سيد محمد رضا سعادتي از اعضای سازمان مجاهدين خلق ايران و زندانيان سياسي شكنجه شده در رژيم شاه بود كه در جريان مبارزه مسلحانه عليه حکومت ديكتاتوري پهلوی به زندان افتاد. وي در جريان انقلاب ۱۳۵۷ همراه با ساير زندانيان سياسي به همت مردم از زندان آزاد شد. سعادتي يكي از كادرهاي مسئول سازمان مجاهدين خلق ايران بود كه سران رژيم از وي كينه هاي عميق به دل داشتند، زيرا او از نزديکان مسعود رجوی رهبر اين سازمان بر عليه كودتاي اپورتونيستي درون مجاهدين و جريانهاي راست ارتجاعي كه تلاش مي كردند ميراث محمد حنيف نژاد را مْلاخور بكنند بود.
محمد رضا سعادتی پنجم ارديبهشت ۱۳۵۸ و سه ماه بعد از پيروزی انقلاب ضد سلطنتي و درست هنگاميكه مسعود رجوي و موسي خياباني به همراه شماري ديگر از مسئولين مجاهدين در قم با خميني ملاقات داشتند دستگير و براي تحت فشار گذاشتن مجاهدين به گروگان گرفته شد.
در فاصلهای که دیکتاتوری شاه سقوط کرد و دیکتاتوری شیخ شروع شد، فرصتی کوتاه برای آزادی بود. یک زنگ تفریح برای مردم ما. همان که به آن بهار آزادی میگفتیم. اما برای مجاهدین، همان بهار زودگذر هم، به سرعت به زمستان تبدیل شد. ماجرای دستگیری و شهادت مجاهد قهرمان محمدرضا سعادتی، هیچ چیز نبود جز گروگانگیری رذیلانه خمینی از مجاهدین تا آنها را وادار به تمکین از ولایت سفیانی خود کند. به این ترتیب، شهید سعادتی خود شاهد شهیدان و نخستین افشاگر بساط شکنجه و شلاق و سیاهچالهای خمینی دجال گردید.
مجاهد قهرمان محمدرضا سعادتی همرزم گلسرخ انقلاب، مهدی رضایی بود. او در اوایل سال ۱۳۵۱ دستگیر و زندانی شد و تا سال 57 همراه با آخرین گروه زندانیان سیاسی، در زندان بهسر برد. تا آن که مردم بیدار شده از خروش مجاهدین، به جنبش آمدند و امواج قیامشان درهای زندانها را گشود و فرزندان مجاهد و مبارز مردم را از سیاهچالها بیرون آورد. اما همان مجاهدی که بر روی شانهها و دستهای مردم به هنگام خروج از زندان استقبال شد، دو ماه بعد از پیروزی قیام مردم، یعنی روز 6اردیبهشت 58، توسط مرتجعین حاکم، دوباره به زندان برگردانده شد. منتها این بار، با اتهام رذیلانه جاسوسی به نفع شوروی که همه نیروهای سیاسی ضدارتجاعی آن زمان را برآشفت و به اعتراض و تظاهرات و محکوم کردن این تهمت آخوند پسند برانگیخت. پدر طالقانی این اتهام را به سخره گرفت و به طعنه گفت معلوم نیست که چرا در این کشور بیش از 50سال است فقط جاسوس شوروی میگیرند!
واقعیت این بود که دزد بزرگ قرن، خمینی دجال با انقلاب و با آرمانها و اهداف آن و با پرچمداران واقعیش دشمنی داشت و کمر به نابودی آنها بسته بود. زیرا آنها پرچمدار دفاع از حقوق مردم و دفاع از آزادیها و حقوق دموکراتیک نیروهای مردمی بودند. پس هدف، منزوی کردن و سرکوب مجاهدین در بهار آزادی بود. از این رو در حالی که هنوز آثار شکنجههای ساواک شاه بر پیکر سعادتی باقی بود، به وسیله ارگانهای سرکوبگر رژیم خمینی و با همکاری عوامل ساواک شاه در خانههای امن، تحت شکنجه قرار گرفت و بوی دیکتاتوری و فاشیسم مذهبی به یکباره فضای میهن را آلوده کرد.
جالب توجه اینکه دستگیری سعادتی درست در شبی صورت گرفت، که مسعود رجوی و موسی خیابانی و دیگر مسئولان مجاهدین در قم با خمینی ملاقات داشتند. پس آیا این دستگیری که کاملاً به یک گروگانگیری شبیه بود، به این خاطر نبود که خمینی و دارو دستهاش بیهوده میکوشیدند مجاهدین را وادار به تمکین و تسلیم کنند؟!
واقعیت این است که مسعود رجوی در آخرین دیدار خود با خمینی، در 6 اردیبهشت 58، در حالی که برخلاف رسم معمول از بوسیدن دست خمینی خودداری کرد و با این کار او را بهشدت عصبانی کرد، مشخصاً با استناد به روش حضرت علی، بر قلب مسأله یعنی اهمیت و ضرورت آزادیهای دموکراتیک از دید اسلام انگشت گذاشت. خمینی نیز (آن چنان که در صفحهی اول کیهان 8 اردیبهشت ۱۳۵۸ و دیگر مطبوعات تهران با خط درشت تیتر شده بود) در پاسخ به ناچار تصریح کرد: «اسلام بیش از هر چیز به آزادی عنایت دارد و در اسلام خلاف آزادی نیست الا در چیزهایی که مخالف با عفت عمومی است». پس از این ملاقات، دفتر خمینی اعلام کرد که کلیة ملاقاتهای او به مدت یک هفته متوقف میشود.
آری «در حالی که کشور هنوز پر از بقایای ساواک شاه و پر از جاسوس بود، در حالی که کارگزاران رژیم از هیچ قتل و جنایتی فروگذار نمیکردند، در همان ماههای اول، وقتی نوبت به مجاهدین رسید، جاسوس اتحاد شوروی در بین مجاهدین میگرفتند.
پدر طالقانی یکی دو ماه بعد وقتی که درگیری بین مجاهدین و رژیم خمینی بهخاطر سعادتی اوج گرفت، در یک مصاحبه اعلام کرد و روزنامهها از قول ایشان با تیتر درشت نوشتند که: ”نمیدانم چرا همیشه در ایران جاسوس شوروی میگیرند و یک بار هم جاسوس آمریکا نمیگیرند!“. در واقع، رژیم میخواست بدین وسیله پاپوشی برای مجاهدین درست کند و فشار بیاورد تا آنها را مجبور کند از پرنسیپها و اصولشان که چیزی جز دفاع از آزادی نبود، کوتاه بیایند.
در واقع از همان روزهای اول یک دعوای اصلی بین مجاهدین و خمینی وجود داشت. مجاهدین دفاع از آزادیها را مطرح میکردند و میگفتند مسأله اصلی انقلاب ایران، حفاظت از آزادیهای سیاسی است. میگفتند دموکراسی خواست مردم ایران بوده، دموکراسی از شعارهای اصیل انقلاب ایران بوده، و بایستی از این آزادی و دموکراسی دفاع کرد و آن را حفظ نمود. ولی خمینی که با آزادی مثل جن و بسم الله بود و میدانست که آزادی با ولایت فقیه در تعارض است و میدانست که آزادی اجازه نخواهد داد که آخوندهای بیسر و پا، در جامعه جوان و متمدن ما ترکتازی بکنند؛ تمام تلاشش را میکرد تا شعار آزادی را از اساس مخدوش کند و حتی تلاش میکرد بگوید آزادی، شعار امپریالیستی است. به هر حال با دستگیری سعادتی، خمینی میخواست گروگانی از مجاهدین در دست داشته باشد تا متقابلاً مجاهدین را تحت فشار بگذارد و آنها را در برابر خلاف کاریهای رژیم، دیکتاتوری، انحصارطلبی و تخلفات وحشتناک نسبت به آرمانهای انقلاب ایران وادار به سکوت کند. اما خمینی کور خوانده بود. چرا که به مصداق «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد»، داستان دستگیری سعادتی، چیزی که فکر میکرد از طریق آن به مجاهدین ضربه میزند، تبدیل به مسألهای شد که از یک طرف موجب شناخت بیشتر توده مردم از مجاهدین شد و از طرف دیگر ماهیت پلید رژیم خمینی را برای مردم برملا نمود.
در تاریخ 6تیر 58، مادران و خانوادههای شهیدان مجاهد، تحصن خود را در دادگستری آغاز کردند. هم زمان محمدرضا سعادتی دست به اعتصابغذا زد. این اعتصاب حدود 40روز ادامه داشت. به فاصله کوتاهی نزدیک 120سازمان، انجمن، تشکل و شخصیت سیاسی و فرهنگی، خواستار آزادی فوری و بدون قید و شرط محمدرضا سعادتی شدند. یکی از این شخصیتها پدر طالقانی بود که صراحتاً اعلام میکرد، جریان سعادتی اصلاً جاسوسی نیست. همزمان، کمیتههای دفاع از سعادتی در کشورهای مختلف جهان تشکیل گردید و سازمانهای مدافع حقوقبشر و شخصیتهای برجسته سیاسی و پارلمانی از کشورهای مختلف جهان به دفاع از سعادتی پرداختند.
سرانجام ارتجاع حاکم ناگزیر از عقبنشینی شد و به پزشکی قانونی اجازه معاینه از سعادتی را داد. پزشکی قانونی که هنوز در کنترل کامل آخوندها نبود، اعمال شکنجه بر سعادتی را تأیید کرد. این گزارش، واکنش شدید نیروهای مردمی را نسبت به ارتجاع حاکم برانگیخت. روز 12تیرماه قریب به 100هزار نفر از مردم تهران در حمایت از سعادتی دست به راهپیمایی زدند و اعتصابغذای سعادتی در زندان با دخالت پدر طالقانی پایان یافت.
البته رژیم هیچوقت سعادتی را آزاد نکرد. اگرچه هیچ سندی علیه او وجود نداشت، در پاییز 59، او را محکوم به 10سال زندان کرد. اما بعد از 30خرداد ، لاجوردی به دستور دجال ضدبشر، سعادتی را بدون هیچ توضیحی و بدون هیچ مجوز قانونی در 4مرداد ۱۳۶۰ در شکنجهگاه اوین تیرباران کرد. این در حالی بود که سعادتی با معیارهای همین رژیم هم دوران محکومیتش را میگذراند. این یک انتقام کشی سبعانه از مجاهدین پس از 30خرداد بود.
سپس وقتی که اعتراضات داخلی و بینالمللی بالا گرفت، لاجوردی در مقام دادستان تهران و مدیر شکنجهگاه اوین، برای مخدوش کردن حیثیت و اعتبار مجاهد قهرمان محمدرضا سعادتی، ادعا کرد که سعادتی قبل از اعدام ندامت نموده و در نوشتهیی، مجاهدین را هم محکوم کرده است. اما به سرعت آشکار شد که نوشته کلیشه شده در مطبوعات رژیم، یک جعل عجولانه و ناشیانه بیش نیست. دژخیمانی که جسم این مجاهد صبور و قهرمان را تیرباران کردند اکنون با این ترفند رذیلانه قصد لجن مال کردن آبرو و حیثیت او را کرده بودند.
سازمان مجاهدین خلق ایران در همان زمان این ترفند سخیف خمینی را به سخره گرفت و طی اطلاعیهیی از رژیم آخوندی پرسید، اگر این ترفند رسوا واقعیت داشت، چه نیازی به تیرباران یک زندانی که به 10سال زندان محکوم شده و 3سال و اندی از آن را هم گذرانده است، بود؟! در 30 فروردین ۱۳۵۴ وقتی که رژیم شاه بیژن جزنی و 6تن از یارانش را همراه با مجاهدان خلق کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل تیرباران کرد، در مطبوعاتش اعلام کرد که آنها قصد فرار داشتهاند. رژیم شیخ اما، نه فقط مجاهد خلق محمدرضا سعادتی را در حال سپری کردن محکومیتش تیرباران کرد، بلکه بعداً ادعا نمود که او از مجاهدین قبل از اعدام تبری جسته است!
سعادتي در نامه اي از شکنجهگاه اوین مي نويسد:
«وقتی که چشمانداز آینده برای ما روشن باشد، وقتی به اصالت خود و به اصالت مکتب خود معتقدیم و ماهیت تمامی جریانهای ارتجاعی را و سرنوشتشان را میشناسیم دیگر چه باک! به قول برادرمان چه کسی میتواند از جهاد یک مجاهد جلوگیری کند. تمامی نیروهای جهان بسیج شوند، نمیتوانند اراده یک مجاهد را برای ایستادن و برگشتن از راهی که در پیش گرفته است بشکنند.»
یاد مجاهد صبور و پاکباز، محمدرضا سعادتی، که در فرهنگ مبارزاتی مردم ایران، زندانی دو نظام نام گرفت، گرامی باد.
محمد رضا سعادتی پنجم ارديبهشت ۱۳۵۸ و سه ماه بعد از پيروزی انقلاب ضد سلطنتي و درست هنگاميكه مسعود رجوي و موسي خياباني به همراه شماري ديگر از مسئولين مجاهدين در قم با خميني ملاقات داشتند دستگير و براي تحت فشار گذاشتن مجاهدين به گروگان گرفته شد.
در فاصلهای که دیکتاتوری شاه سقوط کرد و دیکتاتوری شیخ شروع شد، فرصتی کوتاه برای آزادی بود. یک زنگ تفریح برای مردم ما. همان که به آن بهار آزادی میگفتیم. اما برای مجاهدین، همان بهار زودگذر هم، به سرعت به زمستان تبدیل شد. ماجرای دستگیری و شهادت مجاهد قهرمان محمدرضا سعادتی، هیچ چیز نبود جز گروگانگیری رذیلانه خمینی از مجاهدین تا آنها را وادار به تمکین از ولایت سفیانی خود کند. به این ترتیب، شهید سعادتی خود شاهد شهیدان و نخستین افشاگر بساط شکنجه و شلاق و سیاهچالهای خمینی دجال گردید.
مجاهد قهرمان محمدرضا سعادتی همرزم گلسرخ انقلاب، مهدی رضایی بود. او در اوایل سال ۱۳۵۱ دستگیر و زندانی شد و تا سال 57 همراه با آخرین گروه زندانیان سیاسی، در زندان بهسر برد. تا آن که مردم بیدار شده از خروش مجاهدین، به جنبش آمدند و امواج قیامشان درهای زندانها را گشود و فرزندان مجاهد و مبارز مردم را از سیاهچالها بیرون آورد. اما همان مجاهدی که بر روی شانهها و دستهای مردم به هنگام خروج از زندان استقبال شد، دو ماه بعد از پیروزی قیام مردم، یعنی روز 6اردیبهشت 58، توسط مرتجعین حاکم، دوباره به زندان برگردانده شد. منتها این بار، با اتهام رذیلانه جاسوسی به نفع شوروی که همه نیروهای سیاسی ضدارتجاعی آن زمان را برآشفت و به اعتراض و تظاهرات و محکوم کردن این تهمت آخوند پسند برانگیخت. پدر طالقانی این اتهام را به سخره گرفت و به طعنه گفت معلوم نیست که چرا در این کشور بیش از 50سال است فقط جاسوس شوروی میگیرند!
واقعیت این بود که دزد بزرگ قرن، خمینی دجال با انقلاب و با آرمانها و اهداف آن و با پرچمداران واقعیش دشمنی داشت و کمر به نابودی آنها بسته بود. زیرا آنها پرچمدار دفاع از حقوق مردم و دفاع از آزادیها و حقوق دموکراتیک نیروهای مردمی بودند. پس هدف، منزوی کردن و سرکوب مجاهدین در بهار آزادی بود. از این رو در حالی که هنوز آثار شکنجههای ساواک شاه بر پیکر سعادتی باقی بود، به وسیله ارگانهای سرکوبگر رژیم خمینی و با همکاری عوامل ساواک شاه در خانههای امن، تحت شکنجه قرار گرفت و بوی دیکتاتوری و فاشیسم مذهبی به یکباره فضای میهن را آلوده کرد.
جالب توجه اینکه دستگیری سعادتی درست در شبی صورت گرفت، که مسعود رجوی و موسی خیابانی و دیگر مسئولان مجاهدین در قم با خمینی ملاقات داشتند. پس آیا این دستگیری که کاملاً به یک گروگانگیری شبیه بود، به این خاطر نبود که خمینی و دارو دستهاش بیهوده میکوشیدند مجاهدین را وادار به تمکین و تسلیم کنند؟!
واقعیت این است که مسعود رجوی در آخرین دیدار خود با خمینی، در 6 اردیبهشت 58، در حالی که برخلاف رسم معمول از بوسیدن دست خمینی خودداری کرد و با این کار او را بهشدت عصبانی کرد، مشخصاً با استناد به روش حضرت علی، بر قلب مسأله یعنی اهمیت و ضرورت آزادیهای دموکراتیک از دید اسلام انگشت گذاشت. خمینی نیز (آن چنان که در صفحهی اول کیهان 8 اردیبهشت ۱۳۵۸ و دیگر مطبوعات تهران با خط درشت تیتر شده بود) در پاسخ به ناچار تصریح کرد: «اسلام بیش از هر چیز به آزادی عنایت دارد و در اسلام خلاف آزادی نیست الا در چیزهایی که مخالف با عفت عمومی است». پس از این ملاقات، دفتر خمینی اعلام کرد که کلیة ملاقاتهای او به مدت یک هفته متوقف میشود.
آری «در حالی که کشور هنوز پر از بقایای ساواک شاه و پر از جاسوس بود، در حالی که کارگزاران رژیم از هیچ قتل و جنایتی فروگذار نمیکردند، در همان ماههای اول، وقتی نوبت به مجاهدین رسید، جاسوس اتحاد شوروی در بین مجاهدین میگرفتند.
پدر طالقانی یکی دو ماه بعد وقتی که درگیری بین مجاهدین و رژیم خمینی بهخاطر سعادتی اوج گرفت، در یک مصاحبه اعلام کرد و روزنامهها از قول ایشان با تیتر درشت نوشتند که: ”نمیدانم چرا همیشه در ایران جاسوس شوروی میگیرند و یک بار هم جاسوس آمریکا نمیگیرند!“. در واقع، رژیم میخواست بدین وسیله پاپوشی برای مجاهدین درست کند و فشار بیاورد تا آنها را مجبور کند از پرنسیپها و اصولشان که چیزی جز دفاع از آزادی نبود، کوتاه بیایند.
در واقع از همان روزهای اول یک دعوای اصلی بین مجاهدین و خمینی وجود داشت. مجاهدین دفاع از آزادیها را مطرح میکردند و میگفتند مسأله اصلی انقلاب ایران، حفاظت از آزادیهای سیاسی است. میگفتند دموکراسی خواست مردم ایران بوده، دموکراسی از شعارهای اصیل انقلاب ایران بوده، و بایستی از این آزادی و دموکراسی دفاع کرد و آن را حفظ نمود. ولی خمینی که با آزادی مثل جن و بسم الله بود و میدانست که آزادی با ولایت فقیه در تعارض است و میدانست که آزادی اجازه نخواهد داد که آخوندهای بیسر و پا، در جامعه جوان و متمدن ما ترکتازی بکنند؛ تمام تلاشش را میکرد تا شعار آزادی را از اساس مخدوش کند و حتی تلاش میکرد بگوید آزادی، شعار امپریالیستی است. به هر حال با دستگیری سعادتی، خمینی میخواست گروگانی از مجاهدین در دست داشته باشد تا متقابلاً مجاهدین را تحت فشار بگذارد و آنها را در برابر خلاف کاریهای رژیم، دیکتاتوری، انحصارطلبی و تخلفات وحشتناک نسبت به آرمانهای انقلاب ایران وادار به سکوت کند. اما خمینی کور خوانده بود. چرا که به مصداق «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد»، داستان دستگیری سعادتی، چیزی که فکر میکرد از طریق آن به مجاهدین ضربه میزند، تبدیل به مسألهای شد که از یک طرف موجب شناخت بیشتر توده مردم از مجاهدین شد و از طرف دیگر ماهیت پلید رژیم خمینی را برای مردم برملا نمود.
در تاریخ 6تیر 58، مادران و خانوادههای شهیدان مجاهد، تحصن خود را در دادگستری آغاز کردند. هم زمان محمدرضا سعادتی دست به اعتصابغذا زد. این اعتصاب حدود 40روز ادامه داشت. به فاصله کوتاهی نزدیک 120سازمان، انجمن، تشکل و شخصیت سیاسی و فرهنگی، خواستار آزادی فوری و بدون قید و شرط محمدرضا سعادتی شدند. یکی از این شخصیتها پدر طالقانی بود که صراحتاً اعلام میکرد، جریان سعادتی اصلاً جاسوسی نیست. همزمان، کمیتههای دفاع از سعادتی در کشورهای مختلف جهان تشکیل گردید و سازمانهای مدافع حقوقبشر و شخصیتهای برجسته سیاسی و پارلمانی از کشورهای مختلف جهان به دفاع از سعادتی پرداختند.
سرانجام ارتجاع حاکم ناگزیر از عقبنشینی شد و به پزشکی قانونی اجازه معاینه از سعادتی را داد. پزشکی قانونی که هنوز در کنترل کامل آخوندها نبود، اعمال شکنجه بر سعادتی را تأیید کرد. این گزارش، واکنش شدید نیروهای مردمی را نسبت به ارتجاع حاکم برانگیخت. روز 12تیرماه قریب به 100هزار نفر از مردم تهران در حمایت از سعادتی دست به راهپیمایی زدند و اعتصابغذای سعادتی در زندان با دخالت پدر طالقانی پایان یافت.
البته رژیم هیچوقت سعادتی را آزاد نکرد. اگرچه هیچ سندی علیه او وجود نداشت، در پاییز 59، او را محکوم به 10سال زندان کرد. اما بعد از 30خرداد ، لاجوردی به دستور دجال ضدبشر، سعادتی را بدون هیچ توضیحی و بدون هیچ مجوز قانونی در 4مرداد ۱۳۶۰ در شکنجهگاه اوین تیرباران کرد. این در حالی بود که سعادتی با معیارهای همین رژیم هم دوران محکومیتش را میگذراند. این یک انتقام کشی سبعانه از مجاهدین پس از 30خرداد بود.
سپس وقتی که اعتراضات داخلی و بینالمللی بالا گرفت، لاجوردی در مقام دادستان تهران و مدیر شکنجهگاه اوین، برای مخدوش کردن حیثیت و اعتبار مجاهد قهرمان محمدرضا سعادتی، ادعا کرد که سعادتی قبل از اعدام ندامت نموده و در نوشتهیی، مجاهدین را هم محکوم کرده است. اما به سرعت آشکار شد که نوشته کلیشه شده در مطبوعات رژیم، یک جعل عجولانه و ناشیانه بیش نیست. دژخیمانی که جسم این مجاهد صبور و قهرمان را تیرباران کردند اکنون با این ترفند رذیلانه قصد لجن مال کردن آبرو و حیثیت او را کرده بودند.
سازمان مجاهدین خلق ایران در همان زمان این ترفند سخیف خمینی را به سخره گرفت و طی اطلاعیهیی از رژیم آخوندی پرسید، اگر این ترفند رسوا واقعیت داشت، چه نیازی به تیرباران یک زندانی که به 10سال زندان محکوم شده و 3سال و اندی از آن را هم گذرانده است، بود؟! در 30 فروردین ۱۳۵۴ وقتی که رژیم شاه بیژن جزنی و 6تن از یارانش را همراه با مجاهدان خلق کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل تیرباران کرد، در مطبوعاتش اعلام کرد که آنها قصد فرار داشتهاند. رژیم شیخ اما، نه فقط مجاهد خلق محمدرضا سعادتی را در حال سپری کردن محکومیتش تیرباران کرد، بلکه بعداً ادعا نمود که او از مجاهدین قبل از اعدام تبری جسته است!
سعادتي در نامه اي از شکنجهگاه اوین مي نويسد:
«وقتی که چشمانداز آینده برای ما روشن باشد، وقتی به اصالت خود و به اصالت مکتب خود معتقدیم و ماهیت تمامی جریانهای ارتجاعی را و سرنوشتشان را میشناسیم دیگر چه باک! به قول برادرمان چه کسی میتواند از جهاد یک مجاهد جلوگیری کند. تمامی نیروهای جهان بسیج شوند، نمیتوانند اراده یک مجاهد را برای ایستادن و برگشتن از راهی که در پیش گرفته است بشکنند.»
یاد مجاهد صبور و پاکباز، محمدرضا سعادتی، که در فرهنگ مبارزاتی مردم ایران، زندانی دو نظام نام گرفت، گرامی باد.