”اين خواست عمومي را فرياد بزنيم و به دولتهاي غرب بگوئيم ” سكوت و بيعملي نسبت به اعدامها و جنايتهاي فاشيسم ديني را كنار بگذاريد و مقاومت مردم ايران براي آزادي را محترم بشماريد.”
توصيف زندگي يك فرد، بويژه اگر آن فرد كسي باشد كه خيلي عزيز است، هرگز كار سادهاي نيست. علي معزي يك زنداني سياسي در ايران، پدر من است ومن هر لحظه كه ميگذرد نگران از دست دادن او هستم. پدر من تجربه زندان ملايان را قبل از ا ينكه من به دنيا بيايم لمس كرد. در سال 1980 هنگامي كه ديكتاتوري مذهبي فعلي زمان امور را در دست گرفت، پدر من دستگير شد و مورد شكنجه قرار گرفت. او در ميان كساني بود كه در مخالفت با حكومت استبدادي ايستادگي كرد و بهاي ايستادگي خود را با تحمل سالها شكنجه در زندانهاي رژيم پرداخت. پدر من تحصيل كرده دانشگاه كرج در رشته كشاورزي بود، او بجاي اينكه بتواند حاصل تحصيلات خود را در خدمت به مردم صرف كند، در مقاطع مختلف عمر خود را در پشت ميلههاي زندان سپري كرد. اين حكومت همه را مجبور كرده است كه به مشاغل نا مطلوب و غير حرفهاي روبياورند.ژ در واقع تحصيلكردههاي ما به زندان انداخته ميشوند و دزدان و جنايتكاران بر مردم حكومت ميكنند. پدر من يك زنداني سياسي با تهديد فوري روبروست پدر من يك زنداني سياسي با تهديد فوري روبروست من به ياد مياورم كه موقعي كه بچه بودم از او سئوال كردم «چه اتفاقي براي زانويت افتاده است؟» او در پاسخ گفت «مورد ضرب يك گلوله قرار گرفته است». هنگاميكه من بزرگ شدم متوجه شدم كه او در ژوئن سال 1981 در يك تظاهرات مسالمت آميز شركت كرده بود و هنگاميكه قصد فرار از پاسداران رژيم را داشت، زانوي او مورد اصابت گلوله قرار گرفته است. او دستگير شده و ساعتها مورد شكنجه قرار گرفته بود. آن موقع، پدر من حدود 26 سال ، هم سن فعلي من، سن داشت. علائم شلاق شكنجه گران هنوز بر پاهاي او و بر پشت او نمايان است. در طول دوران كودكي براي من تصور اينكه والدينم دستگير شوند، به مثابه يك كابوس بود، اما يكروز من تصميم گرفتم خودم در مقابل اين حكومت بايستم. من ايران را به قصد عراق و به مقصد كمپ اشرف كه محل استقرار هزاران پناهنده ايراني بود، ترك كردم. محلي كه تنها اميد براي تحقق دمكراسي براي ايران بود. من به ياد ميآورم در لحظات آخر ترك ايران به چشمان پدرم خيره شدم و از او سوال كردم كه آيا هرگز دوباره او را خواهم ديد.. درست بعد از يكسال از آمدن من و خواهرم به كمپ اشرف مطلع شديم كه پدرمان دستگير شده است. به چه گناهي؟ در رژيم قرون وسطايي ايران شما بدون ارتكاب هيچگونه جرمي دستگير ميشويد. اين بار جرم پدر من حضور من و خواهرم در كمپ اشرف بود. او در نوامبر ۲۰۰۸ در شهر كرج دستگير شد و متهم به سفر به اشرف و تبليغات عليه رژيم شد. تحت شكنجه هاي شديد آنها او را به سلول انفرادي منتقل كردند. آنها از او خواستند تا عليه دختران خود توطئه كند اما پدر من اين را رد كرد. او همواره در برابر تهديد هاي آنها مقاومت كرده است حتي بعد از آنكه مبتلا به بيماري سرطان تشخيص داده شد. او به مدت دو سال زنداني و در نوامبر ۲۰۱۰ آزاد شد. او طعم آزادي را به مدت فقط هفت ماه چشيد. در ژوئن ۲۰۱۱، وزارت اطلاعات به خانه خانوادگي من يورش برد و پدر من را دستگير و او را به مكان نامعلومي منتقل كرد. او همين اواخر بعد از انجام جراحي به دليل بيماري سرطان از بيمارستان مرخص شده بود. براي سه ماه طولاني ما هيچ خبري از محل نگهداري او نداشتيم. مادربزرگ پير من هر روز به زندانهاي مختلف رفت تا در باره محل نگهداري پدرم اطلاع به دست بياورد. بعد از ماهها، من فهميدم كه پدرم به دليل حضور در مراسم بزرگداشت محسن دكمه چي، يك زنداني سياسي فوت شده، توسط وزارت اطلاعات شكنجه شده است. تعجب نكنيد؛ در ايران حتي شركت در مراسم بزرگداشت وفات يك زنداني سياسي يك جرم محسوب ميشود. اما جرم واقعي پدر من عميق تر از اينها بود. دولت به دليل امتناع پدر من از سكوت و پذيرفتن اتهامات آنها به دنبال انتقام از او بود. آنها اين انتقام را پوشش قانوني قرار دادند و به طور رسمي براي او اتهام "اقدام عليه امنيت ملي" نوشتند. قاضي پرونده پدر من هيچ چيزي در باره قانون نميداند و فقط آنچه كه توسط وزارت اطلاعات به او ديكته ميشود را توليد ميكند. طي هفت سال گذشته، پدر من نه يكبار بلكه چهار با محكوم شد. هر بار او از شركت در دادگاه ها به دليل فقدان مشروعيت و پروسه قضايي عادلانه امتناع كرد. هر بار دژخيمان او را مورد ضرب و جرح قرار دادند و به زور به دادگاه بردند. آنها با ناديده گرفتن اين واقعيت كه او در پايان دوره زندان خود بود او را به دو سال زنداني ديگر محكوم كردند. اتهامات مستمر است در سپتامبر 2015 آنها او را به ارسال پيامي كه از جانب وي در خارج زندان براي يادبود از دست رفتن جان 52 تن بدست دولت در دوسال پيش، خوانده شود، متهم كردند به دليل ايستادگي و مقاومت پدر من، اين دادگاهها احتمالا دوران محكوميت او را افزايش خواهند داد. علاوه بر سرطان ، پدرم از بيماريهاي ديگري نيز رنج ميبرد و برخي از آن بيماريها او را تا مرز مرگ بردهاند. او نه تنها از رسيدگيهاي درماني محروم بوده است، بلكه مسئولان زندان به او گفتهاند كه او را در زندان نگاه خواهند داشت تا مرگ او فرا برسد. اگر چه داستان من در اينجا به انتها ميرسد، اما اين پايان زجر و شكنجه پدرم و ديگر زندانيان سياسي نيست.
روز سه شنبه 5 آبان (27اكتبر) مريم رجوي، در كنفرانسي در مجلس ملي فرانسه تاكيد كرد نقض سيستماتيك و وحشيانه حقوق بشر در ايران آن روي سكه صدور تروريسم وبنيادگرايي توسط اين رژيم است كه خاورميانه را به پرتگاه جنگ كشانده است. منطقة خاورميانه نيازمند صلح و آرامش است و اين تنها با تغيير رژيم ايران امكان پذير است كه كليد آن در دست مردم و مقاومت ايران است. وي افزود مراوده با فاشيسم ديني حاكم بر ايران و رييس جمهور آن از يك سو مانع تغيير در ايران و عليه دموكراسي و حقوق بشر است و از سوي ديگر به ضرر صلح و آرامش در منطقه است و به افراطي گري سوخت مي رساند. سرمايه گذاري اقتصادي بر روي اين رژيم رو به سقوط هم سرابي بيش نيست. در اين كنفرانس كه به دعوت كميتة پارلماني براي ايران دموكراتيك و به رياست دومينيك لوفور عضو مجلس ملي تشكيل شد شماري از نمايندگان همچون برونو لوقو رئيس گروه سوسياليست، ميشل ترو، استفان سنت آندره، مارتين كاريون كوورور، پير آيلاگاس، ژان پاتريك ژيل، ژان لاسال، كاترين كره و همچنين سناتور ژان پير ميشل شركت و تعدادي از آنها سخنراني كردند. نذير حكيم، دبير هيأت سياسي ائتلاف انقلاب سوريه، دكتر آلخو ويدال كوادراس، نايب رئيس سابق پارلمان اروپا و پرزيدنت كميته در جستجوي عدالت طاهر بومدرا ، رئيس سابق حقوق بشر ملل متحد در عراق و مسئول پرونده كمپ اشرف در ملل متحد از ديگر سخنرانان اين كنفرانس بودند. كميته پارلماني براي ايران دموكراتيك در كنفرانس اعلام كرد 70 نماينده مجلس ملي از احزاب مختلف در بيانيه يي از دولت فرانسه خواستند كه روابط ديپلوماتيك خود را با ايران به بهبود وضعيت حقوق بشر و توقف اعدام و آزادي زندانيان سياسي و احترام به آزاديهاي دموكراتيك مشروط كنند. آنها معتقدند ايران دموكراتيك يك شرط اساسي براي ثبات منطقه است و براي اين منظور بايد از مقاومت ايران و برنامه 10 ماده يي خانم مريم رجوي براي يك ايران دموكراتيك، غير هسته يي و مبتني بر جدايي دين از دولت و برابري زن و مرد حمايت نمود. خانم رجوي با اشاره به اعتراف اخير رفسنجاني كه رژيم آخوندي پروژه اتمي را با هدف بمب سازي راه اندازي كرده و خودش و خامنه اي شخصا آن را دنبال مي كرده اند، گفت: اين رژيم به ناگزير به توافق اتمي تن داده و براي جبران اين عقب نشيني، سياست ستيزهجويي بيشتر در پيش گرفته است. افزايش سرسام آور اعدامها، تشديد جنگ افروزي در سوريه و ادامه محاصره و سركوب پناهندگان ايراني در كمپ ليبرتي نمونه هايي از اين سياست است. مريم رجوي - سخنرانی در کنفرانس در مجلس ملی فرانسه: آزادی در ایران، کلید بحران و راه مقابله با بی ثباتی منطقه
- اهميت كليدي حقوق بشر و آزادي مردم ايران در سياست در قبال ايران در خاورمیانه -حیات سیاسی رژيم ايران، روی دو پایه بنا شده است، نقض حقوق بشر در داخل و صدور تروریسم و جنگ در منطقه رئيس كميتة پارلماني براي ايران دموكراتيك، آقاي دومنيك لوفور نمايندگان محترم خانمها و آقايان از تلاشهاي كميتة پارلماني براي ايران دموكراتيك كه برگزاركنندة اين جلسه است، سپاسگزاري ميكنم. تحولات يك سال اخير چه در ايران چه در منطقه، اثبات كرد كه توجه اين كميته به مسأله ايران، ابتكار ارزندهيي بوده است. موضوع سخنان من در اين كنفرانس، اهميت كليدي حقوق بشر و آزادي مردم ايران در سياست در قبال ايران در خاورمیانه است. در واقع حیات سیاسی رژيم ايران، روی دو پایه بنا شده است، نقض حقوق بشر در داخل و صدور تروریسم و جنگ در منطقه.
ماشين شوم برنامهريزي شده دولتي در شرايط كنوني، سركوب و اختناق، جنگ وحشيانة ملاها عليه جامعة ايران است. اين واقعيت به خصوص در اعدامهاي جمعي و خودسرانه ديده ميشود كه به قول عفو بينالملل «يك ماشين شوم برنامهريزي شدة دولتي براي قتلهاي بدون محاكمه در مقياس انبوه» است. ميانگين اعدامها در دوره روحاني به حدود 1000 اعدام در سال رسيده. اين بالاترین ركورد رژیم در ربع قرن اخير بوده است. به علاوه چند هزار نفر در زندانهاي مختلف ايران زير حكم اعدام قرار دارند. اين اعدامها، بيثباتي رژيم را بيان ميكند. رژيمي كه از كنسرت و تئاتر احساس تهديد ميكند، متزلزل است. رژيمي كه جوانان وبلاگر، شاعر، كاريكاتوريست، خبرنگار، و فيلمساز را زنداني ميكند، لرزان است. سه خطاي اساسي غرب با وجود اين امروز در بسياري كشورهاي غربي بر اثر عوامل مختلف بهخصوص منافع اقتصادي تبليغات و شانتاژ رژيم ملاها، بعضيها يك ديدگاه اشتباه درباره اين رژيم دارند اين ديدگاه از سه خطاي اساسي تشكيل شده: نخست اين كه تروريسم و نسلكشي و جنگافروزي ملاها در منطقه را قدرتمندي اين رژيم تلقي ميكند. ديگر اين كه تصور ميكند رژيمي كه مهمترين عامل بيثباتي و ناامني منطقه است در عين حال ميتواند همكاري براي امنيت منطقه باشد و سوم اين كه بر عوامل تغيير در ايران چشم ميپوشد تشديد ستيزهجويي پس از توافق اتمي اجازه بدهد به اختصار چند نكته را مورد بحث قرار دهم: توافق توافق اتمي 23تيرماه، بيشك، يك نقطه عطف است. اما اگر رژيم در موقعيت قدرتمندي بود، هرگز به توافق اتمي تن نميداد. زيرا برنامة توليد بمب اتمي همواره يك مؤلفه قدرت ولايتفقيه بوده است. رفسنجاني كه از روز اول نفر شماره 2 اين رژيم بوده، به گزارش خبرگزاري رسمي حكومتي ديروز اذعان كرد كه رژيم آخوندي پروژة اتمي را از اول با هدف بمبسازي راه اندازي كرده و هيچگاه اين ايده را رها نكرده و خودش و خامنهاي رهبر رژيم شخصا اين موضوع را دنبال ميكردهاند. بنابراين توافق مزبور را رژيم تحت اجبار پذيرفت. اين توافق باعث تضعيف تماميت رژيم شده و آن را دچار يك تناقض شديد كرده. به همين دليل هفته گذشته خامنهاي به ناگزير توافق را تأييد كرد. همزمان، راههاي دور زدن آن را نيز براي خود باز گذاشت. پس از اين توافق رژيم توان رو آوردن به رفرم ندارد. به عكس، براي جبران عقب نشيني نسبي از برنامه اتمي به سمت ستيزهجويي و جنگ طلبي بيشتر حركت ميكند. هنگامي كه آخوند خاتمي رئيس جمهور شد، برخيها به اين توهم دامن ميزدند كه فاشيسم ديني اصلاح ميشود. اما آن تجربه شكست خورد. حالا همان شكست در مورد آخوند روحاني تكرار شده است. اين يك فناتيسم تغييرناپذير است و به قول ولتر، فناتيسم، هيولايي است كه جرأت دارد خود را فرزند دين نام بدهد. در ماههاي اخير، ملاها در داخل ايران نقض حقوق بشر را شدت بخشيدهاند. در يك بحرانسازي آشكار يك موشك بالستيك داراي قابليت حمل كلاهك اتمي را آزمايش كردند. در سوريه، جنگافروزي و كشتار را گسترش دادند. و وقتي كه دچار شكستهاي سخت شدند، با طراحی با روسیه پاي مسکو را هم به این بحران باز كردند. دخالت رژيم ايران در سوريه تاكنون سه اثر فاجعهبار داشته است: باعث رشد و گسترش گروه داعش شده، حملات تروريستي در اروپا را تحريك كرده و بالاخره، يك بحران عظيم اجتماعي با دو ميليون پناهنده براي اروپا به ارمغان آورده كه يك بحران بیسابقه انساني است. حال آن كه راهحل، از يك طرف اخراج سپاه پاسداران از سوريه و حمايت مادي از اپوزيسيون ميانهرو است و همچنان كه فرانسوا اولاند در مجمع عمومی ملل متحد نيز گفته است، راه حل، يك سوريه بدون بشار اسد است.
پيامدهاي مشاركت با رژيم ايران كساني كه ميگويند بايد با اين رژيم همكاري كرد، نه تجربه سوريه را در نظر ميگيرند نه تجربه عراق و يمن. اگر حمايت مستقيم رژيم ايران از بشار اسد نبود، نه بحران پناهندگی وجود داشت و نه 300 هزار نفر مردم اين كشور قرباني ميشدند. اگر حمايت ملاها از مالكي نخستوزير قبلي عراق و سياستهاي جنايتبار او نبود، گروه داعش فرصت رشد و گسترش پيدا نميكرد. در 16 ماه گذشته، رژيم ايران به دخالتهاي پرجنايت در عراق تحت عنوان دروغين مقابله با داعش ادامه داد. متأسفانه دولت آمریکا در عمل آن را همراهی کرد. اما ملاها به جاي جنگ با داعش مردم عراق و به خصوص سنيها را سركوب و پاكسازي كردهاند. سودرساني به شركتهاي ولايت فقيه اين چالش در مورد همكاري اقتصادي با رژيم ايران نيز وجود دارد. مردم و تاجران ايراني به مراوده علمي، فرهنگي، اقتصادي و تكنولوژيك با فرانسه علاقمندند. اما مشكل، سلطه ولايت فقيه و سپاه پاسداران بر اقتصاد ايران است. آنها بين نصف تا دوسوم توليد ناخالص داخلي را در دست دارند. در نتيجه طرفهاي عمدة قراردادها، شركتهاي متعلق به خامنهاي و سپاه پاسدارانند. چنين معاملاتي سوخت ماشين سركوب و جنگ را تأمين ميكند. اما كليد اين بحران نزد مردم ايران است. منطقة خاورميانه به صلح و ثبات و دموكراسي نيازمند است و اين با تغيير رژيم در ايران، امكانپذير است. آخوندهاي حاكم از هيچ عاملي به اندازه نارضايتي داخلي و مقاومت سازمانيافتة مردم ايران نميترسند. آنها به چشم ديدند كه چگونه قيامهاي سال 88، حكومت را تا يك قدمي سرنگوني پيش برد. پس از توافق اتمي، محاصرة ضد انساني اعضاي سازمان مجاهدين خلق ايران در كمپ ليبرتي در در عراق، ادامه يافته است. آنها هم چنان، به انتقال عوامل وزارت اطلاعات و نيروي قدس به كمپ ليبرتي براي شكنجة رواني مجاهدان ليبرتي ادامه ميدهند، محاصرة پزشكي وجود دارد و به غارت اموال آنها و سلب مالكيت از مجاهدان ادامه ميدهند. پيام زندانيان سياسي ايران متأسفانه روابط دولتهاي غرب با اين رژيم و بهخصوص بياعتنايي آنها نسبت به حقوق بشر و آزادي مردم ايران و نقض تعهداتشان در قبال مجاهدان اشرفي، عليه تغيير در ايران توسط مردم و مقاومت ايران عمل كرده است. دو هفته پيش، زندانيان سياسي ايران، در يك نامة علني به دولتهاي اروپايي نوشتند: در ايران جان و امنيت انسانها ارزش ندارد. حال، رژيمي که به مردم خود رحم نميکند چگونه ميتواند مشکلگشاي مردم ديگر کشورها باشد. آنها شجاعانه نوشتند: مشارکتدادن رژيم ايران در امنيت منطقه، موجب شگفتي است. زيرا اين رژيم تهران خود از معضلات منطقه و از بنيانگذاران تروريسم است. همچنين بايد به تظاهرات بيوقفة معلمان و كارگران و ساير اقشار اشاره كنم كه خواست و آمادگي جامعة ايران براي تغيير را بيان ميكند. لزوم تغيير سياست در قبال رژيم آخوندها در چنين شرايطي، مراوده با فاشيسم ديني حاكم بر ايران و رييس جمهور آن، هم عليه دموكراسي و حقوق بشر در ايران و مشوق اعدامهاي بيشتر است و هم به ضرر صلح و آرامش در منطقه است و به تروريسم و افراطيگري چه در لباس شيعه و چه در لباس سني سوخت ميرساند. بگذريم كه سرمايهگذاري دراز مدت اقتصادي بر روي اين رژيم پوسيده و رو به سقوط هم سرابي بيش نيست. از اين رو، ما از جامعة جهاني و بهويژه اتحاديه اروپا انتظار داريم كه روابط با اين رژيم را به توقف اعدامها مشروط كنند و رژيم آخوندها را براي آزادي زندانيان سياسي تحت فشار بگذارند. همچنين آمريكا و اتحادية اروپا به تعهدات و قولهاي خود در مورد حفاظت ليبرتي عمل كنند. زمان آن است كه به ناامني اين كمپ و محاصرة آن به خصوص محاصرة پزشكي آن پايان داده شود. و سرانجام اين كه لازم است مقاومت مردم ايران براي آزادي را محترم بشمارند. تمام مسأله، آزادي مردم ايران است. به قول سرود مارسيز: آزادي، آزادي عزيز؛ اين كليد بحران ايران و راه مقابله با بيثباتي منطقه است. متشكرم.
مرضيه آنقدر سابقه و كار و فعاليت و سرنوشت و سرانجامش روشن است كه بسان آئينه اي است كه در برخورد با او مي توان دوست ودشمن، حق و ناحق و راست و دروغ را شناخت. سفلگان ناسپاس كه ناني و نمكي با عاشقان خورده اند و نمكدان شكسته اند، عاشقان را رها نمي كنند و پي كار خود نمي روند.
مرضيه در ترانه اي كه سراينده اش شاعر و ترانه سراي معاصر زنده ياد معيني كرمانشاهي با آهنگي در دستگاه همايون ساخته زنده ياد همايون خرم است، چنين مي سرايد: اينجا تماشا و گوش كنيد بگذرازکوی ما / کن نظرسوی ما / به هرطرف ببین چوروکنم / درپی من دوان/ گشته پبروجوان / ازاین جنون چوگفتگوکنم.؟ به گریه ندامتم / به انتظاربی پایه ای / که می کنند ملامتم/ به جفای توهمسایه ای / چگونه رو سوی اوکنم / دراین قفس چگونه خوکنم……؟ ای فرزانگان / ای بیگانگان / این ملامت رها کنید / کم تماشای ما کنید / ازمن بگذرید / راه خود روید / عاشقان را رها کنید / کم تماشای ما کنید . مگربه شهرشما / قسم شما را به خدا / جنون عاشقی تماشا دارد ؟ بسوزد آنکه هست و حاشا دارد .! من عاشقم وگناه کار / آیا همه شما بی گناهید ؟ من گم رهم و بی قرار/ ” آیا همه شما سربراهید ……..؟! “ كاميار ايزد پناه، استاد موسيقي و سنتور و تنبك كه در نواختن بسياري سازهاي ديگر مهارت و تبحر دارد درباره مرضيه اينجاچنين مي گويد:”در ا ولين ديدار، او را زني يافتم، فروتن، مهربان، باهوش، جدي، با ذهن و حافظه اي فوق العاده. طي ساليان همنشيني و معاشرت، وي خاطرات و داستانهاي شنيدني بسياري را برايم بازگو كرد كه شايد براي او فقط يك خاطره يا رخدادي از زندگي پر بارش بود. اما براي من، هريك برگي بود از تاريخچه مسيري كه زنان هنرمند ايران از قمر تا مرضيه طي كرده اند. من به عمد اين دو شخصيت بزرگ را در اين تاريخچه برجسته ميكنم، چرا كه معتقدم اين دو، علاوه بر راهگشايي هنري براي زنان، واژة «هنرمند» را براي همه از جمله مردان نيز به معناي عملي كلمه تعريف و شاخص گذاري كردند. آنها، به قول رومن رولان، انسانيت و هنر را در هم آميخته و تصوير واقعي يك هنرمند را براي نسلهاي خود و بعد از خود ترسيم نمودند.” محمود خوشنام پژوهشگر موسيقي در باره مرضيه مي گويد: ”سال های بیست فرا رسیده بود. نسیم تغییر و دگرگونی در فضا موج می زد. همپای نیاز به تغییرات سیاسی- اجتماعی، نهادهای فرهنگی نیز می بایست تن به دگرگونی می دادند. موسیقی شهری ایران نیز از مشروطیت به این سو ثابت و راکد مانده بود. صدای قمر و ملوک رفته رفته از فضای تالارها به درون گرامافون ها باز میگشت، روحبخش هنوز تحریرهای شش دانگی داشت و حنجره اش بلبل را شرمنده میکرد. ولی با این همه نیاز زمانه را برآورده نمی ساخت. موسیقی انقلابی عارف و بهار جانشین سزاواری نیافته بود. سال ها بود که جان موسیقی می طپید و زایمانی را مژده می داد. هنرستان ها و کلاس ها نیروی انسانی تازهای را بیرون داده بودند. میل به تغییر همه نیروها را بسیج کرده بود. شاگردان صبا هم نوازندگان کمال یافتهای شده بودند و هم آهنگسازانی با قریحه. هر کدام نیز خوانندگان باب طبع خود را پرورانده بودند. میدانی برای آفرینش و اجرا آماده شده بود. دلکش با نفس بلندش نفسها را می گرفت و مرضیه که دوشیزه ناشناس معرفی میشد، حس و حال شیدائی را از نو فراهم میکرد. اگر دلکش به نیروی ترانههای برانگیزاننده خالدی در صف اول جای گرفت، مرضیه با چاشنی عرفانی که در صدایش بود با تصنیف- ترانههای عارفانه خود را به او رسانید. مرضیه شانس آورده بود که یکی از اعیان عارف از دوستان خانوادگی، گزیدهای از تصنیفهای قدیمی را در سینه محفوظ داشته بود و آن ها را برای تنظیم تازه به سینه مرضیه انتقال میداد. این مرد که حشمت دفترراد نام داشت را می توان از پرورندگان اصلی مرضیه به شمار آورد. مرضیه که اینک پنج سال از خاموشیاش می گذرد اسماعیل مهرتاش مدیر جامعه باربد را دومین آموزگار خود میدانست. مردی که بیشتر خوانندگان پر آوازه دهه های پیش در مکتب او درس خوانده بودند. مرضیه در جامعه باربد در چند اپرت نیز شرکت کرد: شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون و ...او در همین جامعه با شیوههای کار تئاتری از جمله دکلاماسیون و فن بیان آشنائی پیدا کرد. مرضیه پس از آنکه با موسیقی صحنه ای آشنا شد، فکر کرد باید زیر بنای دانستههای خود را در موسیقی سنتی محکم کند. مدتی را با عبدالله دوامی به سر برد و شناخت ردیفی خود را کامل کرد. بعد نوبت به ریزه کاریها رسید. محمود تاجبخش از شاگردان صبا، از آموزگاران بعدی او بودند. یکی از نخستین تصنیف های مرضیه را همین شاگرد صبا ساخته است. آهنگی که با این شعر پیوند خورده بود: «توانگران که به جنب سرای درویشند/ ضرورت است که یک دم به او بیندیشند/»غزلی از حافظ نیز چاشنی آواز همراه او شده بود:«مرا راحت از زندگی دوش بود/ که آن ماهرویم در آغوش بود/چنان مست دیدار و حیران عشق/ که دنیا و دینم فراموش بود/» مرضیه میگفت برای شعر پیوند خورده با موسیقی اهمیت ویژه قائل است و از همین روی هر شعری که فقط وزن و قافیه دارد او را نمیفریبد. همیشه تصنیفهای او با بهترین سرودههای ترانهسرایان برجسته پیوند خورده: رهی معیری، بیژن ترقی، معینی کرمانشاهی، نواب صفا و تورج نگهبان. آهنگسازان ترانههای او نیز بهترینها بودند: مجید وفادار، همایون خرم، علی تجویدی، پرویز یاحقی و در صدر همه روحالله خالقی با ترانه چنگ رودکی در پیوند با شعری از رودکی سمرقندی و تنظیم شده برای دو صدا. بدون هیچ مجامله می توان گفت که در میان خوانده های مرضیه ترانه بد، کاری که بتوان بر آن مهر نادل پسند کوبید وجود ندارد. با آنکه می توان در میان خوانده های مرضیه بر اساس معیارهای مختلف بهترینها را انتخاب کرد. ولی مهم تر از آن تنوعی است که هر کدام از آن ها را اعتبار ویژه میبخشد و تمایل غالب در شیوههای آهنگسازی را در دورههای مختلف برجسته میسازد. اولین ترانه او همان گونه که خود می گوید چنگِ رودکیِ خالقی است که شیوه مکتب وزیری را نمایندگی می کند. آهنگ های بعدی از محمود تاجبخش و مجید وفادار است که هنوز متمایل به شیوه رایج پس از مشروطیت است. بعد نوبت به حبیبالله بدیعی و علی تجویدی می رسد که این دومی از پرکارترین ترانهسازان آن سال هاست. شیوه بدیعی و تجویدی ترکیبیاست از شیوههای مکتبی صبا. تقاوت فقط در این است که صبا تمایلی به ساختن ترانه نداشت و بیشتر به موسیقی بیکلام میاندیشید. با این همه شباهتهائی در ملودی سازی آنها به چشم می خورد. آخرین تمایل در ترانههای مرضیه شیوه بیان پرویز یاحقی را نشانه می زند. روحالله خالقی زمانی در مورد او حرفی زده که مانده است. این جوان شوریده و کولیوار ترانه می سازد. ما هم بر این گفته می افزائیم: پرویز شوریده و شیداوار آهنگ می ساخت. به این ترتیب در برگزیده ای از خوانده های مرضیه میتوان نشانه هائی از تمایلات غالب در جامعه موسیقی ایران را در دوره ای مشخص پیدا کرد. مرضیه خود گفته است: «این شانس بزرگ من بوده که در دوره ای چنین پربار زندگی کردهام. گوئی کسانی بهترین آثار و کارهای خودشان را آماده کرده بودند و فقط منتظر بودند تا در اختیار من بگذارند. این اگر خوش شانسی نباشد پس چیست؟» حسين قوامي فاخته خوش خوان آواز ايران در خاطرات خود در باره خود و مرضيه و شرايط ضبط و اجراي ترانه در آن روزگاري كه مرضيه پا به عرصه هنر نهاده بود چنين بيان مي كند: ”روزي در استوديوي بزرگ راديو بطور زنده و مستقيم درحال خواندن بودم،كه ناگهان صدايم گرفت، در آن شرايط وقتي اركستر مينوازد، خواننده بايد بلافاصله جواب بدهد و من نتوانستم بقيه آواز را بخوانم، بلافاصله به امان الله رشيدي كه پشت در ايستاده بود اشاره كردم كه بقيه آواز و ترانه را شما بخوانيد، كه ايشان هم خواندند، فردا خيليها ميپرسيدند صداي خودت بود كه عوض شده بود و يا خواننده ديگري آنرا ادامه داد، چون بهرحال صداي رشيدي با من تفاوت داشت و من واقعيت را براي همه توضيح ميدادم. يك خاطره هم از خانم مرضيه دارم، روزي به يك استوديوي بزرگ ديگر راديو رفتم، مرضيه اولين آهنگ خود را ضبط ميكرد. من به اتفاق همسرم حشمت مشيري، خانم روشنگ گوينده گلها، جليل شهناز، غلامحسين بنان و چند نوازنده معروف آن زمان در استوديوي راديو بوديم.اولين ضبط مرضيه بود، هنوز آمادگي كامل نداشت، اركستر مينواخت، ولي مرضيه از بيت دوم وسوم ببعد را صحيح و مسلط نميخواند، بطوري كه 30 بار اين ضبط تكرار شد، من و بنان چند بار برايش توضيح داديم كه بايد كجا بالا و كجا پائين بخواند، عاقبت به روز بعد موكول شد، كه استاد روح الله خالقي هم حضور داشت، آنروز هم 4 بار تكرار شد ولي ديگر از آن ببعد با خوبي به كارش ادامه داد، خوشبختانه يك استاد مسلم چون روح الله خالقي هميشه كنارش بود. استوديوهاي آن زمان مثل حالا پيشرفته و كامپيوتري نبود. ما روي گرامافون كارها را ضبط ميكرديم تا سال 1334 كه دستگاه ريل آمد، آهنگها بروي آن انتقال يافت، بيشتر كارهاي من هم روي ريل ضبط شد و بعد هم نوار به بازار آمد. اصولا استوديوها در سال 49-1347 كم كم شكل گرفتند، بهرحال آنروزها با مشكلاتي همراه بوديم كه قابل مقايسه با امروز نيست.” كاميار ايزدپناه كه از نرديك با مرضيه كار كرده است ،خاطرات و شنيده هاي بيشتر از مرضيه را اينگونه بيان مي كند: ”مرضيه، خواننده محبوب و مشهور معاصر ايران، طبق گفته خودش، در اول فروردين سال 1303 شمسي در تهران به دنيا آمد. نام واقعي او «اشرف السادات » و نام خانوادگي اش «مرتضايي» بود. در واقع او از نسل زنان هنرمند بعد از قمرالملوك وزيري محسوب ميشود چرا كه او زماني بدنيا آمد كه قمر 21 سال داشت. پدر مرضيه از روحانيون روشنفكر و متجددي بود كه پايبند برداشتها و قوانين اسلام ارتجاعي رايج نبود و با وجود اينكه خود زماني «معمم» بود اما همواره خطرات فرهنگي اين قشر را به زبان ميآورد. مادر مرضيه اما زني روشنفكر و هنرمند بود. بنا به گفته او، مادرش «زني مدرسه رفته» بود كه نوازندگي تار را مدتي نزد درويش خان آموخته و پس از ازدواج مجبور به ترك آن شده بود. مرضيه همواره در گفته هايش از او با نام «اِتي» ياد مي كرد. باري مرضيه فرزند بزرگ خانواده اي بود كه بعدها نيز صاحب دو پسر شد. از همان اوان كودكي پدر و مادرش از هم جدا شدند و مرضيه كه بسيار به مادرش وابستگي و او را دوست مي داشت، از آن پس مجبور شد خود را در محيط جديد « زندگي با نامادري»، منطبق كند. بدينسان او سر پرستي دو برادرش را نيز عهده دار شد چرا كه نامادري او توجه چنداني به فرزند خوانده هايش نداشت. تنها شانسي كه مرضيه در محيط جديد بدست آورد، آشنايي بيشترش با موسيقي بود. آنهم بخاطر علاقة نامادري به موسيقي و نواختن پيانو. وجود يك پيانو در آن خانه و شنيدن ساز و آواز، گوش و هوش مرضيه نوجوان را با اين فن آميخت و زمينه بروز استعداد شگرفش را در اين زمينه فراهم آورد. مرضيه اين دوران را ساليان سختي از زندگي اش توصيف ميكرد. سالهاي دوري از مادر و سر پرستي دو برادر و بيگانگي با پروتكلهاي محيط جديد. او روزي خاطره اي از اين دوران را چنين برايم نقل مي كرد: «مادرم كه جاي ما را مي دانست، با من قرار مي گذاشت كه من و برادرانم بعضي روزها در خارج از خانه به ديدارش برويم. اين ديدارها در عين حال كه به من قوت قلب مي داد، همواره رگه هايي از اندوه و غم را نيز بر قلبم باقي مي گذاشت». از شرح مفصل اين دوران و سختي هايي كه بر مرضيه گذشت به عمد در مي گذرم و آن را به يادداشت مفصلتري موكول مي كنم. مرضيه استعداد خود را در فن خوانندگي از همان دوران تحصيل در دبيرستان نشان داد. صداي او بزودي توسط استادان موسيقي آن زمان، از جمله مهرتاش و روح الله خالقي كشف شد. اما از اينجا تا تبديل شدن به «ستاره هنر ايران»، آنهم در جامعه اي مرد سالار، هنوز خيلي راه بود. جالب اين است كه پدر مرضيه تا هنگام مرگ هيچگاه مانعي براي فعاليتهاي هنري او ايجاد نكرد. فقط هنگامي كه در بستر مرگ بود به دخترش وصيت كرد «دخترم، اگر ميتواني از اين كار دست بكش». منظور او فعاليتهاي هنري مرضيه بود. شايد بخوبي پيش بيني مي كرد كه چه سدها و ديوارهاي سخت و قطوري بر سر راه فرزندش وجود دارد. پس از مرگ پدر، او و دو برادرش دوباره موهبت زندگي نزد مادر واقعي شان را باز يافتند. اين را بايد نقطة عطفي در زندگي هنري مرضيه دانست، زيرا به گفته خودش، اگر مادرش، «اِتي»، نبود، او هيچگاه مرضيه نمي شد. بهر حال، مرضيه فعالبتهايش را در راديو و تحت سر پرستي روح الله خالقي و صبا آغاز كرد. او داستهاي بسياري از اين دوران بازگو مي كرد كه همگي نشان دهنده محدوديتها و فشارهاي بسيار جانكاهي است كه براي زنان هنرمند در محيط هنري آن زمان وجود داشته است. از تمسخرها و تحقيرها، تا از دست دادن فرصتها تنها بخاطر تن ندادن به قوانين مردسالاري و خيلي چيزهاي ديگر. مرضيه همواره از چند استاد به نيكي ياد مي كرد و خود را مديون انسانيت و كمكهاي آنان مي دانست. روزي در يكي از همين گپ هاي خودماني از او پرسيدم «راستي شما چطور در چنين محيطي توانستيد رشد كنيد و به يك خواننده تراز اول تبديل شويد؟» او با كمي تأمل، در حاليكه اشك در چشمانش جمع شده بود گفت « من مديون تشويقهاي «اتي» هستم. بعد هم كمكهاي بعضي از اساتيد آن دوران. در آن زمان فقط چند موزيسين وجود داشتند كه به معني واقعي كلمه انسان بودند، بخصوص در تنظيم رابطه شان با زنان هنرمند. يكي مرحوم خالقي بود كه بسيار مرد والا و كلاس داري بود. بعد هم ابوالحسن خان صبا و مرتضي خان محجوبي و ”رهي” كه به من مثل دختر خودشان مي نگريستند و مرا تحت آموزش قرار مي دادند ». مرضيه مي گفت شادروان روح الله خالقي در همان ا ولين ديدارها ضمن تشويق او به ادامه كار هنري و باز كردن راهش براي ورود به راديو، نام «مرضيه» را بعنوان تخلص هنري براي او برگزيد. در ادامه برايم شرح داد كه آهنگسازان آن زمان چگونه زنان هنرمند را با تحقير و بقول او «توي سر زدن» و روشهاي ديگر، براي خواندن يك آهنگ «مچل» مي كردند و يا روزها به دنيال خود مي كشاندند. يكي از داستانهاي تلخ و در عين حال جالبي كه برايم نقل كرد از دو جهت برايم بسيار قابل توجه بود. يكي تشريح محيط هنري آن زمان براي زنان و ديگري نقش جدي كه مادرش «اتي» در پيش راندن او ايفا كرده است. داستان چه بود؟ از زبان خودش بشنويم: «آن وقتها سيستم ضبط در راديو مثل امروز پيشرفته نبود كه امكان اديت و غيره وجود داشته باشد. يك يا دو ميكروفون بود كه خواننده و اركستر در مقابل آنها قرار مي گرفتند و بعد مي بايست با يك بار نواختن و خواندن ضبط انجام مي شد. اگر بهر دليل خواننده يا نوازنده اي اشتباه مي كرد، بايد ضبط از نو شروع مي شد. يك روز قرار بود من ترانه سختي را اجرا كنم كه اتفاقاً مجال تمرين زيادي هم با اركستر از قبل نداشتم. در نتيجه مقداري با مشكل روبرو بودم و همين باعث شد چند بار اشتباه كنم و ضبط مجدداً از نو شروع شود. بار سوم اجرا كه كمي از ضرب افتادم( منظور حفظ ريتم است)، مرحوم …. برگشت جلوي همه به من گفت: ”خانم! شما بهتر است بروي همان رختشويي بكني، تا خوانندگي…” اين حرف مرا خيلي ناراحت كرد، اما باعث شد كه با تمركز بيشتري دور آخر كار را تمام كنم. اين ماجرا مثل سنگي روي قلبم سنگيني مي كرد. همينكه به خانه رسيدم زدم زير گريه. «اتي»، خدا بيامرزدش، يكي دو بار از من پرسيد چي شده؟ اما گريه مجال نمي داد كه حرفي بزنم. كمي كه گذشت، شربتي برايم درست كرد و نوازشم كرد و پرسيد: ”دخترم چي شده؟ به من بگو”. منهم كل داستان را برايش تعريف كردم. سپس به آرامي و با لبخندي صميمي و درعين حال جدي به من گفت ”عزيزم، اينكه گريه نداره. از فردا نميخواد بري موسيقي كار كني، همينجا بمون، ور دست خودم، بهت خياطي و آشپزي و بافتني ياد ميدم كه ديگه غصه نخوري”. من كه حسابي جا خورده و از اين حرف او متعجب شده بودم گفتم ” اتي! ولي من ميخوام خواننده بشم”. او گفت ” آها! حالا اومدي سراصل مطلب. اگه ميخواي به اين هدف برسي، بايد آماده باشي كه سختي هاش رو هم تحمل كني. توي اين دنيا هيچكس مجاني و راحت به جايي نمي رسه. تو بايد آمادگي بدتر از اينهاش رو هم داشته باشي. اما مهم اينه كه خودت آدم محكم و مصممي باقي بموني”. اين حرف «اتي» خيلي بر روي من اثر كرد و انگيزه ام را براي ادامه راه صد چندان كرد.» پيشرفت مرضيه آنچنان سريع بود كه در مدت كوتاهي نامش در صدر خوانندگان ايران قرار گرفت. مرضيه اولين زن خواننده يي بود كه برنامه «گلها»ي راديو راه يافت. او از آن پس يعني شروع كار حرفه اي در راديو از جانب همه هنرمندان، بطور ويژه هنرمندان بر جسته ميهنمان، از احترام خاصي برخوردار بود. از جمله بزرگاني همچون روح الله خالقي، مرتضي محجوبي، رهي معيري، غلامحسين بنان، مرتضا حنانه، كسروي، عبدالله دوامي و فرامرز پايور، جواد معروفي، حبيب الله بديعي، ياحقي،…كه همگي از فرهيختگان موسيقي معاصر ايران بشمار مي روند. متقابلاً مرضيه در تمام طول زندگيش به هنرمندان احترام مي گذاشت. او پشتيباني مادي و معنوي از نوازندگان اركسترش را جز وظايف خود ميدانست و در اين زمنيه هيچگاه كم نگذاشت. طبع بلند و صداقت او در ميان هنرمنداني كه من تا بحال شناخته ام بي نظير است. بارها شنيدم كه صميمانه خانم دلكش را تقدير و هنرش را تحسين مي كرد و بارها به گوش خود شنيدم كه مي گفت «من عاشق صداي پوران هستم، صدايش خيلي عالي است». يكي ديگر از ويژگيهاي بارز مرضيه نيازش به آموختن بود. او با وجود صداي بسيار عالي و منحصر بفرد و گوش وهوش تيزي كه داشت، با وجود اينكه در زمينه هاي مختلف هنري، از جمله تئاتر، دكلماسيون، ميزان سن و دكوراسيون و نوازندگي تبحر و ذوق و سليقه داشت و نزد اساتيد بي نظيري آموزش ديده بود، هرگز خود را از آموختن، حتي از يك نو جوان، بي نياز نمي دانست. او براي آموختن بهاي لازم را مي پرداخت. يكبار ودر يكي از ديدارهاي روزانه مان، قطعه آواز زيبايي را خواند. در اواسط خواندن لحظاتي مكث كرد و گفت « اين را از عبدالله خان دوامي ياد گرفتم». بعد برايم تعريف كرد كه چگونه بخاطر يادگيري همين آواز كوتاه، خود را موظف كرده بود كه هفته اي يكبار به ديدار عبدالله خان، كه آن زمان ودر دوران كهولت سن به تنهايي در خانه اي زندگي مي كرد، مي رفت و نيازهاي صنفي اش را برآورده كرده و خانه اش را نظافت و مرتب مي كرد. آري، مرضيه چنين ارزشهاي انساني والايي را با خود حمل مي كرد. از اين نمونه ها براي گفتن بسيار دارم. چيزهايي كه تنها بازگو كننده و اثبات آميختگي انسانيت و هنر در وجود اين زن هنرمند ميباشد. همانطور كه پيش تر اشاره كردم، مرضيه زني محكم، بي باك و با صلابت بود و با وجود محبوبيت اجتماعي فوق العاده اش، هيچگاه از ارزشهاي انساني كه به آنها معتقد بود عدول نكرد. «اعتقاد» براي او يك واژه عادي نبود. وقتي به چيزي معتقد مي شد، با تمام وجود به آن ايمان مي آورد و پايش مي ايستاد. اين زن هنرمند، در دوران حاكميت دو ديكتاتوري زندگي كرد. ديكتاتوري پهلوي و ديكتاتوري آخوندي. براي من تحليل و شرح برخوردهاي او با اين دو ديكتاتوري در اين مختصر نمي گنجد. اما فقط ميتوانم بگويم كه هر چه بوده، ريشه در اعتقاد و پايبندي او به همان ارزشهاي انساني داشت كه گفتم. متأسفانه اين قسمت را نيز بايد مختصر بيان كنم، اگر چه سخن در مورد آن بسيار است. نظام شاه، ديكتاتوري وابسته و غرب گرايي بود كه فرهنگ متناسب با بافت اقتصادي و سياسي خود را بتدريج در ايران حاكم مي كرد. ابزاري مانند راديو و تلويزيون وامكانات عمومي كار براي هنرمندان نيز بيشتر در اين زمينه بكار ميرفت. اين سياست، بتدريج هنرمندان بزرگي چون بنان، حنانه، خالقي و بسياري ديگر را يا خانه نشين كرد و يا آنها را به انطباق با سياستهاي نظام حاكم واداشت. تحليل موقعيت هنر و هنرمند در اين دوران دراين خلاصه نمي گنجد. البته من فقط جنبه هاي منفي اين سياست را بر شمردم. چرخش شاه به سمت اقتصاد سرمايه داري، از طرف ديگر باعث شد موسيقي ما با علم و تكنيكهاي پيشرفته موسيقي غربي آشنا شود و اين خود تحولي بود. اما بحث من در اينجا در مورد زنان هنرمند و موقعيت و حقوق آنها در چينن وضعيتي متمركز است. مرضيه از نظر من تنها زن هنرمندي بود كه درچنين اوضاعي از خود شخصيتي ساخت كه نه به فرهنگ تجاري رايج آلوده شد و نه گوشه عزلت را بر گزيد و خود را از صحنه خارج كرد. ترانه هاي او، آنطور كه رسانه هاي آن دوران نشان مي دهند، تا سال 56 هنوز در صحنه رقابتهاي هنري مطرح بودند. اين ترانه ها را از مردم كوچه بازار و روستاهاي ايران گرفته تا دانشجويان، روشنفكران و مبارزان دوست داشتند. مرضيه، طبق گفته خودش، در سال 54 در تالار رودكي به مدت سه شب پياپي به همراهي اركستر استاد فرامرز پايور، كنسرتهايي اجرا كرد كه عمده شركت كنندگان آن را دانشجويان و روشنفكران تشكيل مي دادند. او تنها زن و شايد تنها هنرمندي بود كه با شهامت ترانه « از خون جوانان وطن» عارف را كه در زمان شاه ممنوع الپخش بود، در آن سه شب بر روي سن و بطور زنده اجرا كرد و شور و شوق همه جوانان و شركت كنندگان در برنامه را بر انگيخت. من خود نوارهاي خام اين برنامه را كه در اختيار مرضيه بود، بارها شنيدم و در اين مورد با خودش صحبتها داشتم. صحبتهايي كه شنيدن آنها، رشادتهاي قمر وانسانيت او را دوباره برايم تداعي مي كرد. مرضيه مي گفت «براي تهيه بليط اين كنسرتها، مردم از سر شب جلوي تالار رودكي بيتوته مي كردند.» شخصيت انساني و در عين حال پر صلابت او باعث شده بود كه رژيم نتواند بر سر موضوعاتي كه در اين حد سياسي مي نمود، با مرضيه درگير شود. از جمله خاطرة جالب ديگري از آن دوران را برايم اينچنين بازگو كرد: «تقريباً كمي بعد از همين كنسرتهاي تالار رودكي بود كه ديدم يك روز مرد تقريباً مسن و جاافتاده اي كه به نظر آدم محترمي مي رسيد به خانه من آمد و گفت ”خانم، يك درخواست از شما دارم، چون احساس مي كنم انجام آن فقط از شما بر مي آيد.” گفتم خواهش ميكنم بفرماييد، خوشحال ميشوم اگر بتوانم كاري بكنم. او در حاليكه اشكش جاري شده بود گفت «خانم، من فقط يك پسر دارم كه آنهم توسط ساواك دستگير شده. هيچ گناهي هم ندارد، مي خواستم شما او را دوباره به من برگرداني”. من كه تا آن موقع زياد با موضوعهاي سياسي سر و كاري نداشتم، از او كاري را كه بايد بكنم پرسيدم . فردا صبح با اتوموبيل خودم به دفتر ساواك در تهران رفتم و گفتم مي خواهم با رئيس اينجا صحبت كنم. كارمندان وقتي مرا ديدند خيلي با احترام مرا تحويل گرفته و پس از چند دقيقه انتظار مرا به اتاق مجللي و نزد رئيسشان بردند. من بدون هيچ سابقه ذهني و يا ترس از كسي، رك و راست موضوع را مطر ح كرده و گفتم ” من آمده ام از شما درخواست كنم كه اين پسر را كه فاميل من است آزاد كنيد». او كمي مكث كرد و سري تكان داد و گفت ببينم چكار مي كنم”. معلوم بود كه حرف من زياد به مذاقش خوش نيامده، در عين حال احساس كردم در نقطه اي گير كرده كه نه مي تواند جواب رد و نه مثبت بدهد. بالاخره اين داستان گذشت. بعد از يكي دو هفته همان آقاي ميانسال مجدداً به خانه ام آمد. اين بار با يك دسته گل و يك بسته كادوژ او باخوشحالي گفت «پسرم آزاد شد.» راستش را بخواهي من بيشتر از او خوشحال شدم.» مرضيه در آن زمان سياسي و اهل سياست به معنايي كه در ذهن ما متصوراست، نبود. اما ارزشهاي انساني كه به آنها اعتقاد راسخ و كامل داشت، او را به انجام كارهايي وا ميداشت كه كاملاً رنگ و بوي سياسي داشت. از نظر من اين خيلي منطقي و قانونمند است. چرا؟ به اين علت كه وقتي در جامعه اي بحث بر سر اعتقاد، پاسباني و حفاظت از كمترين آزاديها، حقوق و ارزشهاي انساني است، لاجرم هر قدم و اقدامي در اين راستا يك كار سياسي است. زيرا عملاً با نظام سياسي حاكم، يعني يك رژيم ديكتاتوري كه ناقض و در ستيز با اين ارزشهاست، درگير خواهيم شد. باز هم ناچارم خيلي از گفته هايم را نا گفته بگذارم كه اين نوشته به درازا نكشد. فكر مي كنم آخرين نقطه عطف زندگي مرضيه، پيوستن او به مجاهدين بود. او با حاكم شدن ديكتاتوري آخوندي خميني درميهنمان، در مقابل فشارهاي رژيم، از جمله مصادرة اموال و اذيت و آزارهاي روحي، سر خم نكرد. درمقابل تصميم گرفت تهران را ترك كند و به منطقه اي به دور از قيل و قال، خارج از تهر ان، يعني زادگاه پدري اش «لالون» برود و بقول خودش براي كوه و دشت و سبزه زاران و چشمه ساران بخواند و همنشيني آنها را برگزيند. درسال 73 و در راه برگشت از سفري به آمريكا و اروپا، در فرانسه توقفي داشت و بر حسب تصادف با مجاهدين و مقاومت ايران آشنا شد. با وجود اينكه چند روز ديگر به ايران باز ميگشت، بي باك و بيم به ديدار سازمان و مقاومتي كه دشمن سرسخت آخوندها محسوب مي شوند و بهمراه داشتن حتي يك برگ كاغذ از آنها، شوخي بردار نبود رفت. او در اولين برخوردها بسيار مجذوب ارزشهاي اخلاقي و مناسبات انساني دروني آنها شد و تصميم گرفت قبل از بازگشت به ايران براي آنها يك برنامه خصوصي اجرا كند. مرضيه روز 18 ارديبهشت 1373، پس از اجراي اين برنامه، با مريم رجوي، رهبر مجاهدين كه آن زمان در فرانسه ساكن بود، ديدار كرد. من بطور دقيق نمي دانم در اين ديدار بر مرضيه چه گذشت، چه گفت و چه شنيد، اما همين را مي دانم كه بعداز آن ديدار و گفتگو، مسير زندگي اش تغيير يافت. او تصميم گرفت كه به مجاهدين و به مريم رجوي بپيوندد. براي او اين يك تصميم بسيار خطير و سرنوشت ساز بود. آنهم در شرايطي كه مي خواست به ايران برگردد و بقول خودش «كارها را سر و سامان» دهد و برگردد. رفتن او به ايران به اين علت بود كه نمي خواست كاري كند كه براي بستگانش در ايران دردسري ايجاد كند. اينهم گوشه ايي از پايبندي او به اعتقاداتش و احساس مسئوليت در قبال آنها بود. راستي براي هنرمند تراز اولي چون او، كه هيچ كمبودي مادي نداشت و به آنچه كه در زندگي خواست، رسيده بود، اين حركت را چگونه مي توان تحليل و بررسي كرد؟ رفتن به ايران و بازگشت مجددش به فرانسه براي پيوستن رسمي به مجاهدين، نزديك به يك ماه و اندي بطول انجاميد. بسياري نجواها از اينطرف و آنطرف، با وجود تحسين و تقدير از شجاعت او، اما اين حدس و گمان را القا مي كرد كه به دلايل مختلف، نميتوان بازگشت مجددي براي او به فرانسه تصور كرد. در اين ميان تنها يك نفر با اطمينان و يقين انتظار او را ميكشيد، آنهم مريم رجوي بود. عاقبت انتظار به پايان رسيد و مرضيه، اگر اشتباه نكنم، شب سي و يكم خرداد از ايران به فرانسه و به ميان مجاهدين بازگشت. چرايي و علت پيوستن او به مجاهدين را از نظرگاههاي زيادي ميتوان تحليل كرد. فيلم سخنان مرضيه در لس آنجلس اينجا اما نظر شخصي من اين است كه او بعنوان زن هنرمندي كه سختي و سردي روزگار را بسيار ديده و طعم تلخ ستم مضاعف بر زنان را در دو ديكتاتوري بسيار چشيده بود، در ميان مجاهدين شاهد ارزشهايي شد كه تمام عيار با آنچه در طول عمر خود ديده بود سراپا متفاوت بود؛ و در قلة همه اين ارزشها، جايگاه متعالي و واقعي و انساني زن بود. اين همان جرقة اوليه و تكاندهنده يي بود كه وجودش را شعله ور كرد. در پايان اين نوشته فقط اضافه مي كنم كه مرضيه راهي را كه قمر آغاز كرد و گشود، در قله يي بالاتر و مرحله يي پيچيده تر به اوج رساند. مرضيه اكنون الگويي است نه فقط براي زنان هنرمند، بلكه براي همه هنرمندان و به نظر من بسيار جا دارد كه مردان هنرمند كه حتي يكصدم سختيها و مرارتهاي كه او ديده و چشيده بود، نديده و نچشيده اند از او بياموزند كه چگونه بايد هنر و انسانيت را در هم آميخت و درهر شرايطي يك «انسان هنرمند» باقي ماند. مرضيه اكنون الگويي جاودان در هنر ايران است كه هر روز كه مي گذرد، درخشش نامش بيشتر و بيشتر مي شود.”
مرضيه آنقدر سابقه و كار و فعاليت و سرنوشت و سرانجامش روشن است كه بسان آئينه اي است كه در برخورد با او مي توان دوست ودشمن، حق و ناحق و راست و دروغ را شناخت. آنچه ذيلا مي خوانيد در باره مرضيه و حقد و كين هايي است كه پايه و مايه آنها بي صداقتي و بي مايه گي است. به فيلمي از مرضيه در اينجا توجه كنيد. هموطنان گل خودم
امسال نیز در سالروز درگذشت غزلخوان شهیر و بانوی آواز نسل های ایران-مرضیه اسطوره ای- بر مزار او گرد آمدیم و یادش را گرامی داشتیم. کرکسی که، همان روزهای درگذشت او، منقار به بد گویی و سوء استفاده از مرضیه باز کرده بود وهمانسال اول جوابی بس منقار شکن! گرفت، دوباره مطالب مشابهی را در کیچن راحتی و بی غم شاهی در اروپا منتشر کرده است که، اگر این شبدرقلی را نشناسی، انگاری اصلا پاره ای از تن مرضیه تا اخرین لحظه حیاتش بوده است. اصلا از فرزند شادروان او هم به او نزدیک تر بوده است! بله چون هر ازگاهی به او از سر ملاطفت با همکار و یا یک شورایی زنگی میزده و یکبار هم نهار خورده است (کاریکه مرضیه مهربان و دلجو و دلسوز با بسیاربسیاری میکرد)، پس دیگر هرچه این شبدرقلی میگوید تمامش درست و مستند است. ما چی که در بسیاری سفرهای هنری و رسمی مهماندار او بودیم، صدها بار تماس تلفنی و جلسه عمومی و خصوصی با او داشته ایم و شام و نهارهای متعددی خورده ایم و شب هایی تا دم صبح صحبت های شیرین و خاطرات او را گوش کرده ایم؟ باری شبدرخان، آنقدر از مرضیه تعریف و اظهار عشق وعلاقه کرده است که باید بقول یارو بگیم "با با حسین اقا شما کوتاه بیا!". خلاصه حرف آخرش به زنده یاد مرضیه، این است در سالروز درگذشتش!، از شورای ملی مقاومت، و از مبارزه علیه رژیم ایران سوز آخوندهای جنایتکار استعفا بدهد!! یعنی این "غفلت" در دوران حیاتش را جبران کند!! حالا معلوم شد که اسرارهای او در تلفن زدن ها و آن نهار کذایی با مرضیه برای چه بوده است!! باری مرضیه ای که او شرح میدهد، فقط یک خواننده خوش صدا ست و تنها یک آوازخوان بسیار بزرگ است و بلبلی خوشخوان و از بی همتایان تاریخ موسیقی و هنر خوانندگی است و بس! او طوری بوکالت بی وکالتنامه! از طرف او حرف میزند که انگاری، جزخوانندگی اش، مرضیه عزیز ملت ایران، از عشق به میهن و میل قلبی به رهای وطن خالی است و یک آدم ساده و غیر سیاسی است!.......بله به ادعای او مرضیه یک آرمانخواه یک عاشق آزادی و رهایی مردم در زنجیر ایران نیست، یک عزم جزم کننده در مبارزه تا پایان عمر علیه رژیم فاشیسم دینی خمینی، دیو ایران و هنر و فرهنگ سوز ایران، نیست. کسی نیست که با شهامت پیوستن به یک مقاومت خونین سهمگین، علیه دیو خمینی و دد خامنه ای، نیم دیگرهستی و حیات پر افتخار خود را تکمیل کرد. درکنار هنر والا، تلاش و راه مبارزه والایی دیگر برای رهایی میهن سر فراز و ملتش، که یکی از اولین بنیانگذاران تمدن بشری بوده است، تا به اخر پیمود و تا دم آخر عمر نگذاشت که علیه مقاومت مورد سوء استفاده رژیم فاشیستی و بریده درماندگان قرار گیرد. والا که مدعی العموم نمیخواست، خودش میتوانست هر کاری میخواهد بکند. آری مرضیه عاشق کشور و میهنش هم بود. میهن زردشت و مانی ومزدک و رومی و حافظ و سعدی و ابن سینا و طوسی ...... و ملت باربد و نکیسا عارف قزوینی و چنگ و نی و کمانچه.....ملت نیما و فروغ و شاملو، میهن آریو برزن، رستم فرخزاد، بابک خرم دین، ستارخان و باقر خان و میرزا کوچک خان، میهن دکتر مصدق و حنیف نژاد و جزنی و شکرالله پاکنژاد و رجوی...... بلی قرار بر این شد که این تیکه مهم از زندگی مرضیه سانسور شود و از سر حقد و حسد و از سر درماندگی و پشت پا زدن به این همه راه خونین پرافتحار، درز گرفته شود. یعنی، بی رودربایستی از تاریخ زندگی مرضیه بخشی مهمی از آن مشمول قانون حدود و قصاص قرار گیرد! و با گیوتین خامنه ای نشان قوه قضاییه اسلام عزیز بریده و دور انداخته شده شود... آخه بابا اینها سکولاریست هستند و بتازگی لیبرال و فقط کنشگر شده اند. با عاریت از صمد "هیچکی مث م" کنشگر نیس !اینها تصمیم میگیرند که آن تصمیم تاریخی مرضیه و بخش سیاسی و آرمانی اش باید کاملا در محاق رود. اینکه مرضیه انتخاب کرد که در کنار تنها مقاومت سازمان یافته، بله بله و بله! تنها و تنها مقاومت سازمان یافته، و محکم سرجایش ایستاده، مبارزه کند، که این انتخاب مرضیه نبود، در سن هفتاد سالگی آنهم در دمکراسی اروپا از او سوء استفاده شد! والله باللله این حرف ها به مرضیه نیامده است!. اینها را صرفا برای مسخره کردنشان میگویم. زبانم لال اگر در این شرایط حتی آنها را هنرمند که هیچ انسان بدانم. نه نه بابا نه! مرضیه آدم ساده ای بود سیاسی نبود و برایش آزادی مردم ایران معنی نداشت. او فقط خواننده بود و می باید میخواند که کیف من علاف و بیکار را تکمیل کند!!..... شنیدم که دربزرگداشت زنده یاد مقاومت، آندرانیک، هم عده ای از همین رفقای سابق علافش در خارجه گفتند که بابا! آندو سیاسی نبود نمی باید اصلا وارد شورا میشد و در کنار مبارز و مجاهد قرار میگرفت!. فقط باید وصیت میکرد که "ایش بین فقط آندرانیک موسیقی دان". از دل این درماندگان جا خوش کن بخوانید که بله! عماد رام هم سیاسی نبود تنها موسیقی دان بود و بیخود خودش را به مجاهدین و شورا وصل کرد. محمدشمس، خانم همت آبادی، منوچهر سخایی، امیر آرام، حمید طاهر زاده، و از هنرمندان بزرگ هنرهای تجسمی رضا اولیا و بهرام عالیوندی و دهها هنرمند دیگر از نسل های مختلف، که درصفوف مقاومت قرار گرفته اند، اینان فقط هنرمند بودند و نباید در کار سیاست دخالت میکردند. من سکولار به حضرت عباس قسم میخورم که از اینها سوء استفاده شد!! بیچاره ها نمیدانند که معنی ساده سیاست تلاش برای اداره یک جامعه و تنظیم رابطه بین افراد یک جامعه و یا کشور و یا جمع کشورها ست. سیاست یعنی کار و تلاش و مبارزه برای بهتر و عادلانه تر کردن آن کشور و یا زندگی آن ملت، برای رهایی آن جامعه از دست دیکتاتورهای خونریز تمامیت خواه تا اینکه خود افراد این جامعه بر سرنوشت خود در یک سیستم دمکراتیک و کثرت گرا و براساس هر فرد بالغ یک رای مسلط شوند. این معنی ساده سیاست است. میگویند انسان یک حیوان سیاسی است چون میخواهد نظمی عادلانه بر روابط و مدیریت یک جامعه گرد هم آمده برقرار کند. بله مرضیه و عماد و منوچهر و امیر و حمید وآندو و ناهید و رضا و بهرام و هنرمندان اشرف و لیبرتی هم باید فقط کار هنری میکردند سیاست مال سیاست مداران است!!. بدبخت نمیداند که هم خود این ادعا سیاسی است و هم اینکه کسی که پاسیو و بی عمل و ناشریک در سیاست است و حتی رای در انتخابات دردمکراسی ها نمیدهد او هم سیاسی کار میکند منتهی بطور منفی و خنثی! و در نتیجه این بی اکتی، کرسی مجلس و شورای شهر و کابینه را به فعالان واگذارمیکند. واقعا بقول لرها " جفتم ودار سیتو" یعنی وای بر روز و حالتان! مرضیه ای که حامی و پرچمدار ارتش آزادیبخش ملی ایران شد، ارتشی که پروژه اتحاد جماهیر اسلامی خمینی را در همان اولین خاکریز که عراق باشد، برای همیشه به شکست کشاند. دیدید که همه این سه دهه حق با ما بود که میگفتیم اهای ملت ایران تسلیم تبلیغات جنگ عرب و عجب نشوید. خمینی در ورود به قلمرو هوایی ایران گفت که احساس نامبارکش "هیچ" است، او بدنبال حکومت داعش خودش بوده است. و دیدیم که سرانجام تاییده رسید و رفسنجانی، شخص شماره دو رژيم، در طول جنگ ایران و عراق سوز هشت ساله،- همین روزها بالاخره مقر آمد که آن جنگ، به تحریک اعوان خمینی پیش آمد و دولت وقت عراق از سر ترس و خطای فاحش آنرا رسما شروع کرد. بله بخوانید که خمینی این جنگ را در آستین داشت. چون عراق اولین قمر اتحاد جماهیر اسلامی بود و عراقیها نباید تا استقرار آن، پول آب و برق به مقامات کشورشان بدهند، باید انقلاب اسلامی کنند و حکیم را اولین ولی فقیه جهان عرب. همان ارتش آزادیبخشی که اعضای سازمان مجاهدین آن، ابتدا برای راندن سربازان کشور همسایه از روی خاک خرمشهر، با ارتش عراق جنگیدند- اما سپس، با بیرون رفتن سربازان عراقی از خوزستان، خمینی طرح صلح و آتش بس مقاومت را که میرفت بنفع ایران تمام شود و خسارت هم بگیرد، تحت شعار "ماین کامپ" نشان هیتلر، شش سال پیش از سرکشیدن زهرآتش بس، رد کرد. آن لعین فریاد میزد "جنگ جنگ تا فتح قدس از راه کربلا، جنگ جنگ تا آخرین خانه و آخرین نفر برای رفع فتنه در عالم!. کتابی شامل هزاران پشتیبانی پارلمانترهای جهان وچندین شخصیت طراز او گیتی از طرح صلح منعقده بین مقاومت و دولت عراق در پاریس در سوم مارس 1983 در آرشیو مقاومت موجود است. خمینی شش سال دیگر جنگ را، با آن شعارهای لعنتی و بقصد تشکیل اتحاد جماهیر اسلامی با شروع ولایت فقیه در عراق- ادامه داد و بچه مدرسه های ایران را روی مین فرستاد، با کلید پلاستیک دروازه بهشت برگردن. کلیدی ساخته و "made in" چین کمونیست بی خدا و دهری مذهب. باری این ارتش ملی- بدون گوش کردن به آخوندها و پشتیبانانشان- از توده ای و اکثریتی گرفته تا ملی گراهای قلابی در رویای فتح ایوان مدائن و تا حتی اردشیر زاهدی و سلطنت طلبانی بی اصل و ریشه-، با درهم شکستن ماشین جنگی فاشیسم اسلامی، دمار از روزگار خمینی در آورد و زهر آتش بس را به حلقوم پلید او ریخت. آری مرضیه روی تانکهای این ارتش به پیش به پیش! گفت و ترانه های ملی و مبارز طلبی خواند. مارلین دیتریش آلمانی همین کار را کرد و، علیرغم آلمانی بودن، به نیروهای مخالف هیتلر پیوست. کک اش هم نگزید که بگویند در مقابل سربازان "بخوانید اس اس ها و پاسداران و بسیجیان هیتلر، با هنر و آواز و ترانه هایش به طرف مقابل هیتلر روحیه و روح و توان جنگ و ایستادگی و مبازره میداد. و ام کلثوم و فیروز و ماریا کالاس و ..... و حتی فردریک شوپن شهیر در فراق میهن در زنجیرش لهستان و در غربت فرانسه. نگارنده بتازگی شروع به جمع آوری نام نشان صدها هنرمند در جهان کرده است که روزی گفتند زنهار زنهار! هیهات هیهات! و" مگر میخواهیم لعنت بشیم؟" گویان به مقاومت و جنبشهای آزادیخواهی و استقلال طلبی ملت شان پیوستند. مجسم کنید که در آنزمان، کسانی از این قماش میگفتند که نه! اینها تنها هنرشان مهم بود و آرمان بشری و آزادیخواهی و عشق به رهایی میهن در زنجیرشان مهم نیست. از آنها سوء استفاده شد!. آیا این بزرگترین توهین به آن بزرگان تاریخ بشر نیست؟ آیا اگر مرضیه زنده بود و اینها را میشنید دمار از روزگار این عاطلین و باطلین در نمی آورد. پس بگذارید دستجمعی بگوییم که تف و لعنت تاریخ نصیب اینان باد. تف تاریخ ترکیب شیمیایی بسیار موثر و کارسازی دارد که نام و نشان و شرفت و عزت انسانی این دسته از کنار گود نشینان و درماندگان منفی باف و سنگ انداز تاریخ را بکلی پاک و استرلیزه میکند!!. مرضیه با رفتن به جوار خاک میهن، با تشویق و یاری رسانی هنری و سیاسی و آرمانی و تاریخی به فرزندان قهرمان مقاومتش، کاری کرد که آن بزرگان دیگر کردند و حتی در بسیار ورطه ها بس سنگین و وزین و خطیر تر از آنان. آیا مرضیه ساده لوح بود، گول خورد، تطمیع شد، دواخور شد؟! (وبولفه!- لری به ابولفضل قسم- اینا اگر کمی دوز بی شرمی و رو را اضافه کنند حتما اینرا هم خواهند گفت!) مرضیه ای که – علیرغ روح صاف و پاک و پر احساس و از شمار عواطف انسانی حساس و مهربانش- در مقابل رژیم دد منش که، در ابتدا فرزندش را در زندان اوین بگروگان گرفت، ودر مقابل بدگویان و سنگ اندازان از برکت خون مجاهدین و مبارزین پناهندگی گرفته، چون شیر می غرید. و در کنسرت، مصاحبه، جلسه، بحث و مجلسی دوستانه ای نبود که بر فرق ایادی خمینی و خامنه ای فرود نیاید و مسعود "سردار بزرگ" و رزمندگان ارتش آزادیبخش و یاران مقاومت را ستایش نکند. حتی بارها و بارها، (که اسنادش و فیلم مصاحبه ها و سخن هایش موجود است)، گفت که بعد از شنیدن داستان انقلاب مجاهدین برای ارتقاء منزلت و جایگاه زن – ازجمله داستان خود خانم مریم رجوی پس از ملاقات با ایشان، او بعد از بازگشت موعود به فرانسه- تکان خورد و در تصمیمی که آن شب در جمع ما چند نفر قبل از سفرش به ایران گرفت.(که این شبدرقلی اصلا در آن جمع تاریخی نبود)- مصر و پابرجا شد. راستی از این کرکس ها بپرسید پس تکلیف اینهمه مصاحبه مرضیه با رسانه های غرب و شرق و اینهمه جلسه ضبط و نگهداری شده در آرشیوهای رسانه های جهان و مقاومت و اینهه شاهدان زنده (از جمله خود نگارنده که آخرین ملاقات خصوصی و دو نفره اش با او دوماه پیش از درگذشتش بود) چه میشود ؟ ".......بازم بگو نواره!". و براستی این چغلی ها، در غیبت عزیزی که از میان ما و ازخاک عزیز ایران تنها ازشمار تن و جسم رفته است، و اینجا نیست که خودش توضیح دهد، چه میشود؟ براستی میشود حتی اینان را در شمار هواداران دست هشتم مرضیه حساب کرد. مگر خودش نمیتوانست در زمان حیاتش چون بریدگان، با اطلاعیه و داد فریاد ومصاحبه، (که بسیار بیشتر از هرکس در جهان بازتاب می یافت)، استعفا دشمن شاد کن بدهد و برمقاومت و مسولان آن بتازد. مگر نمیتوانست، حتی اگر یک یادداشتش گم شده، ده تا دیگر یادداشت بنویسد!؟ و توسط نزدیکانش در خارج منتشر کند؟ من همان زمان در جواب این قبیل کرکسان نوشتم که در طول مبارزه، در یک حزب و گروه و دسته و در خانواده و حتی در بین دو خواهر، دو برادر و دو دوست دلخوری و گله و حتی تضاد میتواند پیش آید. و علیرغم هر اختلاف نظر و سوء تعبیری، این زن بسیار مصمم و قوی و مبارز و عاشق آزادی و رهایی میهن- مرتب با ستایش از مقاومت، پاسخ دندان شکن به سنگ اندازان و به دشمن روحیه دادگان میداد. حضور بسیار گسترده و فعال و سلحشورانه این زن در طول شانزده سال درسینه تاریخ ایران ثبت است. این زن بسیار مصمم و قوی و مبارز و عاشق آزادی و رهایی میهن در صفوف اين مقاومت خونبار پابپاي جوانان مبارز و مجاهد در همه خوشي ها و ناخوشي ها، در همه شكست ها و پيروزيها، يك ظرفيت بي نظير تاريخي را هم در ميان مجاهدين و هم در اين زن بزرگ به نمايش گذاشت، اين درك حضوري و عيني از مجاهدين بود كه باعث شده بود مرضيه عزيز و مجاهدین تا آخرین روزهای حیاتش درخانه هم و درکنارهم باشند. او هیچگاه نگذاشت که مورد سوء استفاده رژیم ایران سوز و این قبیل کرکسان قرار گیرد. بسیاری از درباریان و اشرافیان گذشته بسیار به او کنایه زندند و سعی کردند از ای مسیرخارج شود. که تیرشان به سنگ و آهن عزم مرضیه خورد. زیرا او دوست و دوستدار شورا و مجاهدین خلق بود، چون مجاهدت کرد. او بلسان خاص خودش بارها گفت که "من یک مجاهد خلقم" بخوانید "ایش بین این مجاهد". دوستی با دوست معنی میدهد قهر هم با دوست معنی میدهد هیچکس با دشمن خود قهر نیست قهری هم خود نشان دوستی است فروغ فرخزاد یادش گرامی باد. این درماندگان هنوز نارحت هستند که چرا مرضیه مانند خودشان نبرید و هیزم بیار آتش تبلیغات و جنگ روانی رژیم خمینی علیه تنها مقاومت فداکار و سازمان یافته تاریخ ایران نشد. هنوز از نام و آوازه او بعنوان یک مبارز و آزادیخواه هراس دارند. به قول شفيعي كد كني تو در نماز عشق چه خواندي؟ كه سالهاست بالاي دار رفتي واين شحنه هاي پير از مرده ات هنوز پرهيز مي كنند حالا هی منقار زوار دررفته شان را بر استخوانهای پوسیده یک سری بدگویی ها و شایعات و داستانهای دژخیم شاد کن بکوبند. مرضیه، همانند آن هنرمندان شهیر تاریخ جهان که سر به هزاران میزند- هم یک هنرمند بزرگ بود و هم یک مبارز برای آزادی میهنش و عضو صادق مقاومت و یار و یاور استوار مجاهدین خلق ایران و شورای ملی مقاومت ایران. استعفا هم نداد که او را چنین بنامیم. پس دست ..... از حماسه مرضیه کوتاه! با عرض معذرت از اسم حیوان شریف و زحمت کشی که قرار بود بجای این نقطه چین اسمش آورده شود. چه کنم اینها اصطلاحات زبان فارسی چون شکر خودمان است، کاریش فعلا نمی شود کرد، چون متاسفانه آن موقع سازمانهای حیوان دوست و طرفدار حقوق حیوانات مثل امروز تشکیلات نداشتند. آری امکانات نبود! پس ای هم وطن جدی در مبارزه علیه فاشیسم دینی ایران سوز. اگر از این قماش آدم سر راهت دیدی، محکم در گوش او فریاد بزن که مرضیه تا قبل از درگذشتش ستون مقاومت را رها نکرد وهمانطور که شما میخواستید استعفا نداد. و الان هم بعد از مرگش قصد چنین کاری را ندارد! پرویز خزایی هفته دوم اکتبر 2019 – اسکاندیناوی توضیح: در مورد آخرین سخن هفته، نکته ای را یک انسان غمخوار و عضو خانواده مقاومت در مورد حذف علم و دانش در کنار آن چهار عنصر ثبات والایی بشر-یعنی عشق و آرمان، عدالتخواهی، هنر و چهارم طنز و نشاط - بمن توضیح داد که درست بود. قانع شدم که این تقصیر علم و دانش نیست که از آن سوء استفاده میشود همچنانچه از سایر آرمانهای والای بشری و ادیان و ایدئلوژی ها سوء استفاده شده است. باری توضیحی درست بود و علم و دانش عنصر پنجم والایی و کمال بشری است. بقول ما لرها جناب علم و دانش به جمع ما "ولکام"! پرويز خزاعي
مرکز مطالعاتی و استراتژیک امیه در همکاری با موسسه فکری استراتژیک شنبه ۱۷ اکتبر ۲۰۱۵ استانبول ترکیه
پاسخ تماس های صلح آمیز برای پایان دادن به حملات علیه حقوق اقلیت ها در ایران توسط رژیم ایران تنها سرکوب٬ خشونت و ترور بیشتر بوده است. مورد قابل توجه این است که در طول مذاکرات هسته ای در سوئیس هیچ اشاره ای به سابقه هولناک حقوق بشر در ایران نگردید٬ کشوری که بعد از چین بالا ترین آمار اعدام در دنیا را دارد. بیش از ۲۰۰۰ نفر که بسیاری از آنها سنی بودند٬ تحت رهبری روحانی٬ رئیس جمهور به اصطلاح مدره ایران٬ به دار آویخته شده اند. به نظر میرسد که تنها کاری که روحانی باید بکند این استکه تنها لبخند بزند و غرب گول لبخند وی را میخورد و در عین حالی که او لبخند میزند فوج فوج انسان ها را تحت احکام بی رحمانه قضائی به قتل میرسانند. این اعدام ها برای ایجاد فضای رعب و وحشت مردمی که از افزایش قیمت های سوخت و مواد غذائی بجان آمده اند٬ طراحی گردیده است در عین حالی که رهبران آنها میلیاردها دلار را صرف جنگ های بی رحمانه خارجی میکنند. شورش های متعدد در رابطه با نان و تظاهراتهای گسترده معلمان مدارس باعث وحشت ملاهای حاکم گردیده این نگرانی ها سرکوب وحشیانه بیشتری را بهمراه داشته است اما هیچیک از این موارد انتقادی را از طرف غرب بهمراه نداشته است.
سخنرانی استرون استیونسون ماه ژوئن ۲۰۱۰ زمانیکه که من رئیس هیئت عراق در پارلمان اروپا بودم مطلع شدم که که وزیر امور خارجه ایران محمد متکی از اعضای نیروی قدس سپاه پاسداران که در لیست تروریستی نامگذاری گردیده بود برا ی ایراد سخنرانی توسط کمیته امور خارجی به بروکسل دعوت شده است. وی توسط محمود احمدینژاد به این سمت گمارده شده بود. زمانیکه متکی سفیر ایران در ترکیه بود بدلیل پیدا کردن یکی از مخالفین در صندوق عقب ماشینی که متعلق به سفارت ایران بود از این کشور اخراج گردید. آنها قصد داشتند که این شخص را به ایران منتقل کنند. گارد های مرزی ترکیه با شنیدن سر و صدا از داخل صندوق عقب ماشین٬ در خواست باز کردن صندوق عقب را نمودند و با باز شدن صندوق عقب زندانی را از درون آن بیرون آوردند. زندانی آزاد شده ادعا کرد که از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران است که از یکی از خیابانهای شهری در ترکیه بزور ربوده شده بود. وی ادعا کرد که او را به سلولی در زیر زمین سفارت ایران در آنکارا منتقل کردند و پس از شکنجه های فراوان برای انتقال به ایران جهت اعدام٬ در صندوق عقب ماشین جا داده بودند. من از اینکه این قاتل را برای شرکت در جلسه کمیته امور خارجه دعوت کرده بودند بسیار عصبانی شدم و به همین دلیل سعی کردم که استقبال مناسبی از وی بعمل آورم. وقتی که در اول ژوئن ۲۰۱۰ متکی قصد ورود به محل سخنرانی را داشت من همراه با تعداد دیگری از نمایندگان پارلمان اروپا با در دست داشتن عکس هائی از ندا آقا سلطان٬ دانشجوی جوانی که در تظاهراتهای سال ۲۰۰۹ در رابطه با انتخاب مجدد محمود احمدینژاد کشته شده بود از وی استقبال کردیم. متکی همراه با تعداد زیادی از محافظان و همراهانش و تعداد زیادی از عکاسان و خبر نگاران همراهی می شدند. وقتیکه با ما و پلاکاردهائی که در دست داشتیم مواجه شد لحظه ای توقف کرد و در آن لحظه با وی رو در رو شدم و فریاد زدم که « شما یک قاتل هستید و جایتان در پارلمان اروپا نیست». دیگر نمایندگان پارلمان اروپا نیز شروع به شعار دادن کردند و در این هنگام محافظین متکی سعی کردند که با زور ما را از سر راه او کنار بزنند و هر کسی که به متکی نزدیک میشد سر او داد میزدند که « به او دست نزنید». من فریاد زدم که دستتان را از روی من بردارید و شما حق ندارید به نماینده این پارلمان دست بزنید. اینجا ایران نیست و ما در اینجا اراذل و اوباش را تحمل نمی کنیم. همه این موارد بر روی فیلم ضبط و با عث سرافکندگی متکی گردید. من این داستان را به دو دلیل برای شما تعریف کردم. دلیل اول اینکه چگونه یک قاتل و عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بودن٬میتواند باعث رشد و ترقی شما در ایران گردد و مورد دوم اینکه همه اعضای پارلمان اروپا با خط مماشات با این رژیم موافق نیستند. خط مماشاتی که هفته پیش رئیس پارلمان آقای مارتین شولتز سعی در پیش بردن آن با رفتن به ایران نمود. البته بدلیل نامه اعتراضی ۱۱۵ تن از اعضای پارلمان اروپا و ۱۸ زندانی سیاسی در ایران شولتز مجبور به تعویق این سفر گردید. ایران کشوری فاسد است وصادرات اصلی آن تروریزم است . رهبر فاشیست ایران با ظلم و ستم امور خود را به پیش میبرد. ایران دارای بسیاری از اقلیت های قومی مانند آذری٬ کرد٬ عرب٬ و بلوچ میباشد. همچنین اقلیت های مذهبی مختلفی در ایران وجود دارند٬ حدودا ۱۰ میلیون سنی در نقاط مختلف ایران زندگی میکنند. تا قبل از بقدرت رسیدن خمینی تعداد زیادی مسیحی٬ یهودی٬ زرتشتی و بهائی در ایران قرنها در کنار هم همزیستی برادرانه و مسالمت آمیزی داشتند. نمایندگان این اقلیت های قومی و مذهبی را میتوان در شورای ملی مقاومت ایران یافت که دست در دست یکدیگر برای محقق کردن یک ایران آزاد مبارزه میکنند. این اقلیت های قومی و مذهبی بصورت مستمر تحت آزار و اذیت قرار دارند. آنها با بازداشت های خود سرانه٬ شکنجه٬ محاکمه های ناعادلانه٬ اعدام های فرا قضائی٬ و تخریب گورستان ها و مکان های مذهبی خود مواجه هستند. این آزار و اذیت ها شامل بهائیان٬« یک اقلیت مذهبی که در قانون اساسی ایران برسمیت شناخته نمی شوند»٬ مسیحیان٬ یهودیان٬ صوفی ها٬ و حتی سنی ها و دیگر شاخه های مسلمان نیز میگردد. بسیاری از سنی ها در تهران ۱۶ میلیون نفره زندگی میکنند اما در تهران رژیم اجازه ساختن حتی یک مسجد را نیز به آنها نمی دهد. در واقع یک نماز خانه کوچک سنی ها به تازگی توسط سپاه پاسداران در تهران تخریب گردید. این در حالی است که تخریب نمازخانه در اسلام یک گناه بحساب می آید اما برای این رژیم٬ دین تنها ابزاری برای سرکوب بحساب می آید و نه یک باور. من یک محقق اسلامی نیستم اما با یک نگاه ساده میتوان دید که بسیاری از اقدامات این رژیم در تضاد آشکار با آموزشهای اسلامی است. ملاهای زن ستیز٬ زنان را بعنوان قشر ضعیف میبینند و مستمرا آنها را تحت آزار و سرکوب قرار میدهند. با پشتیبانی دولت به صورت بسیاری از زنان جوان به جرم بد حجابی و پوشش غلط اسید پاشیده شده و این امر منجر به کور شدن بسیاری از آنها گردیده است. متاسفانه غرب و بخصوص اتحادیه اروپا چشمان خود را بر روی این جنایات بسته اند. باید به این امر اشاره کنم که ایران تفاوت عمده ای با کشورهای چند ملیتی و چند دینی دیگر دارد. در ایران هر دینی داشته باشید٬ در صورت ابراز مخالفت خود با رژیم٬ بطور وحشیانه ای سرکوب خواهید شد. یکی از بزرگترین مواردی که باعث دستگیری ٬ شکنجه ٬ و اعدام خواهد شد هر گونه ارتباطی با سازمان مجاهدین خلق ایران است. بیش از ۳۰۰۰۰ نفر از آنها بصورت دست جمعی بفرمان آیت الله خمینی در دهه ۸۰ اعدام شدند. درنده خوئی و شدت این حکم ایران را بلرزه در آورد اما کوچکترین واکنشی از طرف غرب بهمراه نداشت. تحت قانون اساسی رژیم٬ هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران بجرم «محاربه علیه خدا» به اعدام محکوم میشوند. جالب اینجاست که این سازمان مسیحی٬ کرد٬ عرب و یا سنی نیست. این یک جنبش سیاسی است که در برگیرنده تمام ادیان و ملیت های مختلف ایران است اگر چه اکثریت ۳۰۰۰۰ نفری که اعدام شدند فارس شیعه بودند. هم اکنون ۲۵۰۰ تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران در کمپ مرگی بنام کمپ لیبرتی در نزدیکی های بغداد قرار گرفته اند.آنها شش بار به دستور آخوند ها در تهران٬ توسط ارتش عراق مورد حمله قرار گرفته اند. در نتیجه این حملات ۱۱۷ نفر کشته٬ ۱۰۰۰زخمی و ۷ نفر به گروگان گرفته شدند که شش نفر آنها زن بودند. بیش از دو سال است که از گروگانها خبری نیست. علیرغم اینکه همه این مخالفین غیر نظامی اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران ٬ تحت نظارت و حفاظت سازمان ملل متحد قرار دارند اما سازمان ملل٬ اتحادیه اروپا و ایالات متحده هیچ اقدامی در جهت کمک به آنها انجام نداده اند٬ هیچیک از آنها خواستار تحقیق درباره قتل عام های انجام شده نگردیده و هیچیک به آنها پناهندگی سیاسی نداده اند. در واقع تنها کشوری که کمک کرده است آلبانی است که حتی عضو اتحادیه اروپا نیز نمی باشد. آلبانی با قلب پر مهری که از خود نشان داد چهره بزدلانه آمریکا و اتحادیه اروپا را رو کرد٬ کسانی که حتی جرات پاسخگوئی به توهین های فاشیست مذهبی در تهران را نیز ندارند. پاسخ تماس های صلح آمیز برای پایان دادن به حملات علیه حقوق اقلیت ها در ایران توسط رژیم ایران تنها سرکوب٬ خشونت و ترور بیشتر بوده است. مورد قابل توجه این است که در طول مذاکرات هسته ای در سوئیس هیچ اشاره ای به سابقه هولناک حقوق بشر در ایران نگردید٬ کشوری که بعد از چین بالا ترین آمار اعدام در دنیا را دارد. بیش از ۲۰۰۰ نفر که بسیاری از آنها سنی بودند٬ تحت رهبری روحانی٬ رئیس جمهور به اصطلاح مدره ایران٬ به دار آویخته شده اند. به نظر میرسد که تنها کاری که روحانی باید بکند این استکه تنها لبخند بزند و غرب گول لبخند وی را میخورد و در عین حالی که او لبخند میزند فوج فوج انسان ها را تحت احکام بی رحمانه قضائی به قتل میرسانند. این اعدام ها برای ایجاد فضای رعب و وحشت مردمی که از افزایش قیمت های سوخت و مواد غذائی بجان آمده اند٬ طراحی گردیده است در عین حالی که رهبران آنها میلیاردها دلار را صرف جنگ های بی رحمانه خارجی میکنند. شورش های متعدد در رابطه با نان و تظاهراتهای گسترده معلمان مدارس باعث وحشت ملاهای حاکم گردیده این نگرانی ها سرکوب وحشیانه بیشتری را بهمراه داشته است اما هیچیک از این موارد انتقادی را از طرف غرب بهمراه نداشته است. بحران اقتصادی در یونان و بحران دهها هزار پناهنده ای که هر هفته از دریای مدیترانه عبور میکنند باعث گردید که توجه جهان از معامله هسته ای با ایران منحرف گردد. اوباما با قصد ثبت نام خود در تاریخ با کنار زدن همه هشدارها توافقنامه ای را با ایران به امضا رساند که به طور موثر به تحریم های وارده بر ایران خاتمه بخشیده و بیش از ۱۵۰ میلیارد دلار از دارائی های منجمد شده را در اختیار این کشور قرار میدهد. غرب عملا هیچ چیز غیر از وعده های تو خالی از این توافق بدست نمی آورد. نه تنها مردم ایران از این توافق سودی نخواهند برد بلکه شک ندارم که اقلیت ها بازندگان اصلی آن خواهند بود زیرا رژیم در سرکوب آنها دست باز خواهد داشت. این برای رژیمی که بزرگترین صادرات آن ترور است یک ثروت باد آورده محسوب میگردد٬ رژیمی که حزب الله در لبنان٬ حماس در غزه٬ بشار اسد در سوریه٬ حوثی ها در یمن و شبه نظامیان وحشی شیعه در عراق را حمایت مالی مینماید. این برای برنامه هسته ای ایران نیز یک ثروت باد آورده محسوب میگردد برنامه ای که نه تنها به حالت تعلیق در نیامده است بلکه با شتاب بیشتری به پیش میرود. این ثروت باد آورده شامل برنامه گسترش موشکهای بالیستیک نیز میگردد٬ موشکهائی که قادر به حمل کلاهک اتمی و رساندن آن به اهداف آن در اسرائیل٬ عربستان سعودی و حتی اروپا خواهند بود. اما فصلی که اوباما در کتابهای تاریخ نگارده است برای خواندن راحت نخواهد بود. تاثیر تحریم ها علیه ایران همراه با سقوط اخیر در در آمدهای نفتی٬ رژیم مذهبی در ایران را فلج کرده است. یارانه ها بشدت کاهش یافته اند و قیمت مواد اولیه غذائی همچنان رو به افزایش و بازار سیاه رونق گرفته است. در حالیکه رهبران بلند پایه به زندگی لوکس خود ادامه میدهند خشم و نارضایتی در بین فقرا رو به افزایش است. افزایش سرکوب٬بازداشت های دست جمعی٬ اعدام و شلاق زدن مردم در ملا عام پاسخ این رژیم بوده است. آنها بیش از هر چیز از این میترسند که خشم مردم به یک انقلاب جدید تبدیل گردد و آیت الله های فاشیست و مزدورانشان را از قدرت جارو نماید. به اعتقاد من٬ با امضای این توافق ما یک فرصت منحصر به فرد برای سرنگون کردن این رژیم سرکش و بازگرداندن صلح و ثبات در منطقه را از دست دادیم. پایان دادن به تحریم ها و برگرداندن دارائی های رژیم٬ اقتصاد ایران را احیا نموده و بقای آنرا تضمین خواهد کرد. بعنوان بزرگترین رژيم حامی تروریزم در جهان ایران شروع به سرمایه گذاری مجدد در پروژه های نظامی خود نموده است. آنها منابع گسترده ای را در اختیار نیروی تروریستی قدس و سپاه پاسداران گذارده اند تا برنامه های این رژیم فاشیست مذهبی را در سراسر منطقه و جهان گسترش دهند. هدف رژیم ایران این است که به نیروی غالب در خاور میانه تبدیل شود و هیچ فرصتی را برای تحقق این هدف از دست نخواهد داد. ما باید از خواب غفلت بیدار شویم و بفهمیم که توافقنامه ای که در وین امضا شد فاقد هر گونه ارزشی است. مضحک است که ما فکر کنیم که میتوان به ایران اعتماد کرد در حالیکه بارها و بارها طی ۱۲ سال گذشته سر موارد هسته ای غرب را فریب داده اند. فرمانده ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی - قاسم سلیمانی که نظامیان شیعی عراقی را بر علیه داعش در عراق حمایت مالی و نظامی میکند٬ یک کمپین نسل کشی بر علیه سنی ها در عراق براه اندخته است. سلیمانی و سپاه پاسداران هر دو در لیست تروریستی آمریکا قرار دارند و مسئول قتل بسیاری از آمریکائی ها هستند با این حال اوباما و غرب بر این درک هستند که سلیمانی متحد آنها در جنگ بر علیه داعش میباشد. بعنوان بخشی از توافق هسته ای آنها حتی پذیرفته اند که ممنوعیت ویزائی را از روی سلیمانی برداشته تا این مغز متفکر تروریستی بتواند آزادانه به غرب سفر کند. این باور که«دشمن دشمن من٬ دوست من است» در این زمینه اشتباه بزرگی است. سلیمانی دشمن قسم خورده غرب است و از پایان تحریم ها بر موارد مالی سپاه پاسداران بسیار خوشحال است. توافق هسته ای امضا شده توسط ۵+۱ یک عقب نشینی بزرگ و یک اشتباه تاریخی است. ایران احیا شده تلاش خواهد کرد تا نفوذ شیطانی خود را در سراسر خاورمیانه بگستراند. با شرکت در بوجود آوردن این فاجعه٬ غرب عملا خود را از شرکت در حل این بحران وخیم حذف نموده است. ریشه بحران پناهندگان که اتحادیه اروپا را بلعیده است را میتوان در گسترش برنامه حمایت از جنگ داخلی خونین بشار اسد توسط ایران٬ عراق و روسیه یافت. ما هم اکنون باید ائتلاف عربی که توسط عربستان سعودی شکل گرفته است را بعنوان وزنه برقرار کننده تعادل در قبال توسعه طلبی ایران ببینیم. آنها یک کمپین معتبر بر علیه شورشیان حوثی مورد حمایت ایران در یمن را آغاز نمودند و باید آنها را تشویق کرد که با فعال شدن در عراق و سوریه دخالت های ایران در این دو کشور را خنثی کنند. هرکسی که چالش مقابله با ایران را بپذیرد باید این را بداند که یک جنبش آپوزیسیون معتبر در مقابل ملاها وجود دارد که قدرت را از آنها بگیرد. سازمان مجاهدین خلق ایران و رهبر الهام بخش آنها مریم رجوی آماده آوردن دمکراسی٬ عدالت٬ حقوق بشر و حقوق زنان به ایران هستند. این جنبش مقاومت طرح هائی برای حقوق برابر برای ادیان مختلف و اقلیت های قومی را به تصویب رسانده است. به عنوان مثال آنها بر این باورند که دولت نمی تواند حقوق کسی را بنا بر اعتقاد و یا عدم اعتقاد آنها به دین زیر پا بگذارد و یا به همان دلیل امتیاز ویژه ای به آنها اعطا نماید. بنا به مصوبات شورای ملی مقاومت ایران هر زن ایرانی کرد٬ عرب٬ یا سنی میتواند به عنوان رئیس جمهور انتخاب شود. بنا به عقیده بسیاری از کرد ها طرح شورای ملی مقاومت ایران برای استقلال کردستان بسیار مترقی است. تا آنجائیکه به شورای ملی مقاومت ایران بر میگردد آنها بر این باورند که تمامی برنامه های تصویب شده در ایران آینده قابل اجرا خواهد بود. آنها سلاح هسته ای را ممنوع میکنند و مجازات اعدام را متوقف خواهند کرد همچنین جدائی دین از دولت یکی دیگر از مصوبات آنهاست. آنها چشم انداز آزادی برای میلیونها نفر ایرانی تحت ستم به ارمغان خواهند آورد. این چشم اندازی است که آنها برایش جنگیده و جان داده اند. رئیس جمهور اوباما٬ مارتین شولتر و فدریکا موگرینی نماینده عالی اتحادیه اروپا در امور خارجه و سیاست امنیتی باید دوش با دوش مردم و مخالفین ایران که خواهان سرنگونی این رژیم فاشیست مذهبی هستند بایستند. رژیمی که با دید غلطی از اسلام ۳۶ سال است که مردم خود را شکنجه و اعدام نموده است. به جای ایستادن با مردم ایران آنها متاسفانه دوشا دوش قاتل لبخند به لبی بنام روحانی ایستاده اند. آنها باید صحبت های معروف وینستون چرچیل را در رابطه با مماشات بیاد آورند که گفت« اشتباهی بزرگتر از این وجود ندارد که ما فکر کنیم که شعارهای کلیشه ای٬کلمات نرم٬ و سیاست های بزدلانه میتواند مسیری به امنیت و ایمنی فرا آورد»