كمپ ليبرتي و قورباغه اي كه وكيل جنايت مٌلاها شده!

 اين قورباغه سالها بود كه  از دور ابوعطايش را مي شنيدم و هيچگا از نزديك وي را نديده و با او آداب و معاشرت و نشست و برخاست نداشتم. تا اينكه در گذراز درياي پرتلاطم روزگار ناملايم و ناهموار  و ناسازگار با او آشنا شدم و از نزديك در جريان احوالاتش قرار گرفتم.
هميشه ورد زبانش اين بود كه ليبرال است. البته اين گفتن و برداشت ايشان از بيان اين حرف يك جار زدن رو راست و بي تعارف از ماهيت خود بود. گفته اند و مي گويند كه ” از كوزه همان برون تراود كه در اوست.” واقعا اين ترواش درون يك آدم بي مايه و بالانشين بي عمل و  ترسو  و دوزيست بود كه ” همیشه سالم است.” 
راستش من به رغم اينكه  از قورباغه جماعت خوشم نمي آمد ولي به رسم دوستي و جوانمردي كه  از ماهي سياه كوچولوي صمد و درزندگي ميان ماهيان سرخ ره جوي و ره پوي دريا در سفري طولاني فراگرفته بودم به وي احترام مي گذاشتم و با  اين ”خرده بورژواهاي روشنفكرمآب! ”  كه ”ادعاي اصالت و نجابت دارند ” و  ”خيال ميكنند محور عالم وجودند. و بركه شان را دنيا ميپندارند .”  بر اساس ماهيت دوگانه و ” ذوحياتين!  ” آنها تنظيم رابطه مي كردم. اين را در داستان ماهي سياه كوچولو و تببين آن توسط دكتر منوچهر هزارخاني كه براي من آموزگاري بزرگ بوده و هست ياد  گرفته بودم.   اينجا  
 ” قورباغه! ” مظهر خصلت دوگانه ي خرده بورژوازي، با دست پس زننده و با پا پيشكشنده؛ آن كه ميتواند هم در آب باشد و هم در خشكي و به اعتبار اين دوگانگي ماهيت، خيال ميكند هم در دسته ي حيوانات زمين است و هم رهبر جانوران آبي. مجسمه ي ادعا و تحقيركننده ي ديگران. همان كه خيال ميكند علم اول و آخر است و به ماهي سياه كوچولو ميتوپد كه: «حالا چه وقت فضل فروشي است؟ موجود بي اصل و نسب!... من ديگر آنقدر عمر كرده ام كه بفهمم دنيا همين بركه است...» و شايد براي اولين بار در عمرش حقيقت را ميشنود: «صدتا از اين عمرها بكني، باز هم يك قورباغه ي نادان و درمانده بيشتر نيستي».
معذلك ماهي سياه كوچولو، با همه ي جسارت و جوش و خروشش، يك موجود از كوره دررفته نيست. او درست طرفش را ميشناسد و ميداند كه ماهيتي دوگانه دارد.  به اين فكر نكرده بودم كه فاصله  «مردی تا نامردی یک قدم است.» 
در آخرين روزها هم در بحث و جدل هايي كه با اين قورباغه و قورباغه دوستش داشتم در جريان حال و روز مشعشع و پريشان و طلبكارش بودم و به ادعاهايش همان نگاه ماهي سياه داستان صمد را داشتم كه اين همه خود پسندي و فضل فروشي نكن هنوز هم يك موجود نادان هستي! مدعي بود كه تشكيلات را بايد رها كرد و الان با وجود اينترنت كه از اساس نسبت به آن نادان و بي اطلاع بود، سازمان و تشكيلات كارآيي ندارد! اما ازاينكه ميخواهد از پشت خنجر بزند غافل بودم.  تا اينكه فهميدم قورباغه هاي خود پسند كه مدام پشت ميكروفون ابوعطا مي خواندند و حاضر نبودند ميكروفون را رها كنند جيم شده و ناگهان نيمه شبان خبر خيانت و خنجر زدنشان را شنيدم.
در همان لحظه هم به دوستانم گفتم كار اينها در اين شرايط، حساب شده، آگاهانه و خائنانه است. اينها به ماهيان سْرخ خنجر زده و فرار كرده اند، نسبت به خائن هم اغماض و چشم پوشي و گذشت و مسامحه نيست. به جبهه دشمن پيوسته و خود را فروخته و اعلام همكاري كرده است.
اكنون رفته رفته اين حقيقت بيشتر بارز ميشود و در جريان حمله موشكي به ليبرتي،فيلم حمله اينجا اين وزغ مازندراني در نقش وكيل وصي مْلا ها ابو عطا سر داده كه رهبري اين ماهيان سْرخ را هدف قرار دهيد كه اينها را از راه به در برده و به قربانگاه مرغ ماهيخوار فرستاده و مي فرستد!
شايد هر انساني با اخبار و واكنش ها نسبت به موشك باران كمپ ليبرتي و جنايت آشكار و غير قابل اغماض رژيم براي كشتار و قتل عام ماهيان سْرخ انقلاب و آزادي كه به انتهاي دريا چشم دوخته اند اين پرسش را از خود بكند كه چرا اين قورباغه جماعت در اين شرايط اينگونه عريان و عيان عليه مجاهدين ابوعطا مي خوانند؟!
پاسخ روشن است. رژيم از جنايتي كه كرده خود نمي تواند دفاع كند و لذا اين جماعت را سپر خود كرده و چهره جنايتكار خود را با اينها مي پوشاند. اينها تنها كساني هستند كه در اين شرايط رژيم به آنها نيازمند است و آنها را مصرف مي كند و مْردار ميشوند. از اين رو بوي تعفنشان بيش از پيش است.
بيشتر بخوانيد