با اين غم چه بايد كرد؟!
غم پيران خردسالي !
كه، در بازار مكاران ،
چنين غمگين و افسرده اند .
من - اين غم نهفته در نگاه ترا
چگونه چاره كنم؟
آنگاه- كه زانوي غم -
تنها تكيه گاه براي توست ...
****
مگر درسرزمين ثروت و نفت
شادي كودكانه سهم تونيست ؟
چه كسي به دستت داد -
اين كاسه خالي پرازاندوه ؟
و كرد آنچه كه دشمن اين خاك،
هرگزبا تو نكرد .
و آن -
نگاه پر از ابهام و ناامني ،
و فردايي به يغما رفته از سوي
همانهايي كه بي وقفه
جنايت تا فراسوي شقاوت را،
و-
بيش از«زندگي» بر«مرگ »
فراوان ترز« نان»
برنكبت و بر« فقر»-
چنين بخشيده اند، رونق ...
****
در اين آشفته بازار تبهكاران ،
چه كس بوسه زند برگونه هاي-
سرخت از سرما ...
كدام چشمي مي پايد، ترا ؟
درنا امني تاريك اين شب ها ...
ويا- آنگاه كه مي جويي،
به ياري ، هرنگاهي را ...
چه كس سوي نو ميايد ؟
****
و من درگيراين انديشه ام اينك،
سرانجام-
اين شب ديجور و هول آور
به صبح صادق فردا،
رنگ مي بازد.
ازامشب تا طلوع روشن آن صبح
نگاه پرغمت درياد ...
واين غم را-
به هرجا مي زنم فرياد...
****
وتا آن روز ، بادا باد -
هرآنچه نثار كردني ست
بي دريغ وبيم،
نثارتو باد ....
سمر آزاد 26فروردين 1391