قاصدان آزادي:
اينجانب كوروش رستميان بور ايام خدمت سربازي خود را در زندان ديزل آباد کرمانشاه سپري نمودم، در حالي که از زندان ترخيص شدم اين نوشتار ذيـل خـاطراتي از زنـدان ديــزل آبــاد کرمانشاه ومشاهدات عيني که بعنوان اقدامي براي اطﻼع رساني و در قالب گزارشگري نقض حقوق بشر به نگارش در آمده است. اين خاطرات عينا مشاهده گرديد.
زندان هاي اوين و رجايي شهر به دﻻيلي همچون وجود زندانيان شناخته شدهٔ سياسي و تمـرکز اطـﻼع رســاني نهاد هــاي حقــوق بشــر در خصــوص وضــعيت ايــن زنــدان و زنــدانيان سياسي، تا حدي براي مردم ايران و حتي جامعـه جهـاني شـناخته شـده اسـت؛ امـا هســتند زنــدان هايي کــه وضــعيت زنــدانيانش بســي اســفناک تر از ايــن زنــدان هاســت و متاسفانه در مورد شرايط وخيم و بحـراني ايـن زنـدان ها بـراي افکـار عمومـي و نهاد هـاي حقوق بشري بين المللي اطﻼع رساني آنچناني انجام نشده است.
يکي از اين زندان ها، زندان مرکزي کرمانشاه، مشهور به زندان ديزل آباد است. من كه اين مطلـب را مي نويسم نزديـک بـه دو سـال در ايـن زنـدان، بـه سـر بـرده ام و از نزديــک در جريــان وقــايع دلخراشي بوده ام. اين مهم تاجايي ست که حتي حرف زدن در موردش با گذشت چند سال همچنان تاثيرات خيلي بدي بر روحيه ام مي گذارد.
هدف از نوشتن اين مطلب اشاره اي کوتاه بر وضعيت غيرانساني حاکم بر اين زندان و مصائبي که زندانيان سياسي و حتي عادي زندان کرمانشاه با آن روبه رو هستند و لزوم توجــه نهاد هــاي داخلــي و بيــن المللــي مــدافع حقــوق بشــر بــه وضــعيت زنــدان هاي شهرستان هاي ديگر همچون زندان ديزل آباد است.
******* ********* ******
در نقطه ي آغاز به پايان رفتم
خسته شدم از خودم به زندان رفتم
يعني که حساب کار دستم آمد
چاهي به دلم کندم و در آن رفتم
****** ******** ********
ما را از تهران به کرمانشاه منتقل کردن يه شب رفتيم و درخانه مونديم بعدش روز بعد امديم در زندان ديزل آباد خودمان رو معرفي کرديم. از همون لحظه اول ميدونستم که من از اين زندان با خاطرات خوش بيرون نميرم . چون از اولش با بد خُلقي شروع شد حدودا ۱۲ نفر که همشون بچه کرمانشاه بودن, من با يکي ديگر از دوستانم که همشهري بوديم اول روزش که گذشت و روزبعد مرا تقسيم کردن که من به همرا ۷ نفر ديگر در آنجا مونديم و بقيه دوستانم در شهري ديگر تقسيم شدندحالا به قول خودمان خدمت يا به اصطلاح من جنايت عليه بشريت در ايران چون مارو براي کتک کاري وازار و اذيت زنداني آموزش داده بودن بجز اينکه با زنداني بد رفتاري کردن چيز ديگري از آموزشي ياد نگرفته بوديم حالا من اولين روز خدمت گذاشته بودنم درب بند هشت زندان که واقعاً سختترين شب زندگيم بود چون خيلي ترس داشتم تا روز شد من هر ۲ ساعت پست را عوض ميکردم هزاران فکر بد ميکردم روز شد بعدش به اسا يشگاه برگشتيم که سربازان به ما گفتن امشب اعدامي نداشتيم منم گفتم اعدام چي گفتن ما هر هفته اعدامي داريم من به طور کلي شوکه شدم با وجود اينکه چندين فاميل ما را رواعدام کرده بودن با اين اسم هم آشناي داشتم ولي اصلا فکرشو نميکردم که خودم يه روزي شاهد اين قضيه باشم کلا از اين دنيا رفتم خيلي اعصابمو به هم ريخت خلاصه چند شب گذشت که گفتن امشب يه اعدامي داريم که زن است و از زندان کانون اصلاح تربيت مياورنش من هم اون شب سرباز آماده بودم سربازاماده هم کلا کارش اون شب آماده بود جهت کنترل زندان شورشها و هر گونه تحريک غير قانوني از زندانيان حالا بگذاريم سأعت حدود ۴ صبح بود که به ما برپا دادن گفتن که حکم ميخواد اجراشود که ما هم رفتيم که يک ماشين از طرف دادستان و يک آمبولانس با يک پزشک از طرف پزشک قانوني که جرم زن به گفته هايي که من در آن شب شنيدم اين بود که شوهرش معتاد بوده و اين چندين بار به شوهرش تذکر داده بود که کسي رو خانه نياورد جهت مصرف مواد مخدر که شوهرش بدون هيچ گونه توجهي به اين موضوع کارشو تکرار ميکند که يک شب با يه مرد ديگر به خانه ميآيد که زنش مخالفت ميکند و گويا شوهرش اون را کتک کاري ميکند اونم از فرصت استفاد ميکند و با يه چاقو هم شوهرش و هم مهمانشون به قتل ميرسند اين زن يه بچه دختر هم داشت که واقعاً ديدن اون لحظه اصلا از جلوي چشام نميرود لحظه اعدام اين زن که موقعي که او را بالاي چهار پايه بردن اين زن از ترس نتونست جلوي ادررش رو بگيرد اعدام قتل عمد است اون روز برگشتم خواستم از خدمت فرار کنم ولي بازم ترس اينکه منو بگيرن و مجازاتش زندان بود منصرف شدم واقعاً يه ماه بعد از اون شب هر شب بدنم دچار يه عرق شديدوهر شب کابوس هاي وحشتناک ميديدم از اون شب قسم خوردم که ديگر حکم عدام به هيچ وجهي نروم
ولي اين کاروظيفه بود چون چيزي که اجبار است بايد ميرفتيم از کدام درد بگم که خودم ننالم واقعاً که الان اين مطلبو مينويسم تو شرايط وخيمي هستم چون مردم همش خاطرات خوب از گذشته شون به ياد ميارند ولي من چي کل خاطراتم خلاصه شده در جنايت زندان که هر شب آزارم ميدهد من که اين مطلبو مي نويسم حدود ۲ سال از دوران خدمتم ميگذرد ولي اين خاطرات لعنتي مگر ميذارم راحت باشم اين مطلبو مي نويسم که از جناياتي که جمهوري اسلامي ايران عليه بشريت پرده بردارم و يک کمي وجدان خودم راحت بشود.
بعد از اون شب منو به پست بهداري زندان فرستادن که اين زندان داراي دو بهداري بود که يکي بهداري داخله و ديگري بهداري خارجه بود که من پستم افتاد به بهداري خارجه زندان بهداري خارجه زندان داراي دو طبقه بود که طبقه اول آن داراي يه آزمايشگاه يه دارو خانه يه اتاق جهت معاينات بيماران و در داخلحياط اين بهداري دو تا اتاق بود که يکي جاي بيماران ايدزي يا به اصطلاح اونا بند ايزوله و ديگري جاي بيماران روحي رواني بند ايزوله که جمعيتش متغير بود بعضي روزها تا ۱۰ نفر بعضي روزها ۵ نفر ولي اين ۵ نفر يه پا ثابت اونجا بودن چون وضعيتشان خيلي وخيم بود نه حدوداکه زندان فقط اين ۵ نفرايدزي داشته باشد بند۸ هشت اين زندان اکثرا يا
ايدزي بودن يا بيماريهاي لا علاج دچاربودند طبقه دوم اين بهداري چند تا اتاق داشت که جهت نگهداري زندانيان بيمار بود با يه اتاق جهت پرستار زندان که در يه قسمت جدا بود واقعاً خيلي جاي وحشتناکي بود چون هيچ گونه رسيدگي نمي شد يادم مياد يه زنداني که از منطقه به اسم شويت بود که نيروهايي انتظامي در شب به اون شليک کرده بودند و قطع نخاع شده بود اين رو در دايره ي اطلاعات اين قدر نگه داشته بودن که و اقعا بدنش بوي مرد ه ها گرفته بود و بدون هيچ گونه رسيدگي اون رو انداخته بودن , منم با خواهش از زندانيان ديگر که اونا هم بيمار بودن خواستم که به اين برسند که اونا هم درخواستي داشتند که من بايد انجام ميدادم که سيگار مي خواستن , آوردن سيگار هم براي سرباز خيلي راحت نبود من هم به خواسته ي آنها تن دادم و به هر جوري شد براي آنها سيگار اوردم که به اين زنداني کمک کنند فقط از حس انسان دوستي و تعهدي که به انسانيت خودم داده بودم.
واقعاً درست که اين کار خلاف قانون بود ولي جون اون مرد براي من از هر مجازات خدمتي مهمتر بود چون هميشه هر کس را در اون حالت ميديدم بهترين قضاوتم اين بود که خودمو جاي اون بذارم و خودم را در اون موقعيت ببينم حالا بگذاريم واقعاً بدترين شکنجه براي يک سرباز اين است که زنداني را در آن موقعيت ببينيد دران دو سال ۲ تا از سربازان که ديگر زده بودن به سيم آخر از دست اين همه جنايت خود کشي کردن در برجک هاي زندان با اسلحه ي که در اختيا رشان بود خود کشي کردن از کجاي اين جهنم بگم که درد آور نيست از اعدام ,از شکنجه ها, از خودکشي سرباز, از خود زني زنداني, از تجاوز زندانيان به طور گروهي, از بستن زندانيان تا صبح به روي ميله ي بند, از شکستن دندان دست و پاي زندانيان توسط مامورين زندان, از چي بگم, واقعاً که شکنجه گاهي است اکثر سربازان اين زندان با تمام شدن خدمت يا خود کشي ميکنن يا مجبور به فرار از ايران مي شوند, يا به هر حال يک جوري زندگي خودش را فنا ميکند.
يادم مياد يه روز حدود ساعت ۳ بعدازظهر بود يه زنداني که از جرمش نگفت بد اينکه از مرخصي برگشت بود بعد اين زندان يه سرهنگ داشت که از گرگ هم وحشي تر بود دستور داده بود اون رو به بند ۹ زندان منتقل کنند. اين بند حدود ۱۰ زنداني داشت که يکي از معروف ترن چهره زنداني بود به اسم يدالله.ا که برادرش يکي از فرماندهان بلند پايه سپاه جمهوري اسلامي ايران بود گويا فرماندهي ۳ منطقه آيلام کردستان و کرمانشاه بود که به جرم قتل عمد در بند ۹ نگهداري مي شد يه شب که من در آنجا پست اماده بودم عکس خودش و برادرش با محسن رضاي فرماندهي کل سپأ ه ايران رو نشان افسر نگهبان داد که منم ديدم اين بند جهت ادب کردن زندانياني بود که با پرسنل زندان پر روبازي در مي اوردند. يا زندانياني که حکم اعدم شان در مرحلي اجرا بود شب قبلش به آنجا اورده مي شد ند اين زنداني که از مرخصي برگشت بود يه چند روزي دير از مرخصي امده بود که با دستور سرهنگ کاکايي به واحد ۹ منتقل شده بود که گويا توسط انها مورد آذار و اذيت قرار ميگيرد اين زنداني مجبور به خود زني شده بود و يک دست خود را با چاقو از بالا تا پين کشيده بود از قسمت داخل که اون را به بهداري اوردند و منم به دکتر زنگ زدم جهت جراحي چون دکتر داخل شهر بود يه کمي دير رسيد يک دفعه سرهنگ کاکايي جهت بازرسي وارد بهداري شد به محض ديدن زنداني شروع به فحاشي کردن شد .بعدش دکتر رسيد که جراحيش کند زخمش خيلي عميق بود يک سره داشت خون ريزي ميکرد که سرهنگ کاکايي با ممانعت از جراحي به يک سربازي دستور داد که براش نمک بياورد که در داخل زخمش بريزد هر چي دکتر التماسش کرد اصلا گوش شنوايي نداشت بعد نمک اوردن براش اون را به پشت به يک درختي درب بهداري دستبند زد و بعد نمک را در داخل زخمش ريخت باور کنيد زنداني دادش به فلک رسيد. بدترين جنا يت را من در اين زندان ديدم مثلا تجاوز ۴ نفر به يک پسر جوان که به زور اون را به زير تخت برده بودند و هر چهار نفري به او تجاوز کرده بودن و بعدش با سرو و صداي پسره زندانيان ديگر هم جمع شده بودن و به هر حل گندش بالا اومد و هر ۵ نفرشان را از بند اوردن بيرون و روي سنگلخي که در داخل زندان جهت گاز کشي داخل زندان ريخته بودن اينقدر با پاي ب کفش اوردنشن که کل حدود صد متر بود کلا از خون قرمز شده بود بعدش هم با باطوم به جان اوني که تجاوز بهش شده بود افتادند که هيچ وقت نتواند هيچ حرفي بزند واقعاً آخر دنيا همين جاست.
زندان ديزل آباد کرمانشاه يا (زندان مرکزي ) بدترين خاطرات عمرم در زندان ديزل آباد بوده يادم مياد يه روز حکم قطع دست يه نفر داشتن ولي در ملاعام نه که بگم يک بار بارها قطع دست در داخل زندان در ملا عام که يکي از معروفترين کشتي گير کرمانشاه بود که در محلي به اسم جعفر آباد مرتکب چندين سرقت شده بود و در همان محلي جعفر آباد حکم قطع دستش اجرا شد اين پسر که يک موقعي مردم براي مسابقاتش به سالنها ميرفتند بايد الان مردم براي قطع دستش ميومدن همش خلاصه شده در يه کلمه اونم واقعاً نبود آزادي و دمکراسي چرا يه کشتي گير اينقدر منزويش کنن که بخواد دست به دزدي و کيف قاپي بزند! موقعي که بد از آزاديش يک روز در دادگاه ديدمش اين پسر از ترسي که رفته بود توي بدنش کلا دچار يه بيماري خيلي بد شده بود که در هواي سرد هم عرق ميکرد.
از کجاي جنايتها بگم که خودم تحمل نوشتنش رو داشته باشم واقعاً بعضي چيزها هست که حتي براي خودم هم نوشتنش درد آور است. يادم مياد زمستان بود برف زيادي باريده بود و يک زنداني داشتي در بند ايزوله که گويا در دايره اطلات بلاي سرش اورده بودن که هيچ وقت نمي توانست جلوي خودش بگيردغذا که ميخورد به زودي خودشو خراب ميکرد يعني جوري بود که نمي توانست جلوي مدفوش را بگيرد که در يک شب سرد و برفي فوت شد و به دستور افسر نگهبان ۲ تا زنداني اون را در داخل کفن پيچيدن و در داخل يه پلاستيک گذاشت و در بيرون بهداري در داخل برف رهايش کردن,
تا صبح واقعاً اسفناک ترين لحظههاي عمرم را گذراندم يعني جوري شد که از انسان بودن خودم بيزار بودم. پيش خودم فکر ميکردم که اين هم شايد براي خودش يه موقعي آبرو و عزتي داشته ولي حالا چي حتي اين قدر بي ارزش بود جان يک انسان براي آنها که نمي خواستن در داخل بهداري باشد و اون را گذشته بودن در بيرون از بهداري در داخل برف, واقعاً آيا ارزش يک انسان در اين حد وقتي که مرد ديگر اون همه ارزش و انسانيتي که داشته آيا ميميرد.
اين زندان داراي هفت مشاوره و دو بند يه بازداشتگاه موقت که در داخل اين مشاوره ها زندانيان سابقه دار حکومت ميکنند. يعني از تجاوز تا فروش مواد مخدر که بعضي مردها واقعاً به بهاي تجاوز به يک زنداني اين کارو را ميکنن در اين زندان اگر هم تجاوز بکنن هيچ کسي با آنها کاري نداردچون حرف اونها يه سند براي مسئولين زندان محسوب ميشد. در داخل بند اگر کسي به خواستي آنها تن ندهد مورد ضرب و شتم توسط گروه انها قرار ميگيرد .
اين زندان به محض ورود هر زنداني جهت انگشت نگاري او رو به جاي به اسم انگشت نگاري ميبردند در آنجا بازرسي کامل بدني از اون به عمل ميآيد و به بند يابازداشتگاه موقت برده ميشود. در بازداشتگاه موقت بدون هيچ گونه تفکيک لازم هر کدام که حدود ۱۵ الي بيست روزي که مي مانند به مشاوره يا بند ۸ داده ميشوند در بازداشتگاه اين زندان بعضيها وجود دارد که اصلا به بند نمي روند چون هر وقت که مي برنشان بند در آنجا درگيريهاي شديدي به وجود مي اوردن که ديگر به بازداشتگاه بفرستنشان, جهت باجگيري از زندانيان تازه وارد چون بعضي از زندانيان به خاطر مواردي همچون مهريه يا چک بي محل به زندان مي افتادن که سر از اين جور چيزها در نمي ا وردن و اين زندانيان در آنجا به زور از آنها باج گيري مي کردند.
در بغل اين اتاق انگشت نگاري اتاقي هست که به اتاق عدم معروف است يا واضح تر بگويم اتاق اعدام است که يک تير آهني بزرگ دارد و در بالا ۳ شاخه شده و يک چهار پايه داخل آن است که کل اعدامهاي زندان در آنجا اجرا ميشود. به قول خودشان که ميگفتن قصابي زندان هر شبي که در آنجا حکم عدم اجرا ميشد. بايد کل سربازاني که در آن شب پست اماده زندان بودن در آنجا حضور داشته باشن و عدم حضور يعني لغو دستور حکم اعدام, من تا در آن زندان بودم حدود ۶۰ نفر را ديدم که به جرم هاي مختلف که در اکثر مواقع هيچ حرفي از جرم زده نميشد يا هيچ خانواد ه ي مقتولي حضور نداشتن براي برداشتن چهارپايه ؟
اين خاطرات شايد براي برخي از خوانندگان به عنوان يک کابوس خيالي تعبير شود، ولي اين تخيل نيست اين تنها گوشه هايي از رويدا هاي تلخ زندان ديزل آباد است که روزانه در حال اتفاق است و به دليل فشار هاي شديد حفاظت اين زندان بر زندانيان، اطﻼع رساني ﻻزم در مورد آن انجام نمي شود
از طرف کوروش رستميان پور
اين نامه به ايميل شبكه اجتماعي قاصدان آزادي ارسال شده است.