مرا اميد به اين جان سختي نبود كه شاهد اين همه درد باشم!


دوستان سلام ديشب بر سر کار بودم که به خانواده ام از سوي ياران مقاومت خبر داده شد که برنامه سيماي آزادي را تماشا کنند. شب که به خانه برگشتم همسرم و فرزندم را در بين راه لندن - ژنو يافتم که رفته بودند تا صداي مظلوميت مقاومت ايران را در اعتصاب آنجا فرياد کنند. با تني خسته بخشي از برنامه استماع کنگره آمريکا را از اخبار سيماي آزادي ديدم و امروز صبح هم شهادت خواهر مجاهد مجروحم را مشاهده کردم.
هم اکنون هم قطرات اشک امانم نمي دهد تا مطلبم را تمام کنم. بغضي عجيب گلويم را مي فشارد. مرا به اين جان سختي اميد نبود که زنده بمانم و شاهد اينهمه درد و رنج خواهران و برادرانم در اشرف باشم اما آنچه که مرا وادار کرد که مطلب فوق را با شما به اشتراک بگذارم دنائت فردي بود که نامي ايراني بر خود داشت. فردي تکيه نام که بر استخوانهاي پوسيده آخوندهاي جنايتکار تکيه داده بود و مجاهدين را فاقد پايگاه مردمي در ايران مي خواند انگاري که آنهمه انسان شريفي که در ويلپنت پاريس گرد هم آمده بودند از کره اي ديگر پا به کره خاکي قدم گذاشته بودند. بدون هر رگ و ريشه اي در وطن خود!!. براستي چه کسي مي تواند درد و آلام خانواده هاي صد و بيست هزار شهيد مقاومت را فراموش کند که هر لحظه از زندگي خود در انتظار موکب ارتش آزادي هستند تا وجود فرزندانشان را در وجود آنها حس و لمس کنند. چه کسي مي تواند بر دردهاي صدها هزار زنداني سياسي اين وطن اسير اما مقاوم را مرهم از عشق و وفا و صداقت بگذارد. آري همانهائي که در وجود مقاومت و ارتش آزادي ستان مرهمي بر آلام و زخمهاي خود مي بينند. اينها صد هزارانند اينها بيشمارانند!!. من اين افتخار را داشتم تا سالياني در کنار اين خانواده ها در وطن اسيرمان باشم و لحظه لحظه انتظار آنها را نظاره گر باشم خانواده هائي که هنوز هم با قبول تمامي ريسکها وقتي پيروزي مقاومت در عرصه اي را مي بينند و يا از خسارتي و يا جراحتي و يا شهادتي از ياران مقاومت را مي شنوند با هر وسيله ممکن از تلفن تا مسيج و خلاصه با استفاده از تمامي ابزارهاي خبر رساني به خويشاوندان خود در خارج تماس مي گيرند تا احساسات خالصانه خود را بيان نمايند. خود بالشخصه هر هفته دهها نمونه از اين تماسها دارم که نمونه آخر آن بعد از گردهمايي ويلپنت پاريس بود و مطمئنم که هر کدام از شما ياران مقاومت از اين نمونه ها زياد داريد. مگر مي شود خون بناحق ريخته اي هدر رود؟ چگونه مي شود از خون فاطمه مصباح ها و مسعود شکيبا نژادها خردسال تا خون مادر ذاکري 70 و اندي ساله رودها برنخيزد و بر آنها درختان تنومندي با هزاران شاخ و بال نرويد. مگر مسعود نگفت که هر سر و دستي که از مجاهدين بشکنيد صد سر و دوست و از هر چشمي که از مجاهدين بدر آوريد هزار چشم بيناتر به جاي آنها خواهد نشست. بله اين منطق تکامل است. بجاي هر مجاهدي که بر زمين افتاد هزاران هزار مجاهد و مبارز ديگر در همان محل و همان مرز و بوم برخاسته است وگرنه وجود 3400 انسان بيدفاع و بي سلاح چه خطري براي رژيمي دارد که در تبليغات خود کوس هماوردي با بزرگترين قدرت جهاني را مي زند و بنا به گفته يکي از فرماندهانش در همين امروز در سايت فارس نقاط استراتژيک دشمن را در منطق زير ضرب دارد. دقيقا بهمين خاطر است که ما اشرف را کانون استراتژيکي نبرد مي دانيم و دقيقا بهمين خاطر است که شب و روز صدها توطئه عليه مقاومت و کانون استراتژيکي آن يعني اشرف از سوي رژيم و مزدوران درون و برون مرزي آن از جمله مالکي جنايتکار سازماندهي شده و به اجرا در مي آيد. و چه خوب انسانهاي شريفي که در آن جلسه گرد هم آمده بودند حقايق را درک و لمس نمودند. اگر جنايات رژِيم ضد بشري حاکم واقعيتي انکار ناپذير است اگر شقاوت و جنايت حد و مرز و اندازه اي نمي شناسد و تمامي جهان را در نورديده است بهمين دليل مقاومت در تمامي اشکال آن حق قانوني ما ايرانيان و جهانيان است که اين غول آدم خوار را بر کنيم و به اتفاق طرحي نو دراندازيم. طرحي عاري از خشونت و جنايت و در مسير عدالت. آن روز مي توان به آزادي در وطن مان سلام گفت و مقدمش را در کنار مريم و مسعود و تمامي ياران مقاومت و تمامي انسانهاي آزاده که بخشي از آن را در همين مشت استماع کنگره نظاره گر بوديم گرامي داشت. آنروز روز شکست و سرافکندگي تکيه هائي است که در روزگار مشقت يک ملت تحت ستم نقش تکيه گاه جنايتکاران را در عرصه بين المللي عليه رهائي و آزادي ملت ايران بازي کرده اند. اينچنين باد و به اميد آن روز
 عليرضا يعقوبي
دوشنبه، ۲۰ تير ۱۳۹۰ / ۱۱ ژوئيه ۲۰۱۱