مرضيه آنقدر سابقه و كار و فعاليت و سرنوشت و سرانجامش روشن است كه بسان آئينه اي است كه در برخورد با او مي توان دوست ودشمن، حق و ناحق و راست و دروغ را شناخت. سفلگان ناسپاس كه ناني و نمكي با عاشقان خورده اند و نمكدان شكسته اند، عاشقان را رها نمي كنند و پي كار خود نمي روند.
مرضيه در ترانه اي كه سراينده اش شاعر و ترانه سراي معاصر زنده ياد معيني كرمانشاهي با آهنگي در دستگاه همايون ساخته زنده ياد همايون خرم است، چنين مي سرايد:
اينجا تماشا و گوش كنيد
بگذرازکوی ما / کن نظرسوی ما / به هرطرف ببین چوروکنم / درپی من دوان/ گشته پبروجوان / ازاین جنون چوگفتگوکنم.؟
به گریه ندامتم / به انتظاربی پایه ای / که می کنند ملامتم/ به جفای توهمسایه ای / چگونه رو سوی اوکنم / دراین قفس چگونه خوکنم……؟ ای فرزانگان / ای بیگانگان / این ملامت رها کنید / کم تماشای ما کنید / ازمن بگذرید / راه خود روید / عاشقان را رها کنید / کم تماشای ما کنید .
مگربه شهرشما / قسم شما را به خدا / جنون عاشقی تماشا دارد ؟ بسوزد آنکه هست و حاشا دارد .! من عاشقم وگناه کار /
آیا همه شما بی گناهید ؟ من گم رهم و بی قرار/ ” آیا همه شما سربراهید ……..؟! “
كاميار ايزد پناه، استاد موسيقي و سنتور و تنبك كه در نواختن بسياري سازهاي ديگر مهارت و تبحر دارد درباره مرضيه اينجا چنين مي گويد:”در ا ولين ديدار، او را زني يافتم، فروتن، مهربان، باهوش، جدي، با ذهن و حافظه اي فوق العاده. طي ساليان همنشيني و معاشرت، وي خاطرات و داستانهاي شنيدني بسياري را برايم بازگو كرد كه شايد براي او فقط يك خاطره يا رخدادي از زندگي پر بارش بود. اما براي من، هريك برگي بود از تاريخچه مسيري كه زنان هنرمند ايران از قمر تا مرضيه طي كرده اند. من به عمد اين دو شخصيت بزرگ را در اين تاريخچه برجسته ميكنم، چرا كه معتقدم اين دو، علاوه بر راهگشايي هنري براي زنان، واژة «هنرمند» را براي همه از جمله مردان نيز به معناي عملي كلمه تعريف و شاخص گذاري كردند. آنها، به قول رومن رولان، انسانيت و هنر را در هم آميخته و تصوير واقعي يك هنرمند را براي نسلهاي خود و بعد از خود ترسيم نمودند.”
محمود خوشنام پژوهشگر موسيقي در باره مرضيه مي گويد:
”سال های بیست فرا رسیده بود. نسیم تغییر و دگرگونی در فضا موج می زد. همپای نیاز به تغییرات سیاسی- اجتماعی، نهادهای فرهنگی نیز می بایست تن به دگرگونی می دادند. موسیقی شهری ایران نیز از مشروطیت به این سو ثابت و راکد مانده بود. صدای قمر و ملوک رفته رفته از فضای تالارها به درون گرامافون ها باز میگشت، روحبخش هنوز تحریرهای شش دانگی داشت و حنجره اش بلبل را شرمنده میکرد. ولی با این همه نیاز زمانه را برآورده نمی ساخت.
موسیقی انقلابی عارف و بهار جانشین سزاواری نیافته بود. سال ها بود که جان موسیقی می طپید و زایمانی را مژده می داد. هنرستان ها و کلاس ها نیروی انسانی تازهای را بیرون داده بودند. میل به تغییر همه نیروها را بسیج کرده بود. شاگردان صبا هم نوازندگان کمال یافتهای شده بودند و هم آهنگسازانی با قریحه. هر کدام نیز خوانندگان باب طبع خود را پرورانده بودند. میدانی برای آفرینش و اجرا آماده شده بود. دلکش با نفس بلندش نفسها را می گرفت و مرضیه که دوشیزه ناشناس معرفی میشد، حس و حال شیدائی را از نو فراهم میکرد.
اگر دلکش به نیروی ترانههای برانگیزاننده خالدی در صف اول جای گرفت، مرضیه با چاشنی عرفانی که در صدایش بود با تصنیف- ترانههای عارفانه خود را به او رسانید. مرضیه شانس آورده بود که یکی از اعیان عارف از دوستان خانوادگی، گزیدهای از تصنیفهای قدیمی را در سینه محفوظ داشته بود و آن ها را برای تنظیم تازه به سینه مرضیه انتقال میداد. این مرد که حشمت دفترراد نام داشت را می توان از پرورندگان اصلی مرضیه به شمار آورد.
مرضیه که اینک پنج سال از خاموشیاش می گذرد اسماعیل مهرتاش مدیر جامعه باربد را دومین آموزگار خود میدانست. مردی که بیشتر خوانندگان پر آوازه دهه های پیش در مکتب او درس خوانده بودند. مرضیه در جامعه باربد در چند اپرت نیز شرکت کرد: شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون و ...او در همین جامعه با شیوههای کار تئاتری از جمله دکلاماسیون و فن بیان آشنائی پیدا کرد.
مرضیه پس از آنکه با موسیقی صحنه ای آشنا شد، فکر کرد باید زیر بنای دانستههای خود را در موسیقی سنتی محکم کند. مدتی را با عبدالله دوامی به سر برد و شناخت ردیفی خود را کامل کرد. بعد نوبت به ریزه کاریها رسید. محمود تاجبخش از شاگردان صبا، از آموزگاران بعدی او بودند.
یکی از نخستین تصنیف های مرضیه را همین شاگرد صبا ساخته است. آهنگی که با این شعر پیوند خورده بود: «توانگران که به جنب سرای درویشند/ ضرورت است که یک دم به او بیندیشند/»غزلی از حافظ نیز چاشنی آواز همراه او شده بود:«مرا راحت از زندگی دوش بود/ که آن ماهرویم در آغوش بود/چنان مست دیدار و حیران عشق/ که دنیا و دینم فراموش بود/»
مرضیه میگفت برای شعر پیوند خورده با موسیقی اهمیت ویژه قائل است و از همین روی هر شعری که فقط وزن و قافیه دارد او را نمیفریبد. همیشه تصنیفهای او با بهترین سرودههای ترانهسرایان برجسته پیوند خورده: رهی معیری، بیژن ترقی، معینی کرمانشاهی، نواب صفا و تورج نگهبان. آهنگسازان ترانههای او نیز بهترینها بودند: مجید وفادار، همایون خرم، علی تجویدی، پرویز یاحقی و در صدر همه روحالله خالقی با ترانه چنگ رودکی در پیوند با شعری از رودکی سمرقندی و تنظیم شده برای دو صدا.
بدون هیچ مجامله می توان گفت که در میان خوانده های مرضیه ترانه بد، کاری که بتوان بر آن مهر نادل پسند کوبید وجود ندارد. با آنکه می توان در میان خوانده های مرضیه بر اساس معیارهای مختلف بهترینها را انتخاب کرد. ولی مهم تر از آن تنوعی است که هر کدام از آن ها را اعتبار ویژه میبخشد و تمایل غالب در شیوههای آهنگسازی را در دورههای مختلف برجسته میسازد. اولین ترانه او همان گونه که خود می گوید چنگِ رودکیِ خالقی است که شیوه مکتب وزیری را نمایندگی می کند. آهنگ های بعدی از محمود تاجبخش و مجید وفادار است که هنوز متمایل به شیوه رایج پس از مشروطیت است. بعد نوبت به حبیبالله بدیعی و علی تجویدی می رسد که این دومی از پرکارترین ترانهسازان آن سال هاست.
شیوه بدیعی و تجویدی ترکیبیاست از شیوههای مکتبی صبا. تقاوت فقط در این است که صبا تمایلی به ساختن ترانه نداشت و بیشتر به موسیقی بیکلام میاندیشید. با این همه شباهتهائی در ملودی سازی آنها به چشم می خورد. آخرین تمایل در ترانههای مرضیه شیوه بیان پرویز یاحقی را نشانه می زند. روحالله خالقی زمانی در مورد او حرفی زده که مانده است. این جوان شوریده و کولیوار ترانه می سازد. ما هم بر این گفته می افزائیم: پرویز شوریده و شیداوار آهنگ می ساخت.
به این ترتیب در برگزیده ای از خوانده های مرضیه میتوان نشانه هائی از تمایلات غالب در جامعه موسیقی ایران را در دوره ای مشخص پیدا کرد. مرضیه خود گفته است: «این شانس بزرگ من بوده که در دوره ای چنین پربار زندگی کردهام. گوئی کسانی بهترین آثار و کارهای خودشان را آماده کرده بودند و فقط منتظر بودند تا در اختیار من بگذارند. این اگر خوش شانسی نباشد پس چیست؟»
حسين قوامي فاخته خوش خوان آواز ايران در خاطرات خود در باره خود و مرضيه و شرايط ضبط و اجراي ترانه در آن روزگاري كه مرضيه پا به عرصه هنر نهاده بود چنين بيان مي كند:
”روزي در استوديوي بزرگ راديو بطور زنده و مستقيم درحال خواندن بودم،كه ناگهان صدايم گرفت، در آن شرايط وقتي اركستر مينوازد، خواننده بايد بلافاصله جواب بدهد و من نتوانستم بقيه آواز را بخوانم، بلافاصله به امان الله رشيدي كه پشت در ايستاده بود اشاره كردم كه بقيه آواز و ترانه را شما بخوانيد، كه ايشان هم خواندند، فردا خيليها ميپرسيدند صداي خودت بود كه عوض شده بود و يا خواننده ديگري آنرا ادامه داد، چون بهرحال صداي رشيدي با من تفاوت داشت و من واقعيت را براي همه توضيح ميدادم. يك خاطره هم از خانم مرضيه دارم، روزي به يك استوديوي بزرگ ديگر راديو رفتم، مرضيه اولين آهنگ خود را ضبط ميكرد. من به اتفاق همسرم حشمت مشيري، خانم روشنگ گوينده گلها، جليل شهناز، غلامحسين بنان و چند نوازنده معروف آن زمان در استوديوي راديو بوديم.اولين ضبط مرضيه بود، هنوز آمادگي كامل نداشت، اركستر مينواخت، ولي مرضيه از بيت دوم وسوم ببعد را صحيح و مسلط نميخواند، بطوري كه 30 بار اين ضبط تكرار شد، من و بنان چند بار برايش توضيح داديم كه بايد كجا بالا و كجا پائين بخواند، عاقبت به روز بعد موكول شد، كه استاد روح الله خالقي هم حضور داشت، آنروز هم 4 بار تكرار شد ولي ديگر از آن ببعد با خوبي به كارش ادامه داد، خوشبختانه يك استاد مسلم چون روح الله خالقي هميشه كنارش بود.
استوديوهاي آن زمان مثل حالا پيشرفته و كامپيوتري نبود. ما روي گرامافون كارها را ضبط ميكرديم تا سال 1334 كه دستگاه ريل آمد، آهنگها بروي آن انتقال يافت، بيشتر كارهاي من هم روي ريل ضبط شد و بعد هم نوار به بازار آمد.
اصولا استوديوها در سال 49-1347 كم كم شكل گرفتند، بهرحال آنروزها با مشكلاتي همراه بوديم كه قابل مقايسه با امروز نيست.”
كاميار ايزدپناه كه از نرديك با مرضيه كار كرده است ،خاطرات و شنيده هاي بيشتر از مرضيه را اينگونه بيان مي كند:
”مرضيه، خواننده محبوب و مشهور معاصر ايران، طبق گفته خودش، در اول فروردين سال 1303 شمسي در تهران به دنيا آمد. نام واقعي او «اشرف السادات » و نام خانوادگي اش «مرتضايي» بود. در واقع او از نسل زنان هنرمند بعد از قمرالملوك وزيري محسوب ميشود چرا كه او زماني بدنيا آمد كه قمر 21 سال داشت.
پدر مرضيه از روحانيون روشنفكر و متجددي بود كه پايبند برداشتها و قوانين اسلام ارتجاعي رايج نبود و با وجود اينكه خود زماني «معمم» بود اما همواره خطرات فرهنگي اين قشر را به زبان ميآورد.
مادر مرضيه اما زني روشنفكر و هنرمند بود. بنا به گفته او، مادرش «زني مدرسه رفته» بود كه نوازندگي تار را مدتي نزد درويش خان آموخته و پس از ازدواج مجبور به ترك آن شده بود. مرضيه همواره در گفته هايش از او با نام «اِتي» ياد مي كرد. باري مرضيه فرزند بزرگ خانواده اي بود كه بعدها نيز صاحب دو پسر شد.
از همان اوان كودكي پدر و مادرش از هم جدا شدند و مرضيه كه بسيار به مادرش وابستگي و او را دوست مي داشت، از آن پس مجبور شد خود را در محيط جديد « زندگي با نامادري»، منطبق كند. بدينسان او سر پرستي دو برادرش را نيز عهده دار شد چرا كه نامادري او توجه چنداني به فرزند خوانده هايش نداشت. تنها شانسي كه مرضيه در محيط جديد بدست آورد، آشنايي بيشترش با موسيقي بود. آنهم بخاطر علاقة نامادري به موسيقي و نواختن پيانو. وجود يك پيانو در آن خانه و شنيدن ساز و آواز، گوش و هوش مرضيه نوجوان را با اين فن آميخت و زمينه بروز استعداد شگرفش را در اين زمينه فراهم آورد.
مرضيه اين دوران را ساليان سختي از زندگي اش توصيف ميكرد. سالهاي دوري از مادر و سر پرستي دو برادر و بيگانگي با پروتكلهاي محيط جديد. او روزي خاطره اي از اين دوران را چنين برايم نقل مي كرد: «مادرم كه جاي ما را مي دانست، با من قرار مي گذاشت كه من و برادرانم بعضي روزها در خارج از خانه به ديدارش برويم. اين ديدارها در عين حال كه به من قوت قلب مي داد، همواره رگه هايي از اندوه و غم را نيز بر قلبم باقي مي گذاشت».
از شرح مفصل اين دوران و سختي هايي كه بر مرضيه گذشت به عمد در مي گذرم و آن را به يادداشت مفصلتري موكول مي كنم.
مرضيه استعداد خود را در فن خوانندگي از همان دوران تحصيل در دبيرستان نشان داد. صداي او بزودي توسط استادان موسيقي آن زمان، از جمله مهرتاش و روح الله خالقي كشف شد. اما از اينجا تا تبديل شدن به «ستاره هنر ايران»، آنهم در جامعه اي مرد سالار، هنوز خيلي راه بود.
جالب اين است كه پدر مرضيه تا هنگام مرگ هيچگاه مانعي براي فعاليتهاي هنري او ايجاد نكرد. فقط هنگامي كه در بستر مرگ بود به دخترش وصيت كرد «دخترم، اگر ميتواني از اين كار دست بكش». منظور او فعاليتهاي هنري مرضيه بود. شايد بخوبي پيش بيني مي كرد كه چه سدها و ديوارهاي سخت و قطوري بر سر راه فرزندش وجود دارد.
پس از مرگ پدر، او و دو برادرش دوباره موهبت زندگي نزد مادر واقعي شان را باز يافتند. اين را بايد نقطة عطفي در زندگي هنري مرضيه دانست، زيرا به گفته خودش، اگر مادرش، «اِتي»، نبود، او هيچگاه مرضيه نمي شد. بهر حال، مرضيه فعالبتهايش را در راديو و تحت سر پرستي روح الله خالقي و صبا آغاز كرد. او داستهاي بسياري از اين دوران بازگو مي كرد كه همگي نشان دهنده محدوديتها و فشارهاي بسيار جانكاهي است كه براي زنان هنرمند در محيط هنري آن زمان وجود داشته است. از تمسخرها و تحقيرها، تا از دست دادن فرصتها تنها بخاطر تن ندادن به قوانين مردسالاري و خيلي چيزهاي ديگر.
مرضيه همواره از چند استاد به نيكي ياد مي كرد و خود را مديون انسانيت و كمكهاي آنان مي دانست. روزي در يكي از همين گپ هاي خودماني از او پرسيدم «راستي شما چطور در چنين محيطي توانستيد رشد كنيد و به يك خواننده تراز اول تبديل شويد؟» او با كمي تأمل، در حاليكه اشك در چشمانش جمع شده بود گفت « من مديون تشويقهاي «اتي» هستم. بعد هم كمكهاي بعضي از اساتيد آن دوران. در آن زمان فقط چند موزيسين وجود داشتند كه به معني واقعي كلمه انسان بودند، بخصوص در تنظيم رابطه شان با زنان هنرمند. يكي مرحوم خالقي بود كه بسيار مرد والا و كلاس داري بود. بعد هم ابوالحسن خان صبا و مرتضي خان محجوبي و ”رهي” كه به من مثل دختر خودشان مي نگريستند و مرا تحت آموزش قرار مي دادند ». مرضيه مي گفت شادروان روح الله خالقي در همان ا ولين ديدارها ضمن تشويق او به ادامه كار هنري و باز كردن راهش براي ورود به راديو، نام «مرضيه» را بعنوان تخلص هنري براي او برگزيد.
در ادامه برايم شرح داد كه آهنگسازان آن زمان چگونه زنان هنرمند را با تحقير و بقول او «توي سر زدن» و روشهاي ديگر، براي خواندن يك آهنگ «مچل» مي كردند و يا روزها به دنيال خود مي كشاندند. يكي از داستانهاي تلخ و در عين حال جالبي كه برايم نقل كرد از دو جهت برايم بسيار قابل توجه بود. يكي تشريح محيط هنري آن زمان براي زنان و ديگري نقش جدي كه مادرش «اتي» در پيش راندن او ايفا كرده است. داستان چه بود؟ از زبان خودش بشنويم:
«آن وقتها سيستم ضبط در راديو مثل امروز پيشرفته نبود كه امكان اديت و غيره وجود داشته باشد. يك يا دو ميكروفون بود كه خواننده و اركستر در مقابل آنها قرار مي گرفتند و بعد مي بايست با يك بار نواختن و خواندن ضبط انجام مي شد. اگر بهر دليل خواننده يا نوازنده اي اشتباه مي كرد، بايد ضبط از نو شروع مي شد. يك روز قرار بود من ترانه سختي را اجرا كنم كه اتفاقاً مجال تمرين زيادي هم با اركستر از قبل نداشتم. در نتيجه مقداري با مشكل روبرو بودم و همين باعث شد چند بار اشتباه كنم و ضبط مجدداً از نو شروع شود. بار سوم اجرا كه كمي از ضرب افتادم( منظور حفظ ريتم است)، مرحوم …. برگشت جلوي همه به من گفت: ”خانم! شما بهتر است بروي همان رختشويي بكني، تا خوانندگي…” اين حرف مرا خيلي ناراحت كرد، اما باعث شد كه با تمركز بيشتري دور آخر كار را تمام كنم. اين ماجرا مثل سنگي روي قلبم سنگيني مي كرد. همينكه به خانه رسيدم زدم زير گريه. «اتي»، خدا بيامرزدش، يكي دو بار از من پرسيد چي شده؟ اما گريه مجال نمي داد كه حرفي بزنم. كمي كه گذشت، شربتي برايم درست كرد و نوازشم كرد و پرسيد: ”دخترم چي شده؟ به من بگو”. منهم كل داستان را برايش تعريف كردم. سپس به آرامي و با لبخندي صميمي و درعين حال جدي به من گفت ”عزيزم، اينكه گريه نداره. از فردا نميخواد بري موسيقي كار كني، همينجا بمون، ور دست خودم، بهت خياطي و آشپزي و بافتني ياد ميدم كه ديگه غصه نخوري”. من كه حسابي جا خورده و از اين حرف او متعجب شده بودم گفتم ” اتي! ولي من ميخوام خواننده بشم”. او گفت ” آها! حالا اومدي سراصل مطلب. اگه ميخواي به اين هدف برسي، بايد آماده باشي كه سختي هاش رو هم تحمل كني. توي اين دنيا هيچكس مجاني و راحت به جايي نمي رسه. تو بايد آمادگي بدتر از اينهاش رو هم داشته باشي. اما مهم اينه كه خودت آدم محكم و مصممي باقي بموني”. اين حرف «اتي» خيلي بر روي من اثر كرد و انگيزه ام را براي ادامه راه صد چندان كرد.»
پيشرفت مرضيه آنچنان سريع بود كه در مدت كوتاهي نامش در صدر خوانندگان ايران قرار گرفت. مرضيه اولين زن خواننده يي بود كه برنامه «گلها»ي راديو راه يافت. او از آن پس يعني شروع كار حرفه اي در راديو از جانب همه هنرمندان، بطور ويژه هنرمندان بر جسته ميهنمان، از احترام خاصي برخوردار بود. از جمله بزرگاني همچون روح الله خالقي، مرتضي محجوبي، رهي معيري، غلامحسين بنان، مرتضا حنانه، كسروي، عبدالله دوامي و فرامرز پايور، جواد معروفي، حبيب الله بديعي، ياحقي،…كه همگي از فرهيختگان موسيقي معاصر ايران بشمار مي روند. متقابلاً مرضيه در تمام طول زندگيش به هنرمندان احترام مي گذاشت. او پشتيباني مادي و معنوي از نوازندگان اركسترش را جز وظايف خود ميدانست و در اين زمنيه هيچگاه كم نگذاشت.
طبع بلند و صداقت او در ميان هنرمنداني كه من تا بحال شناخته ام بي نظير است. بارها شنيدم كه صميمانه خانم دلكش را تقدير و هنرش را تحسين مي كرد و بارها به گوش خود شنيدم كه مي گفت «من عاشق صداي پوران هستم، صدايش خيلي عالي است». يكي ديگر از ويژگيهاي بارز مرضيه نيازش به آموختن بود. او با وجود صداي بسيار عالي و منحصر بفرد و گوش وهوش تيزي كه داشت، با وجود اينكه در زمينه هاي مختلف هنري، از جمله تئاتر، دكلماسيون، ميزان سن و دكوراسيون و نوازندگي تبحر و ذوق و سليقه داشت و نزد اساتيد بي نظيري آموزش ديده بود، هرگز خود را از آموختن، حتي از يك نو جوان، بي نياز نمي دانست. او براي آموختن بهاي لازم را مي پرداخت.
يكبار ودر يكي از ديدارهاي روزانه مان، قطعه آواز زيبايي را خواند. در اواسط خواندن لحظاتي مكث كرد و گفت « اين را از عبدالله خان دوامي ياد گرفتم». بعد برايم تعريف كرد كه چگونه بخاطر يادگيري همين آواز كوتاه، خود را موظف كرده بود كه هفته اي يكبار به ديدار عبدالله خان، كه آن زمان ودر دوران كهولت سن به تنهايي در خانه اي زندگي مي كرد، مي رفت و نيازهاي صنفي اش را برآورده كرده و خانه اش را نظافت و مرتب مي كرد.
آري، مرضيه چنين ارزشهاي انساني والايي را با خود حمل مي كرد. از اين نمونه ها براي گفتن بسيار دارم. چيزهايي كه تنها بازگو كننده و اثبات آميختگي انسانيت و هنر در وجود اين زن هنرمند ميباشد.
همانطور كه پيش تر اشاره كردم، مرضيه زني محكم، بي باك و با صلابت بود و با وجود محبوبيت اجتماعي فوق العاده اش، هيچگاه از ارزشهاي انساني كه به آنها معتقد بود عدول نكرد. «اعتقاد» براي او يك واژه عادي نبود. وقتي به چيزي معتقد مي شد، با تمام وجود به آن ايمان مي آورد و پايش مي ايستاد.
اين زن هنرمند، در دوران حاكميت دو ديكتاتوري زندگي كرد. ديكتاتوري پهلوي و ديكتاتوري آخوندي. براي من تحليل و شرح برخوردهاي او با اين دو ديكتاتوري در اين مختصر نمي گنجد. اما فقط ميتوانم بگويم كه هر چه بوده، ريشه در اعتقاد و پايبندي او به همان ارزشهاي انساني داشت كه گفتم. متأسفانه اين قسمت را نيز بايد مختصر بيان كنم، اگر چه سخن در مورد آن بسيار است.
نظام شاه، ديكتاتوري وابسته و غرب گرايي بود كه فرهنگ متناسب با بافت اقتصادي و سياسي خود را بتدريج در ايران حاكم مي كرد. ابزاري مانند راديو و تلويزيون وامكانات عمومي كار براي هنرمندان نيز بيشتر در اين زمينه بكار ميرفت. اين سياست، بتدريج هنرمندان بزرگي چون بنان، حنانه، خالقي و بسياري ديگر را يا خانه نشين كرد و يا آنها را به انطباق با سياستهاي نظام حاكم واداشت. تحليل موقعيت هنر و هنرمند در اين دوران دراين خلاصه نمي گنجد. البته من فقط جنبه هاي منفي اين سياست را بر شمردم. چرخش شاه به سمت اقتصاد سرمايه داري، از طرف ديگر باعث شد موسيقي ما با علم و تكنيكهاي پيشرفته موسيقي غربي آشنا شود و اين خود تحولي بود.
اما بحث من در اينجا در مورد زنان هنرمند و موقعيت و حقوق آنها در چينن وضعيتي متمركز است. مرضيه از نظر من تنها زن هنرمندي بود كه درچنين اوضاعي از خود شخصيتي ساخت كه نه به فرهنگ تجاري رايج آلوده شد و نه گوشه عزلت را بر گزيد و خود را از صحنه خارج كرد. ترانه هاي او، آنطور كه رسانه هاي آن دوران نشان مي دهند، تا سال 56 هنوز در صحنه رقابتهاي هنري مطرح بودند. اين ترانه ها را از مردم كوچه بازار و روستاهاي ايران گرفته تا دانشجويان، روشنفكران و مبارزان دوست داشتند.
مرضيه، طبق گفته خودش، در سال 54 در تالار رودكي به مدت سه شب پياپي به همراهي اركستر استاد فرامرز پايور، كنسرتهايي اجرا كرد كه عمده شركت كنندگان آن را دانشجويان و روشنفكران تشكيل مي دادند. او تنها زن و شايد تنها هنرمندي بود كه با شهامت ترانه « از خون جوانان وطن» عارف را كه در زمان شاه ممنوع الپخش بود، در آن سه شب بر روي سن و بطور زنده اجرا كرد و شور و شوق همه جوانان و شركت كنندگان در برنامه را بر انگيخت. من خود نوارهاي خام اين برنامه را كه در اختيار مرضيه بود، بارها شنيدم و در اين مورد با خودش صحبتها داشتم. صحبتهايي كه شنيدن آنها، رشادتهاي قمر وانسانيت او را دوباره برايم تداعي مي كرد.
مرضيه مي گفت «براي تهيه بليط اين كنسرتها، مردم از سر شب جلوي تالار رودكي بيتوته مي كردند.» شخصيت انساني و در عين حال پر صلابت او باعث شده بود كه رژيم نتواند بر سر موضوعاتي كه در اين حد سياسي مي نمود، با مرضيه درگير شود.
از جمله خاطرة جالب ديگري از آن دوران را برايم اينچنين بازگو كرد:
«تقريباً كمي بعد از همين كنسرتهاي تالار رودكي بود كه ديدم يك روز مرد تقريباً مسن و جاافتاده اي كه به نظر آدم محترمي مي رسيد به خانه من آمد و گفت ”خانم، يك درخواست از شما دارم، چون احساس مي كنم انجام آن فقط از شما بر مي آيد.” گفتم خواهش ميكنم بفرماييد، خوشحال ميشوم اگر بتوانم كاري بكنم. او در حاليكه اشكش جاري شده بود گفت «خانم، من فقط يك پسر دارم كه آنهم توسط ساواك دستگير شده. هيچ گناهي هم ندارد، مي خواستم شما او را دوباره به من برگرداني”. من كه تا آن موقع زياد با موضوعهاي سياسي سر و كاري نداشتم، از او كاري را كه بايد بكنم پرسيدم . فردا صبح با اتوموبيل خودم به دفتر ساواك در تهران رفتم و گفتم مي خواهم با رئيس اينجا صحبت كنم. كارمندان وقتي مرا ديدند خيلي با احترام مرا تحويل گرفته و پس از چند دقيقه انتظار مرا به اتاق مجللي و نزد رئيسشان بردند. من بدون هيچ سابقه ذهني و يا ترس از كسي، رك و راست موضوع را مطر ح كرده و گفتم ” من آمده ام از شما درخواست كنم كه اين پسر را كه فاميل من است آزاد كنيد». او كمي مكث كرد و سري تكان داد و گفت ببينم چكار مي كنم”. معلوم بود كه حرف من زياد به مذاقش خوش نيامده، در عين حال احساس كردم در نقطه اي گير كرده كه نه مي تواند جواب رد و نه مثبت بدهد. بالاخره اين داستان گذشت. بعد از يكي دو هفته همان آقاي ميانسال مجدداً به خانه ام آمد. اين بار با يك دسته گل و يك بسته كادوژ او باخوشحالي گفت «پسرم آزاد شد.» راستش را بخواهي من بيشتر از او خوشحال شدم.»
مرضيه در آن زمان سياسي و اهل سياست به معنايي كه در ذهن ما متصوراست، نبود. اما ارزشهاي انساني كه به آنها اعتقاد راسخ و كامل داشت، او را به انجام كارهايي وا ميداشت كه كاملاً رنگ و بوي سياسي داشت.
از نظر من اين خيلي منطقي و قانونمند است. چرا؟ به اين علت كه وقتي در جامعه اي بحث بر سر اعتقاد، پاسباني و حفاظت از كمترين آزاديها، حقوق و ارزشهاي انساني است، لاجرم هر قدم و اقدامي در اين راستا يك كار سياسي است. زيرا عملاً با نظام سياسي حاكم، يعني يك رژيم ديكتاتوري كه ناقض و در ستيز با اين ارزشهاست، درگير خواهيم شد.
باز هم ناچارم خيلي از گفته هايم را نا گفته بگذارم كه اين نوشته به درازا نكشد.
فكر مي كنم آخرين نقطه عطف زندگي مرضيه، پيوستن او به مجاهدين بود. او با حاكم شدن ديكتاتوري آخوندي خميني درميهنمان، در مقابل فشارهاي رژيم، از جمله مصادرة اموال و اذيت و آزارهاي روحي، سر خم نكرد. درمقابل تصميم گرفت تهران را ترك كند و به منطقه اي به دور از قيل و قال، خارج از تهر
ان، يعني زادگاه پدري اش «لالون» برود و بقول خودش براي كوه و دشت و سبزه زاران و چشمه ساران بخواند و همنشيني آنها را برگزيند.
درسال 73 و در راه برگشت از سفري به آمريكا و اروپا، در فرانسه توقفي داشت و بر حسب تصادف با مجاهدين و مقاومت ايران آشنا شد. با وجود اينكه چند روز ديگر به ايران باز ميگشت، بي باك و بيم به ديدار سازمان و مقاومتي كه دشمن سرسخت آخوندها محسوب مي شوند و بهمراه داشتن حتي يك برگ كاغذ از آنها، شوخي بردار نبود رفت. او در اولين برخوردها بسيار مجذوب ارزشهاي اخلاقي و مناسبات انساني دروني آنها شد و تصميم گرفت قبل از بازگشت به ايران براي آنها يك برنامه خصوصي اجرا كند. مرضيه روز 18 ارديبهشت 1373، پس از اجراي اين برنامه، با مريم رجوي، رهبر مجاهدين كه آن زمان در فرانسه ساكن بود، ديدار كرد. من بطور دقيق نمي دانم در اين ديدار بر مرضيه چه گذشت، چه گفت و چه شنيد، اما همين را مي دانم كه بعداز آن ديدار و گفتگو، مسير زندگي اش تغيير يافت. او تصميم گرفت كه به مجاهدين و به مريم رجوي بپيوندد. براي او اين يك تصميم بسيار خطير و سرنوشت ساز بود. آنهم در شرايطي كه مي خواست به ايران برگردد و بقول خودش «كارها را سر و سامان» دهد و برگردد.
رفتن او به ايران به اين علت بود كه نمي خواست كاري كند كه براي بستگانش در ايران دردسري ايجاد كند. اينهم گوشه ايي از پايبندي او به اعتقاداتش و احساس مسئوليت در قبال آنها بود.
راستي براي هنرمند تراز اولي چون او، كه هيچ كمبودي مادي نداشت و به آنچه كه در زندگي خواست، رسيده بود، اين حركت را چگونه مي توان تحليل و بررسي كرد؟
رفتن به ايران و بازگشت مجددش به فرانسه براي پيوستن رسمي به مجاهدين، نزديك به يك ماه و اندي بطول انجاميد. بسياري نجواها از اينطرف و آنطرف، با وجود تحسين و تقدير از شجاعت او، اما اين حدس و گمان را القا مي كرد كه به دلايل مختلف، نميتوان بازگشت مجددي براي او به فرانسه تصور كرد. در اين ميان تنها يك نفر با اطمينان و يقين انتظار او را ميكشيد، آنهم مريم رجوي بود.
عاقبت انتظار به پايان رسيد و مرضيه، اگر اشتباه نكنم، شب سي و يكم خرداد از ايران به فرانسه و به ميان مجاهدين بازگشت.
چرايي و علت پيوستن او به مجاهدين را از نظرگاههاي زيادي ميتوان تحليل كرد.
فيلم سخنان مرضيه در لس آنجلس اينجا اما نظر شخصي من اين است كه او بعنوان زن هنرمندي كه سختي و سردي روزگار را بسيار ديده و طعم تلخ ستم مضاعف بر زنان را در دو ديكتاتوري بسيار چشيده بود، در ميان مجاهدين شاهد ارزشهايي شد كه تمام عيار با آنچه در طول عمر خود ديده بود سراپا متفاوت بود؛ و در قلة همه اين ارزشها، جايگاه متعالي و واقعي و انساني زن بود. اين همان جرقة اوليه و تكاندهنده يي بود كه وجودش را شعله ور كرد.
در پايان اين نوشته فقط اضافه مي كنم كه مرضيه راهي را كه قمر آغاز كرد و گشود، در قله يي بالاتر و مرحله يي پيچيده تر به اوج رساند. مرضيه اكنون الگويي است نه فقط براي زنان هنرمند، بلكه براي همه هنرمندان و به نظر من بسيار جا دارد كه مردان هنرمند كه حتي يكصدم سختيها و مرارتهاي كه او ديده و چشيده بود، نديده و نچشيده اند از او بياموزند كه چگونه بايد هنر و انسانيت را در هم آميخت و درهر شرايطي يك «انسان هنرمند» باقي ماند.
مرضيه اكنون الگويي جاودان در هنر ايران است كه هر روز كه مي گذرد، درخشش نامش بيشتر و بيشتر مي شود.”
مرضيه در ترانه اي كه سراينده اش شاعر و ترانه سراي معاصر زنده ياد معيني كرمانشاهي با آهنگي در دستگاه همايون ساخته زنده ياد همايون خرم است، چنين مي سرايد:
اينجا تماشا و گوش كنيد
بگذرازکوی ما / کن نظرسوی ما / به هرطرف ببین چوروکنم / درپی من دوان/ گشته پبروجوان / ازاین جنون چوگفتگوکنم.؟
به گریه ندامتم / به انتظاربی پایه ای / که می کنند ملامتم/ به جفای توهمسایه ای / چگونه رو سوی اوکنم / دراین قفس چگونه خوکنم……؟ ای فرزانگان / ای بیگانگان / این ملامت رها کنید / کم تماشای ما کنید / ازمن بگذرید / راه خود روید / عاشقان را رها کنید / کم تماشای ما کنید .
مگربه شهرشما / قسم شما را به خدا / جنون عاشقی تماشا دارد ؟ بسوزد آنکه هست و حاشا دارد .! من عاشقم وگناه کار /
آیا همه شما بی گناهید ؟ من گم رهم و بی قرار/ ” آیا همه شما سربراهید ……..؟! “
كاميار ايزد پناه، استاد موسيقي و سنتور و تنبك كه در نواختن بسياري سازهاي ديگر مهارت و تبحر دارد درباره مرضيه اينجا چنين مي گويد:”در ا ولين ديدار، او را زني يافتم، فروتن، مهربان، باهوش، جدي، با ذهن و حافظه اي فوق العاده. طي ساليان همنشيني و معاشرت، وي خاطرات و داستانهاي شنيدني بسياري را برايم بازگو كرد كه شايد براي او فقط يك خاطره يا رخدادي از زندگي پر بارش بود. اما براي من، هريك برگي بود از تاريخچه مسيري كه زنان هنرمند ايران از قمر تا مرضيه طي كرده اند. من به عمد اين دو شخصيت بزرگ را در اين تاريخچه برجسته ميكنم، چرا كه معتقدم اين دو، علاوه بر راهگشايي هنري براي زنان، واژة «هنرمند» را براي همه از جمله مردان نيز به معناي عملي كلمه تعريف و شاخص گذاري كردند. آنها، به قول رومن رولان، انسانيت و هنر را در هم آميخته و تصوير واقعي يك هنرمند را براي نسلهاي خود و بعد از خود ترسيم نمودند.”
محمود خوشنام پژوهشگر موسيقي در باره مرضيه مي گويد:
”سال های بیست فرا رسیده بود. نسیم تغییر و دگرگونی در فضا موج می زد. همپای نیاز به تغییرات سیاسی- اجتماعی، نهادهای فرهنگی نیز می بایست تن به دگرگونی می دادند. موسیقی شهری ایران نیز از مشروطیت به این سو ثابت و راکد مانده بود. صدای قمر و ملوک رفته رفته از فضای تالارها به درون گرامافون ها باز میگشت، روحبخش هنوز تحریرهای شش دانگی داشت و حنجره اش بلبل را شرمنده میکرد. ولی با این همه نیاز زمانه را برآورده نمی ساخت.
موسیقی انقلابی عارف و بهار جانشین سزاواری نیافته بود. سال ها بود که جان موسیقی می طپید و زایمانی را مژده می داد. هنرستان ها و کلاس ها نیروی انسانی تازهای را بیرون داده بودند. میل به تغییر همه نیروها را بسیج کرده بود. شاگردان صبا هم نوازندگان کمال یافتهای شده بودند و هم آهنگسازانی با قریحه. هر کدام نیز خوانندگان باب طبع خود را پرورانده بودند. میدانی برای آفرینش و اجرا آماده شده بود. دلکش با نفس بلندش نفسها را می گرفت و مرضیه که دوشیزه ناشناس معرفی میشد، حس و حال شیدائی را از نو فراهم میکرد.
اگر دلکش به نیروی ترانههای برانگیزاننده خالدی در صف اول جای گرفت، مرضیه با چاشنی عرفانی که در صدایش بود با تصنیف- ترانههای عارفانه خود را به او رسانید. مرضیه شانس آورده بود که یکی از اعیان عارف از دوستان خانوادگی، گزیدهای از تصنیفهای قدیمی را در سینه محفوظ داشته بود و آن ها را برای تنظیم تازه به سینه مرضیه انتقال میداد. این مرد که حشمت دفترراد نام داشت را می توان از پرورندگان اصلی مرضیه به شمار آورد.
مرضیه که اینک پنج سال از خاموشیاش می گذرد اسماعیل مهرتاش مدیر جامعه باربد را دومین آموزگار خود میدانست. مردی که بیشتر خوانندگان پر آوازه دهه های پیش در مکتب او درس خوانده بودند. مرضیه در جامعه باربد در چند اپرت نیز شرکت کرد: شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون و ...او در همین جامعه با شیوههای کار تئاتری از جمله دکلاماسیون و فن بیان آشنائی پیدا کرد.
مرضیه پس از آنکه با موسیقی صحنه ای آشنا شد، فکر کرد باید زیر بنای دانستههای خود را در موسیقی سنتی محکم کند. مدتی را با عبدالله دوامی به سر برد و شناخت ردیفی خود را کامل کرد. بعد نوبت به ریزه کاریها رسید. محمود تاجبخش از شاگردان صبا، از آموزگاران بعدی او بودند.
یکی از نخستین تصنیف های مرضیه را همین شاگرد صبا ساخته است. آهنگی که با این شعر پیوند خورده بود: «توانگران که به جنب سرای درویشند/ ضرورت است که یک دم به او بیندیشند/»غزلی از حافظ نیز چاشنی آواز همراه او شده بود:«مرا راحت از زندگی دوش بود/ که آن ماهرویم در آغوش بود/چنان مست دیدار و حیران عشق/ که دنیا و دینم فراموش بود/»
مرضیه میگفت برای شعر پیوند خورده با موسیقی اهمیت ویژه قائل است و از همین روی هر شعری که فقط وزن و قافیه دارد او را نمیفریبد. همیشه تصنیفهای او با بهترین سرودههای ترانهسرایان برجسته پیوند خورده: رهی معیری، بیژن ترقی، معینی کرمانشاهی، نواب صفا و تورج نگهبان. آهنگسازان ترانههای او نیز بهترینها بودند: مجید وفادار، همایون خرم، علی تجویدی، پرویز یاحقی و در صدر همه روحالله خالقی با ترانه چنگ رودکی در پیوند با شعری از رودکی سمرقندی و تنظیم شده برای دو صدا.
بدون هیچ مجامله می توان گفت که در میان خوانده های مرضیه ترانه بد، کاری که بتوان بر آن مهر نادل پسند کوبید وجود ندارد. با آنکه می توان در میان خوانده های مرضیه بر اساس معیارهای مختلف بهترینها را انتخاب کرد. ولی مهم تر از آن تنوعی است که هر کدام از آن ها را اعتبار ویژه میبخشد و تمایل غالب در شیوههای آهنگسازی را در دورههای مختلف برجسته میسازد. اولین ترانه او همان گونه که خود می گوید چنگِ رودکیِ خالقی است که شیوه مکتب وزیری را نمایندگی می کند. آهنگ های بعدی از محمود تاجبخش و مجید وفادار است که هنوز متمایل به شیوه رایج پس از مشروطیت است. بعد نوبت به حبیبالله بدیعی و علی تجویدی می رسد که این دومی از پرکارترین ترانهسازان آن سال هاست.
شیوه بدیعی و تجویدی ترکیبیاست از شیوههای مکتبی صبا. تقاوت فقط در این است که صبا تمایلی به ساختن ترانه نداشت و بیشتر به موسیقی بیکلام میاندیشید. با این همه شباهتهائی در ملودی سازی آنها به چشم می خورد. آخرین تمایل در ترانههای مرضیه شیوه بیان پرویز یاحقی را نشانه می زند. روحالله خالقی زمانی در مورد او حرفی زده که مانده است. این جوان شوریده و کولیوار ترانه می سازد. ما هم بر این گفته می افزائیم: پرویز شوریده و شیداوار آهنگ می ساخت.
به این ترتیب در برگزیده ای از خوانده های مرضیه میتوان نشانه هائی از تمایلات غالب در جامعه موسیقی ایران را در دوره ای مشخص پیدا کرد. مرضیه خود گفته است: «این شانس بزرگ من بوده که در دوره ای چنین پربار زندگی کردهام. گوئی کسانی بهترین آثار و کارهای خودشان را آماده کرده بودند و فقط منتظر بودند تا در اختیار من بگذارند. این اگر خوش شانسی نباشد پس چیست؟»
حسين قوامي فاخته خوش خوان آواز ايران در خاطرات خود در باره خود و مرضيه و شرايط ضبط و اجراي ترانه در آن روزگاري كه مرضيه پا به عرصه هنر نهاده بود چنين بيان مي كند:
”روزي در استوديوي بزرگ راديو بطور زنده و مستقيم درحال خواندن بودم،كه ناگهان صدايم گرفت، در آن شرايط وقتي اركستر مينوازد، خواننده بايد بلافاصله جواب بدهد و من نتوانستم بقيه آواز را بخوانم، بلافاصله به امان الله رشيدي كه پشت در ايستاده بود اشاره كردم كه بقيه آواز و ترانه را شما بخوانيد، كه ايشان هم خواندند، فردا خيليها ميپرسيدند صداي خودت بود كه عوض شده بود و يا خواننده ديگري آنرا ادامه داد، چون بهرحال صداي رشيدي با من تفاوت داشت و من واقعيت را براي همه توضيح ميدادم. يك خاطره هم از خانم مرضيه دارم، روزي به يك استوديوي بزرگ ديگر راديو رفتم، مرضيه اولين آهنگ خود را ضبط ميكرد. من به اتفاق همسرم حشمت مشيري، خانم روشنگ گوينده گلها، جليل شهناز، غلامحسين بنان و چند نوازنده معروف آن زمان در استوديوي راديو بوديم.اولين ضبط مرضيه بود، هنوز آمادگي كامل نداشت، اركستر مينواخت، ولي مرضيه از بيت دوم وسوم ببعد را صحيح و مسلط نميخواند، بطوري كه 30 بار اين ضبط تكرار شد، من و بنان چند بار برايش توضيح داديم كه بايد كجا بالا و كجا پائين بخواند، عاقبت به روز بعد موكول شد، كه استاد روح الله خالقي هم حضور داشت، آنروز هم 4 بار تكرار شد ولي ديگر از آن ببعد با خوبي به كارش ادامه داد، خوشبختانه يك استاد مسلم چون روح الله خالقي هميشه كنارش بود.
استوديوهاي آن زمان مثل حالا پيشرفته و كامپيوتري نبود. ما روي گرامافون كارها را ضبط ميكرديم تا سال 1334 كه دستگاه ريل آمد، آهنگها بروي آن انتقال يافت، بيشتر كارهاي من هم روي ريل ضبط شد و بعد هم نوار به بازار آمد.
اصولا استوديوها در سال 49-1347 كم كم شكل گرفتند، بهرحال آنروزها با مشكلاتي همراه بوديم كه قابل مقايسه با امروز نيست.”
كاميار ايزدپناه كه از نرديك با مرضيه كار كرده است ،خاطرات و شنيده هاي بيشتر از مرضيه را اينگونه بيان مي كند:
”مرضيه، خواننده محبوب و مشهور معاصر ايران، طبق گفته خودش، در اول فروردين سال 1303 شمسي در تهران به دنيا آمد. نام واقعي او «اشرف السادات » و نام خانوادگي اش «مرتضايي» بود. در واقع او از نسل زنان هنرمند بعد از قمرالملوك وزيري محسوب ميشود چرا كه او زماني بدنيا آمد كه قمر 21 سال داشت.
پدر مرضيه از روحانيون روشنفكر و متجددي بود كه پايبند برداشتها و قوانين اسلام ارتجاعي رايج نبود و با وجود اينكه خود زماني «معمم» بود اما همواره خطرات فرهنگي اين قشر را به زبان ميآورد.
مادر مرضيه اما زني روشنفكر و هنرمند بود. بنا به گفته او، مادرش «زني مدرسه رفته» بود كه نوازندگي تار را مدتي نزد درويش خان آموخته و پس از ازدواج مجبور به ترك آن شده بود. مرضيه همواره در گفته هايش از او با نام «اِتي» ياد مي كرد. باري مرضيه فرزند بزرگ خانواده اي بود كه بعدها نيز صاحب دو پسر شد.
از همان اوان كودكي پدر و مادرش از هم جدا شدند و مرضيه كه بسيار به مادرش وابستگي و او را دوست مي داشت، از آن پس مجبور شد خود را در محيط جديد « زندگي با نامادري»، منطبق كند. بدينسان او سر پرستي دو برادرش را نيز عهده دار شد چرا كه نامادري او توجه چنداني به فرزند خوانده هايش نداشت. تنها شانسي كه مرضيه در محيط جديد بدست آورد، آشنايي بيشترش با موسيقي بود. آنهم بخاطر علاقة نامادري به موسيقي و نواختن پيانو. وجود يك پيانو در آن خانه و شنيدن ساز و آواز، گوش و هوش مرضيه نوجوان را با اين فن آميخت و زمينه بروز استعداد شگرفش را در اين زمينه فراهم آورد.
مرضيه اين دوران را ساليان سختي از زندگي اش توصيف ميكرد. سالهاي دوري از مادر و سر پرستي دو برادر و بيگانگي با پروتكلهاي محيط جديد. او روزي خاطره اي از اين دوران را چنين برايم نقل مي كرد: «مادرم كه جاي ما را مي دانست، با من قرار مي گذاشت كه من و برادرانم بعضي روزها در خارج از خانه به ديدارش برويم. اين ديدارها در عين حال كه به من قوت قلب مي داد، همواره رگه هايي از اندوه و غم را نيز بر قلبم باقي مي گذاشت».
از شرح مفصل اين دوران و سختي هايي كه بر مرضيه گذشت به عمد در مي گذرم و آن را به يادداشت مفصلتري موكول مي كنم.
مرضيه استعداد خود را در فن خوانندگي از همان دوران تحصيل در دبيرستان نشان داد. صداي او بزودي توسط استادان موسيقي آن زمان، از جمله مهرتاش و روح الله خالقي كشف شد. اما از اينجا تا تبديل شدن به «ستاره هنر ايران»، آنهم در جامعه اي مرد سالار، هنوز خيلي راه بود.
جالب اين است كه پدر مرضيه تا هنگام مرگ هيچگاه مانعي براي فعاليتهاي هنري او ايجاد نكرد. فقط هنگامي كه در بستر مرگ بود به دخترش وصيت كرد «دخترم، اگر ميتواني از اين كار دست بكش». منظور او فعاليتهاي هنري مرضيه بود. شايد بخوبي پيش بيني مي كرد كه چه سدها و ديوارهاي سخت و قطوري بر سر راه فرزندش وجود دارد.
پس از مرگ پدر، او و دو برادرش دوباره موهبت زندگي نزد مادر واقعي شان را باز يافتند. اين را بايد نقطة عطفي در زندگي هنري مرضيه دانست، زيرا به گفته خودش، اگر مادرش، «اِتي»، نبود، او هيچگاه مرضيه نمي شد. بهر حال، مرضيه فعالبتهايش را در راديو و تحت سر پرستي روح الله خالقي و صبا آغاز كرد. او داستهاي بسياري از اين دوران بازگو مي كرد كه همگي نشان دهنده محدوديتها و فشارهاي بسيار جانكاهي است كه براي زنان هنرمند در محيط هنري آن زمان وجود داشته است. از تمسخرها و تحقيرها، تا از دست دادن فرصتها تنها بخاطر تن ندادن به قوانين مردسالاري و خيلي چيزهاي ديگر.
مرضيه همواره از چند استاد به نيكي ياد مي كرد و خود را مديون انسانيت و كمكهاي آنان مي دانست. روزي در يكي از همين گپ هاي خودماني از او پرسيدم «راستي شما چطور در چنين محيطي توانستيد رشد كنيد و به يك خواننده تراز اول تبديل شويد؟» او با كمي تأمل، در حاليكه اشك در چشمانش جمع شده بود گفت « من مديون تشويقهاي «اتي» هستم. بعد هم كمكهاي بعضي از اساتيد آن دوران. در آن زمان فقط چند موزيسين وجود داشتند كه به معني واقعي كلمه انسان بودند، بخصوص در تنظيم رابطه شان با زنان هنرمند. يكي مرحوم خالقي بود كه بسيار مرد والا و كلاس داري بود. بعد هم ابوالحسن خان صبا و مرتضي خان محجوبي و ”رهي” كه به من مثل دختر خودشان مي نگريستند و مرا تحت آموزش قرار مي دادند ». مرضيه مي گفت شادروان روح الله خالقي در همان ا ولين ديدارها ضمن تشويق او به ادامه كار هنري و باز كردن راهش براي ورود به راديو، نام «مرضيه» را بعنوان تخلص هنري براي او برگزيد.
در ادامه برايم شرح داد كه آهنگسازان آن زمان چگونه زنان هنرمند را با تحقير و بقول او «توي سر زدن» و روشهاي ديگر، براي خواندن يك آهنگ «مچل» مي كردند و يا روزها به دنيال خود مي كشاندند. يكي از داستانهاي تلخ و در عين حال جالبي كه برايم نقل كرد از دو جهت برايم بسيار قابل توجه بود. يكي تشريح محيط هنري آن زمان براي زنان و ديگري نقش جدي كه مادرش «اتي» در پيش راندن او ايفا كرده است. داستان چه بود؟ از زبان خودش بشنويم:
«آن وقتها سيستم ضبط در راديو مثل امروز پيشرفته نبود كه امكان اديت و غيره وجود داشته باشد. يك يا دو ميكروفون بود كه خواننده و اركستر در مقابل آنها قرار مي گرفتند و بعد مي بايست با يك بار نواختن و خواندن ضبط انجام مي شد. اگر بهر دليل خواننده يا نوازنده اي اشتباه مي كرد، بايد ضبط از نو شروع مي شد. يك روز قرار بود من ترانه سختي را اجرا كنم كه اتفاقاً مجال تمرين زيادي هم با اركستر از قبل نداشتم. در نتيجه مقداري با مشكل روبرو بودم و همين باعث شد چند بار اشتباه كنم و ضبط مجدداً از نو شروع شود. بار سوم اجرا كه كمي از ضرب افتادم( منظور حفظ ريتم است)، مرحوم …. برگشت جلوي همه به من گفت: ”خانم! شما بهتر است بروي همان رختشويي بكني، تا خوانندگي…” اين حرف مرا خيلي ناراحت كرد، اما باعث شد كه با تمركز بيشتري دور آخر كار را تمام كنم. اين ماجرا مثل سنگي روي قلبم سنگيني مي كرد. همينكه به خانه رسيدم زدم زير گريه. «اتي»، خدا بيامرزدش، يكي دو بار از من پرسيد چي شده؟ اما گريه مجال نمي داد كه حرفي بزنم. كمي كه گذشت، شربتي برايم درست كرد و نوازشم كرد و پرسيد: ”دخترم چي شده؟ به من بگو”. منهم كل داستان را برايش تعريف كردم. سپس به آرامي و با لبخندي صميمي و درعين حال جدي به من گفت ”عزيزم، اينكه گريه نداره. از فردا نميخواد بري موسيقي كار كني، همينجا بمون، ور دست خودم، بهت خياطي و آشپزي و بافتني ياد ميدم كه ديگه غصه نخوري”. من كه حسابي جا خورده و از اين حرف او متعجب شده بودم گفتم ” اتي! ولي من ميخوام خواننده بشم”. او گفت ” آها! حالا اومدي سراصل مطلب. اگه ميخواي به اين هدف برسي، بايد آماده باشي كه سختي هاش رو هم تحمل كني. توي اين دنيا هيچكس مجاني و راحت به جايي نمي رسه. تو بايد آمادگي بدتر از اينهاش رو هم داشته باشي. اما مهم اينه كه خودت آدم محكم و مصممي باقي بموني”. اين حرف «اتي» خيلي بر روي من اثر كرد و انگيزه ام را براي ادامه راه صد چندان كرد.»
پيشرفت مرضيه آنچنان سريع بود كه در مدت كوتاهي نامش در صدر خوانندگان ايران قرار گرفت. مرضيه اولين زن خواننده يي بود كه برنامه «گلها»ي راديو راه يافت. او از آن پس يعني شروع كار حرفه اي در راديو از جانب همه هنرمندان، بطور ويژه هنرمندان بر جسته ميهنمان، از احترام خاصي برخوردار بود. از جمله بزرگاني همچون روح الله خالقي، مرتضي محجوبي، رهي معيري، غلامحسين بنان، مرتضا حنانه، كسروي، عبدالله دوامي و فرامرز پايور، جواد معروفي، حبيب الله بديعي، ياحقي،…كه همگي از فرهيختگان موسيقي معاصر ايران بشمار مي روند. متقابلاً مرضيه در تمام طول زندگيش به هنرمندان احترام مي گذاشت. او پشتيباني مادي و معنوي از نوازندگان اركسترش را جز وظايف خود ميدانست و در اين زمنيه هيچگاه كم نگذاشت.
طبع بلند و صداقت او در ميان هنرمنداني كه من تا بحال شناخته ام بي نظير است. بارها شنيدم كه صميمانه خانم دلكش را تقدير و هنرش را تحسين مي كرد و بارها به گوش خود شنيدم كه مي گفت «من عاشق صداي پوران هستم، صدايش خيلي عالي است». يكي ديگر از ويژگيهاي بارز مرضيه نيازش به آموختن بود. او با وجود صداي بسيار عالي و منحصر بفرد و گوش وهوش تيزي كه داشت، با وجود اينكه در زمينه هاي مختلف هنري، از جمله تئاتر، دكلماسيون، ميزان سن و دكوراسيون و نوازندگي تبحر و ذوق و سليقه داشت و نزد اساتيد بي نظيري آموزش ديده بود، هرگز خود را از آموختن، حتي از يك نو جوان، بي نياز نمي دانست. او براي آموختن بهاي لازم را مي پرداخت.
يكبار ودر يكي از ديدارهاي روزانه مان، قطعه آواز زيبايي را خواند. در اواسط خواندن لحظاتي مكث كرد و گفت « اين را از عبدالله خان دوامي ياد گرفتم». بعد برايم تعريف كرد كه چگونه بخاطر يادگيري همين آواز كوتاه، خود را موظف كرده بود كه هفته اي يكبار به ديدار عبدالله خان، كه آن زمان ودر دوران كهولت سن به تنهايي در خانه اي زندگي مي كرد، مي رفت و نيازهاي صنفي اش را برآورده كرده و خانه اش را نظافت و مرتب مي كرد.
آري، مرضيه چنين ارزشهاي انساني والايي را با خود حمل مي كرد. از اين نمونه ها براي گفتن بسيار دارم. چيزهايي كه تنها بازگو كننده و اثبات آميختگي انسانيت و هنر در وجود اين زن هنرمند ميباشد.
همانطور كه پيش تر اشاره كردم، مرضيه زني محكم، بي باك و با صلابت بود و با وجود محبوبيت اجتماعي فوق العاده اش، هيچگاه از ارزشهاي انساني كه به آنها معتقد بود عدول نكرد. «اعتقاد» براي او يك واژه عادي نبود. وقتي به چيزي معتقد مي شد، با تمام وجود به آن ايمان مي آورد و پايش مي ايستاد.
اين زن هنرمند، در دوران حاكميت دو ديكتاتوري زندگي كرد. ديكتاتوري پهلوي و ديكتاتوري آخوندي. براي من تحليل و شرح برخوردهاي او با اين دو ديكتاتوري در اين مختصر نمي گنجد. اما فقط ميتوانم بگويم كه هر چه بوده، ريشه در اعتقاد و پايبندي او به همان ارزشهاي انساني داشت كه گفتم. متأسفانه اين قسمت را نيز بايد مختصر بيان كنم، اگر چه سخن در مورد آن بسيار است.
نظام شاه، ديكتاتوري وابسته و غرب گرايي بود كه فرهنگ متناسب با بافت اقتصادي و سياسي خود را بتدريج در ايران حاكم مي كرد. ابزاري مانند راديو و تلويزيون وامكانات عمومي كار براي هنرمندان نيز بيشتر در اين زمينه بكار ميرفت. اين سياست، بتدريج هنرمندان بزرگي چون بنان، حنانه، خالقي و بسياري ديگر را يا خانه نشين كرد و يا آنها را به انطباق با سياستهاي نظام حاكم واداشت. تحليل موقعيت هنر و هنرمند در اين دوران دراين خلاصه نمي گنجد. البته من فقط جنبه هاي منفي اين سياست را بر شمردم. چرخش شاه به سمت اقتصاد سرمايه داري، از طرف ديگر باعث شد موسيقي ما با علم و تكنيكهاي پيشرفته موسيقي غربي آشنا شود و اين خود تحولي بود.
اما بحث من در اينجا در مورد زنان هنرمند و موقعيت و حقوق آنها در چينن وضعيتي متمركز است. مرضيه از نظر من تنها زن هنرمندي بود كه درچنين اوضاعي از خود شخصيتي ساخت كه نه به فرهنگ تجاري رايج آلوده شد و نه گوشه عزلت را بر گزيد و خود را از صحنه خارج كرد. ترانه هاي او، آنطور كه رسانه هاي آن دوران نشان مي دهند، تا سال 56 هنوز در صحنه رقابتهاي هنري مطرح بودند. اين ترانه ها را از مردم كوچه بازار و روستاهاي ايران گرفته تا دانشجويان، روشنفكران و مبارزان دوست داشتند.
مرضيه، طبق گفته خودش، در سال 54 در تالار رودكي به مدت سه شب پياپي به همراهي اركستر استاد فرامرز پايور، كنسرتهايي اجرا كرد كه عمده شركت كنندگان آن را دانشجويان و روشنفكران تشكيل مي دادند. او تنها زن و شايد تنها هنرمندي بود كه با شهامت ترانه « از خون جوانان وطن» عارف را كه در زمان شاه ممنوع الپخش بود، در آن سه شب بر روي سن و بطور زنده اجرا كرد و شور و شوق همه جوانان و شركت كنندگان در برنامه را بر انگيخت. من خود نوارهاي خام اين برنامه را كه در اختيار مرضيه بود، بارها شنيدم و در اين مورد با خودش صحبتها داشتم. صحبتهايي كه شنيدن آنها، رشادتهاي قمر وانسانيت او را دوباره برايم تداعي مي كرد.
مرضيه مي گفت «براي تهيه بليط اين كنسرتها، مردم از سر شب جلوي تالار رودكي بيتوته مي كردند.» شخصيت انساني و در عين حال پر صلابت او باعث شده بود كه رژيم نتواند بر سر موضوعاتي كه در اين حد سياسي مي نمود، با مرضيه درگير شود.
از جمله خاطرة جالب ديگري از آن دوران را برايم اينچنين بازگو كرد:
«تقريباً كمي بعد از همين كنسرتهاي تالار رودكي بود كه ديدم يك روز مرد تقريباً مسن و جاافتاده اي كه به نظر آدم محترمي مي رسيد به خانه من آمد و گفت ”خانم، يك درخواست از شما دارم، چون احساس مي كنم انجام آن فقط از شما بر مي آيد.” گفتم خواهش ميكنم بفرماييد، خوشحال ميشوم اگر بتوانم كاري بكنم. او در حاليكه اشكش جاري شده بود گفت «خانم، من فقط يك پسر دارم كه آنهم توسط ساواك دستگير شده. هيچ گناهي هم ندارد، مي خواستم شما او را دوباره به من برگرداني”. من كه تا آن موقع زياد با موضوعهاي سياسي سر و كاري نداشتم، از او كاري را كه بايد بكنم پرسيدم . فردا صبح با اتوموبيل خودم به دفتر ساواك در تهران رفتم و گفتم مي خواهم با رئيس اينجا صحبت كنم. كارمندان وقتي مرا ديدند خيلي با احترام مرا تحويل گرفته و پس از چند دقيقه انتظار مرا به اتاق مجللي و نزد رئيسشان بردند. من بدون هيچ سابقه ذهني و يا ترس از كسي، رك و راست موضوع را مطر ح كرده و گفتم ” من آمده ام از شما درخواست كنم كه اين پسر را كه فاميل من است آزاد كنيد». او كمي مكث كرد و سري تكان داد و گفت ببينم چكار مي كنم”. معلوم بود كه حرف من زياد به مذاقش خوش نيامده، در عين حال احساس كردم در نقطه اي گير كرده كه نه مي تواند جواب رد و نه مثبت بدهد. بالاخره اين داستان گذشت. بعد از يكي دو هفته همان آقاي ميانسال مجدداً به خانه ام آمد. اين بار با يك دسته گل و يك بسته كادوژ او باخوشحالي گفت «پسرم آزاد شد.» راستش را بخواهي من بيشتر از او خوشحال شدم.»
مرضيه در آن زمان سياسي و اهل سياست به معنايي كه در ذهن ما متصوراست، نبود. اما ارزشهاي انساني كه به آنها اعتقاد راسخ و كامل داشت، او را به انجام كارهايي وا ميداشت كه كاملاً رنگ و بوي سياسي داشت.
از نظر من اين خيلي منطقي و قانونمند است. چرا؟ به اين علت كه وقتي در جامعه اي بحث بر سر اعتقاد، پاسباني و حفاظت از كمترين آزاديها، حقوق و ارزشهاي انساني است، لاجرم هر قدم و اقدامي در اين راستا يك كار سياسي است. زيرا عملاً با نظام سياسي حاكم، يعني يك رژيم ديكتاتوري كه ناقض و در ستيز با اين ارزشهاست، درگير خواهيم شد.
باز هم ناچارم خيلي از گفته هايم را نا گفته بگذارم كه اين نوشته به درازا نكشد.
فكر مي كنم آخرين نقطه عطف زندگي مرضيه، پيوستن او به مجاهدين بود. او با حاكم شدن ديكتاتوري آخوندي خميني درميهنمان، در مقابل فشارهاي رژيم، از جمله مصادرة اموال و اذيت و آزارهاي روحي، سر خم نكرد. درمقابل تصميم گرفت تهران را ترك كند و به منطقه اي به دور از قيل و قال، خارج از تهر
ان، يعني زادگاه پدري اش «لالون» برود و بقول خودش براي كوه و دشت و سبزه زاران و چشمه ساران بخواند و همنشيني آنها را برگزيند.
درسال 73 و در راه برگشت از سفري به آمريكا و اروپا، در فرانسه توقفي داشت و بر حسب تصادف با مجاهدين و مقاومت ايران آشنا شد. با وجود اينكه چند روز ديگر به ايران باز ميگشت، بي باك و بيم به ديدار سازمان و مقاومتي كه دشمن سرسخت آخوندها محسوب مي شوند و بهمراه داشتن حتي يك برگ كاغذ از آنها، شوخي بردار نبود رفت. او در اولين برخوردها بسيار مجذوب ارزشهاي اخلاقي و مناسبات انساني دروني آنها شد و تصميم گرفت قبل از بازگشت به ايران براي آنها يك برنامه خصوصي اجرا كند. مرضيه روز 18 ارديبهشت 1373، پس از اجراي اين برنامه، با مريم رجوي، رهبر مجاهدين كه آن زمان در فرانسه ساكن بود، ديدار كرد. من بطور دقيق نمي دانم در اين ديدار بر مرضيه چه گذشت، چه گفت و چه شنيد، اما همين را مي دانم كه بعداز آن ديدار و گفتگو، مسير زندگي اش تغيير يافت. او تصميم گرفت كه به مجاهدين و به مريم رجوي بپيوندد. براي او اين يك تصميم بسيار خطير و سرنوشت ساز بود. آنهم در شرايطي كه مي خواست به ايران برگردد و بقول خودش «كارها را سر و سامان» دهد و برگردد.
رفتن او به ايران به اين علت بود كه نمي خواست كاري كند كه براي بستگانش در ايران دردسري ايجاد كند. اينهم گوشه ايي از پايبندي او به اعتقاداتش و احساس مسئوليت در قبال آنها بود.
راستي براي هنرمند تراز اولي چون او، كه هيچ كمبودي مادي نداشت و به آنچه كه در زندگي خواست، رسيده بود، اين حركت را چگونه مي توان تحليل و بررسي كرد؟
رفتن به ايران و بازگشت مجددش به فرانسه براي پيوستن رسمي به مجاهدين، نزديك به يك ماه و اندي بطول انجاميد. بسياري نجواها از اينطرف و آنطرف، با وجود تحسين و تقدير از شجاعت او، اما اين حدس و گمان را القا مي كرد كه به دلايل مختلف، نميتوان بازگشت مجددي براي او به فرانسه تصور كرد. در اين ميان تنها يك نفر با اطمينان و يقين انتظار او را ميكشيد، آنهم مريم رجوي بود.
عاقبت انتظار به پايان رسيد و مرضيه، اگر اشتباه نكنم، شب سي و يكم خرداد از ايران به فرانسه و به ميان مجاهدين بازگشت.
چرايي و علت پيوستن او به مجاهدين را از نظرگاههاي زيادي ميتوان تحليل كرد.
فيلم سخنان مرضيه در لس آنجلس اينجا اما نظر شخصي من اين است كه او بعنوان زن هنرمندي كه سختي و سردي روزگار را بسيار ديده و طعم تلخ ستم مضاعف بر زنان را در دو ديكتاتوري بسيار چشيده بود، در ميان مجاهدين شاهد ارزشهايي شد كه تمام عيار با آنچه در طول عمر خود ديده بود سراپا متفاوت بود؛ و در قلة همه اين ارزشها، جايگاه متعالي و واقعي و انساني زن بود. اين همان جرقة اوليه و تكاندهنده يي بود كه وجودش را شعله ور كرد.
در پايان اين نوشته فقط اضافه مي كنم كه مرضيه راهي را كه قمر آغاز كرد و گشود، در قله يي بالاتر و مرحله يي پيچيده تر به اوج رساند. مرضيه اكنون الگويي است نه فقط براي زنان هنرمند، بلكه براي همه هنرمندان و به نظر من بسيار جا دارد كه مردان هنرمند كه حتي يكصدم سختيها و مرارتهاي كه او ديده و چشيده بود، نديده و نچشيده اند از او بياموزند كه چگونه بايد هنر و انسانيت را در هم آميخت و درهر شرايطي يك «انسان هنرمند» باقي ماند.
مرضيه اكنون الگويي جاودان در هنر ايران است كه هر روز كه مي گذرد، درخشش نامش بيشتر و بيشتر مي شود.”