خبرگزاري «ايلنا» ـ 7مهرماه 1385:
«دفتر هاشمي رفسنجاني» نامه خميني «به مسئولان لشكري و كشوري», درباره «دلايل پذيرش آتش بس در جنگ تحميلي» را, كه تاريخ تحرير آن 25تيرماه 1367 است, منتشركرد. بخشهايي از اين نامه را در زير مي خوانيد:
«... مسئولان نظامي ما, اعمّ از ارتش و سپاه... صريحاً اعترف مي كنند كه ارتش اسلام به اين زوديها هيچ پيروزي به دست نخواهدآورد و نظر به اين كه... از اين پس جنگ را به هيچ وجه به صلاح كشور نمي دانند... و با توجه به نامه تكان دهنده فرمانده سپاه پاسداران [محسن رضائي], كه يكي از دهها گزارش نظامي ـ سياسي است كه بعد از شكستهاي اخير به اينجانب رسيده... اينجانب با آتش بس موافقت مي نمايم و براي روشن شدن در مورد اتّخاذ اين تصميم تلخ, به نكاتي از نامه فرمانده سپاه, كه در تاريخ
2/ 4/ 67 نگاشته است, اشاره مي شود. فرمانده مزبور نوشته است ”تا پنج سال ديگر ما هيچ پيروزي نداريم. ممكن است در صورت داشتن وسائلي كه در طول پنج سال به دست مي آوريم قدرت عمليات انهدامي و يا مقابله به مثل را داشته باشيم و بعد از پايان سال 71, اگر ما داراي 350تيپ پياده و 2500توپ و 300هواپيماي جنگي و 300هليكوپتر, و قدرت ساختن مقدار قابل توجهي از سلاحهاي ليزر و اتم, كه از ضرورتهاي جنگ در آن موقع است, داشته باشيم, مي توان گفت به اميد خدا بتوانيم عمليات آفندي (=تهاجمي) داشته باشيم...“
مسئولان جنگ مي گويند تنها سلاحهايي را كه در شكستهاي اخير از دست داديم, به اندازه تمام بودجه يي است كه براي سپاه در سال جاري درنظرگرفته شده بود. مسئولان سياسي مي گويند كه از آنجا كه مردم فهميده اند پيروزي سريعي به دست نمي آيد, شوق رفتن به جبهه در آنها كم شده است... اين تصميم براي من چون زهر كشنده است ولي راضي به رضاي خداوند متعال هستم و براي صيانت از دين و حفاظت از جمهوري اسلامي, اگر آبرويي داشته باشم خرج مي كنم...
گفتم جلسه يي تشكيل گردد تا آتش بس را به مردم تفهيم نمايند. مواظب باشيد ممكن است افراد داغ و تند با شعارهاي انقلابي, شما را از آن چه صلاح اسلام است, دوركنند. صريحاً مي گويم بايد تمام همّتان در توجيه اين كار باشد. قدمي انحرافي حرام است و موجب عكس العمل مي شود...»
حال زار خميني
در آغاز رياست جمهوري خاتمي و سپري شدن 9سال از آتش بس, نشريه «شلمچه», ارگان «انصار حزب الله», يكي از سخنرانيهاي منتشرنشده عبدالله نوري, وزير كشور خاتمي, را چاپ كرد و برايش خط و نشان كشيد.
نوري در اين سخنراني حال زار خميني را پس از نوشيدن جام زهر قطعنامه آتش بس بازگو مي كند. بخشهاي از اين سخنراني را در زير مي خوانيد:
«...هشتسال امام فرمودند: صلح بين اسلام و كفر معني ندارد؛ 8سال امام صدا زد ”جنگ، جنگ تا پيروزي“ ـ ”جنگ، جنگ تا رفع فتنه از عالم“؛ 8سال امام صدا زد ”صدام بايد برود“؛ 8سال امام اينجوري شعار دادند، امّا بعد امر داير شد بين اينكه اسلام (=نظام ولايت فقيه) بماند يا اينكه شعار امام و بهاصطلاح پرستيژ امام بماند. شجاعت از اين بالاتر؟، آزمايش از اين بالاتر؟ امتحان خدايي از اين بالاتر؟ امام ميتوانست زيربار اين قطعنامه نرود و تا آخرين نفسش شعار خودش را بدهد، اما بعدش بزرگترين گرفتاري را براي ما بگذارد.
...جنگ به يك نقطهٌ حسّاسي رسيده بود كه ديگر كاربردي نداشتيم. مضافاً اينكه اگر بعداز امام ما ميخواستيم صلح كنيم اين ادّعا را ميكرديد كه تا امام بود جرأت نكرديد، حالا كه امام سر بر تُراب (=خاك) گذاشته شما شروع كرديد…
امام در يك نيمهشب قلم بهدست گرفت و آن جملات عجيب را نوشت و فرمود كه در اين 8سال هرچه شعار دادم پس ميگيرم، اگر آبرويي داشتم با خدا معامله كردم، و اين قطعنامه را پذيرفتن سخت بود برايم، تلخ بود برايم، اما كاسهٌ زهر بود سركشيدم...»
نوري در ادامهٌ سخنانش ميگويد:
«...ايشان در حسينيه همينطور نشسته بود و بر اثر تألّمات روحي نميتوانست سخنراني بكند. همينطور نشسته بود با چشماني پر از اشك، خدا شاهد است عجيب دلم سوخت... بعد از قطعنامه ما بههيچوجه خندهٌ امام راديگر نديديم...
يك پيرزني آنجا بود بهنام فاطمه, كه خدمتكار اتاق امام بود، ايشان آمد گفت حاجاحمدآقا، آقا دارند گريه ميكنند. گفتم آقا؟ گفت بله. كسي گريهٌ آقا را نديده بود. اجازه نميداد كسي گريهاش را ببيند، حالا چطوري فاطمه فهميده؟! من بلند شدم رفتم داخل اتاق ديدم آقا پشت بهدر، روبهديوار، نشسته و شانههايش (از گريه) تكان ميخورد، رفتم شروع كردم با طاقچه وررفتن كه آقا صندليش را برگردانَد و گريه نكند. ديدم نه توي حال خودش است. وقتي نشد رفتم علي كوچولو را كه خيلي دوست داشت بياورم. علي كه آمد آقا صندلي را برگرداند، ولي باز هم گريه ميكرد… علي كه كارساز نشد كه امام آرام بگيرند چون خيلي براي والده احترام قائل بود، احمد حاجخانم را آورد.
امام گفت احمد اين چه كارهايي است كه ميكني؟ دلم درد ميكند ميخواهم گريه كنم، اينكه راه علاجي جز اشك ندارد، تو يا مادرت را ميآوري يا علي را ميآوري، ديگر بعداز اينها چه كسي را ميخواهي بياوري؟ برو سراغ كارت, رهايم كن بهحال خودم...»
نوري سپس بهبيان خاطرهيي از قول احمد خميني دربارهٌ آشفتگي شديد پدرش درنتيجهٌ عزل منتظري ميپردازد و ميگويد: «يكروز بعداز اينكه حكم استعفاي آقاي منتظري را امام امضا كرد، وارد اتاق شدم, ديدم نامهٌ آقاي منتظري در دستش است، از زير عينك قطرات اشك آمده روي محاسنش و دارد گريه ميكند… سعي كردم جلو گريهاش را بگيرم, گفت: ”احمد تعجب ميكني كه من دارم گريه ميكنم؟ احمد بهخدا كمرم شكست، ديگر اصلاً دلم نميخواهد كه زنده بمانم، دعا كن خدا مرگم را برساند، يك عمر فرياد زدم ولايت فقيه حالا خودم با دست خودم بايد قسمت اعظم اين ولايت فقيه را ذبح كنم، قرباني كنم... بهخدا كمرم شكست...»
از كتاب از انقلاب 57 تا 30 خرداد 1360 نوشته دكتر علي معصومي
«دفتر هاشمي رفسنجاني» نامه خميني «به مسئولان لشكري و كشوري», درباره «دلايل پذيرش آتش بس در جنگ تحميلي» را, كه تاريخ تحرير آن 25تيرماه 1367 است, منتشركرد. بخشهايي از اين نامه را در زير مي خوانيد:
«... مسئولان نظامي ما, اعمّ از ارتش و سپاه... صريحاً اعترف مي كنند كه ارتش اسلام به اين زوديها هيچ پيروزي به دست نخواهدآورد و نظر به اين كه... از اين پس جنگ را به هيچ وجه به صلاح كشور نمي دانند... و با توجه به نامه تكان دهنده فرمانده سپاه پاسداران [محسن رضائي], كه يكي از دهها گزارش نظامي ـ سياسي است كه بعد از شكستهاي اخير به اينجانب رسيده... اينجانب با آتش بس موافقت مي نمايم و براي روشن شدن در مورد اتّخاذ اين تصميم تلخ, به نكاتي از نامه فرمانده سپاه, كه در تاريخ
2/ 4/ 67 نگاشته است, اشاره مي شود. فرمانده مزبور نوشته است ”تا پنج سال ديگر ما هيچ پيروزي نداريم. ممكن است در صورت داشتن وسائلي كه در طول پنج سال به دست مي آوريم قدرت عمليات انهدامي و يا مقابله به مثل را داشته باشيم و بعد از پايان سال 71, اگر ما داراي 350تيپ پياده و 2500توپ و 300هواپيماي جنگي و 300هليكوپتر, و قدرت ساختن مقدار قابل توجهي از سلاحهاي ليزر و اتم, كه از ضرورتهاي جنگ در آن موقع است, داشته باشيم, مي توان گفت به اميد خدا بتوانيم عمليات آفندي (=تهاجمي) داشته باشيم...“
مسئولان جنگ مي گويند تنها سلاحهايي را كه در شكستهاي اخير از دست داديم, به اندازه تمام بودجه يي است كه براي سپاه در سال جاري درنظرگرفته شده بود. مسئولان سياسي مي گويند كه از آنجا كه مردم فهميده اند پيروزي سريعي به دست نمي آيد, شوق رفتن به جبهه در آنها كم شده است... اين تصميم براي من چون زهر كشنده است ولي راضي به رضاي خداوند متعال هستم و براي صيانت از دين و حفاظت از جمهوري اسلامي, اگر آبرويي داشته باشم خرج مي كنم...
گفتم جلسه يي تشكيل گردد تا آتش بس را به مردم تفهيم نمايند. مواظب باشيد ممكن است افراد داغ و تند با شعارهاي انقلابي, شما را از آن چه صلاح اسلام است, دوركنند. صريحاً مي گويم بايد تمام همّتان در توجيه اين كار باشد. قدمي انحرافي حرام است و موجب عكس العمل مي شود...»
حال زار خميني
در آغاز رياست جمهوري خاتمي و سپري شدن 9سال از آتش بس, نشريه «شلمچه», ارگان «انصار حزب الله», يكي از سخنرانيهاي منتشرنشده عبدالله نوري, وزير كشور خاتمي, را چاپ كرد و برايش خط و نشان كشيد.
نوري در اين سخنراني حال زار خميني را پس از نوشيدن جام زهر قطعنامه آتش بس بازگو مي كند. بخشهاي از اين سخنراني را در زير مي خوانيد:
«...هشتسال امام فرمودند: صلح بين اسلام و كفر معني ندارد؛ 8سال امام صدا زد ”جنگ، جنگ تا پيروزي“ ـ ”جنگ، جنگ تا رفع فتنه از عالم“؛ 8سال امام صدا زد ”صدام بايد برود“؛ 8سال امام اينجوري شعار دادند، امّا بعد امر داير شد بين اينكه اسلام (=نظام ولايت فقيه) بماند يا اينكه شعار امام و بهاصطلاح پرستيژ امام بماند. شجاعت از اين بالاتر؟، آزمايش از اين بالاتر؟ امتحان خدايي از اين بالاتر؟ امام ميتوانست زيربار اين قطعنامه نرود و تا آخرين نفسش شعار خودش را بدهد، اما بعدش بزرگترين گرفتاري را براي ما بگذارد.
...جنگ به يك نقطهٌ حسّاسي رسيده بود كه ديگر كاربردي نداشتيم. مضافاً اينكه اگر بعداز امام ما ميخواستيم صلح كنيم اين ادّعا را ميكرديد كه تا امام بود جرأت نكرديد، حالا كه امام سر بر تُراب (=خاك) گذاشته شما شروع كرديد…
امام در يك نيمهشب قلم بهدست گرفت و آن جملات عجيب را نوشت و فرمود كه در اين 8سال هرچه شعار دادم پس ميگيرم، اگر آبرويي داشتم با خدا معامله كردم، و اين قطعنامه را پذيرفتن سخت بود برايم، تلخ بود برايم، اما كاسهٌ زهر بود سركشيدم...»
نوري در ادامهٌ سخنانش ميگويد:
«...ايشان در حسينيه همينطور نشسته بود و بر اثر تألّمات روحي نميتوانست سخنراني بكند. همينطور نشسته بود با چشماني پر از اشك، خدا شاهد است عجيب دلم سوخت... بعد از قطعنامه ما بههيچوجه خندهٌ امام راديگر نديديم...
يك پيرزني آنجا بود بهنام فاطمه, كه خدمتكار اتاق امام بود، ايشان آمد گفت حاجاحمدآقا، آقا دارند گريه ميكنند. گفتم آقا؟ گفت بله. كسي گريهٌ آقا را نديده بود. اجازه نميداد كسي گريهاش را ببيند، حالا چطوري فاطمه فهميده؟! من بلند شدم رفتم داخل اتاق ديدم آقا پشت بهدر، روبهديوار، نشسته و شانههايش (از گريه) تكان ميخورد، رفتم شروع كردم با طاقچه وررفتن كه آقا صندليش را برگردانَد و گريه نكند. ديدم نه توي حال خودش است. وقتي نشد رفتم علي كوچولو را كه خيلي دوست داشت بياورم. علي كه آمد آقا صندلي را برگرداند، ولي باز هم گريه ميكرد… علي كه كارساز نشد كه امام آرام بگيرند چون خيلي براي والده احترام قائل بود، احمد حاجخانم را آورد.
امام گفت احمد اين چه كارهايي است كه ميكني؟ دلم درد ميكند ميخواهم گريه كنم، اينكه راه علاجي جز اشك ندارد، تو يا مادرت را ميآوري يا علي را ميآوري، ديگر بعداز اينها چه كسي را ميخواهي بياوري؟ برو سراغ كارت, رهايم كن بهحال خودم...»
نوري سپس بهبيان خاطرهيي از قول احمد خميني دربارهٌ آشفتگي شديد پدرش درنتيجهٌ عزل منتظري ميپردازد و ميگويد: «يكروز بعداز اينكه حكم استعفاي آقاي منتظري را امام امضا كرد، وارد اتاق شدم, ديدم نامهٌ آقاي منتظري در دستش است، از زير عينك قطرات اشك آمده روي محاسنش و دارد گريه ميكند… سعي كردم جلو گريهاش را بگيرم, گفت: ”احمد تعجب ميكني كه من دارم گريه ميكنم؟ احمد بهخدا كمرم شكست، ديگر اصلاً دلم نميخواهد كه زنده بمانم، دعا كن خدا مرگم را برساند، يك عمر فرياد زدم ولايت فقيه حالا خودم با دست خودم بايد قسمت اعظم اين ولايت فقيه را ذبح كنم، قرباني كنم... بهخدا كمرم شكست...»
از كتاب از انقلاب 57 تا 30 خرداد 1360 نوشته دكتر علي معصومي